در همسایگی کوکی پارت 8 🙃🖖

(`“ •. (`“•.¸🌹¸.•“´) ¸. •“´) 🌸«•🍃 BTS💕 🍃•“»🌸 (¸. • “´(¸.•“´🌹 `“•)` “° •.¸) /)/) (\(\ ( . .) (. . ) ( づ♡⊂ ) _ (`“ •. (`“•.¸🌹¸.•“´) ¸. •“´) 🌸«•🍃 ARMY 🍃•“

آنید : ساعت نزدیکای سه بود جلوی در بنگاه بودم تازه رسیده بودم خوابم نمی یومد و حوصله نداشتم برگردم خونه پس رفتم داخل بنگاه چون سر صب هوا خیلی سرد بود حوصلم داشت می پوکید که رفتم واسه خودم یه قهوه درست کنم تا بلند شدم یکی زد به شیشه ی در که رومو به طرفش که دیدم هانی هستش کپ (تعجب) کردم آخه هانی این موقع صب تعجب بر انگیز بود در هر صورت با سوالاتی که تموم ذهنمو پوشونده بود در رو واسش بازکردم اومد داخل و باااااااااااااا صدای بلند گفت : سوپرایززززز 😎😎 ازش پرسیدم :....

اینجا چیکار میکنی هانی؟ هان؟ 🤨 هانی : اومدم از دلت دربیارم 😁 گفتم : از کجا فهمیدی اینجاااام؟؟؟ 😑 هانی : من که نفهمیدم ولی اون همسایه بالاییت بهم گفت 😁 من : چی گفت؟؟ 😶 هانی : گفت رفتی بنگاه تا رییستو ببینی یارو خوشگله ها 😉 من:کی جونگ کوک?¿ 🤨 هانی : یه لحظه واستا ببینم اون ماسک داشت بعد اسمشم جوگ کوکه 😐 نگو که اون جئون جونگ کوک همون عضو بی تی اسه که باور نمی کنم 😑 من : بـی تـی اس دیگه چیه 🤨 _____45 دیقه بعد _____ بعد از اینکه هانی کل زندگی نامه ی اعضای بی تی اسو واسم تعریف کرد یه نفر در بنگاهو زد...

نیگا کردم دیدم رییسه درو باز کردم و گفتم : سلام رییس یعنی آقای لـ... چیز ببخشید سلام لی دونگ یعنی دونگ سلام... _ دونگ : سلام آنید یه سه ثانیه نفس بگیر بعد حرف بزن در ضمن لازم نیس خودتو مجبور کنی که منو... یدفعه هانی اومد و گفت : سلام دونگی ___ دونگ : سلام هانی خوبی ؟ شنیده بودم رفتی سفر فک نمی کردم اینجا ببینمت (هانی و لی دونگ دوستای دوران دبستانن این کارم هانی برای آنید جور کرده)

یدفعه دونگ و هانی سلام خاص خودشون که با دست بود رو انجام دادن (یچیزی مثه بزن قدش کوک و تهیونگ) منم که اونجا نقش بوق رو ایفا میکردم گفتم : میشه به منم اینو یاد بدین؟..... ________ کوک : داشتم از جلوی در بنگاه آنید رد میشدم که از توی شیشه های بنگاه دیدم که آنید داره با یه پسره دست میده اونم یه دست دادن مخصوص زورم اومد اما نمد چرا 😐🖖 یدفعه پسره صورتش رو برگردوند وقتی صورتش رو دیدم...

وقتی صورتش رو دیدم تعجب کردم اینقد تعجب کردم که پاهام سست شد اینهمه سال من خودمو گناهکار می دونستم اما الان لی دونگ اینجاست دونگی کوچولو که همیشه با یادش زندگی میکردم آره دونگ کوچولویی که بزرگ شده اشک تو چشام جمع شده بود اینهمه سال فک میکردم مرده اونم به خاطر من 🥺💔

چالش : هرکی حدسش راجع به پارت بعد درست باشه فالو میشه و سه پست آخرش لایک میشه 😐❤