7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Hiuri انتشار: 3 سال پیش 745 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلااام...امیدوارم خوشتون بیاد🙂❤ حمایت یادتون نره هااااا
_ پاشوو رئیس منتظره!. + من بیرون نمیام😐. _ میخوای با موهات بکشم ببرمت یا میای؟😑. ا/ت ترسید...بلند شد و همراهش رفت. رسیدن به یه اتاق. بادیگارد در زد: *بیا تو. بادیگارد درو باز کرد و ما رفتیم تو...انگار اتاق کار بود. _رئیس اوردمش. * خیلی خب میتونی بری. _چشم. بادیگارد درو بست و رفت. ا/ت به رفتنش داشت نگا میکرد که یهو رئیس گفت: * میبینم اروم شدی (لباس ا/ت)
ا/ت نگاهی به زخمش میندازه و میگه: + دیگه درد ندارم {با پوز خند گفت} البته به لطفه بادیگارده شما عالیم😏. *چقد لوسی خب یه گلوله بود دیگه. +بله بله....ا/ت دستشو ناگهانی میزاره رو دیوار و اون یکی دستشو رو سرش میزاره چشماشو میبنده و میگه: + عیشششش...لعنتی😑. *چیه نکنه قبله من یکی ناکارت کرده؟. ا/ت با حالتی پوکررر و با خشم بهش نگا کرد و اروم گفت: +نمیدونم اون دهنش بسته بشه میمیره؟😐🙄. رئیس تقریبا با داد بهش نگا کرد: * نشنیدم چیگفتی یه بار دیگه بگو؟!😐
ا/ت با لحنه مسخره ای جوابشو میده: + گفتم اوووو میبینم از گذشته منم خبر داری. * اره خب بلخره(بالاخره)کسیو که میخرم گذشتشو نگا میکنم بعددد. ا/ت پوفی میکشه و زبونشو محکم به دندوناش میکشه.پاهاش سست میشن و ا/ت میوفته زمین. رئیس گرامی ک اصلا به هیچ جاش نبود یه قلوپ از قهوشو خورد و گفت: * کفه اتاق من نشین کثیفش میکنی!. ا/ت چندش و با خشم بهش نگا کرد و به زور بلند شد و از در رفت بیرون. اون که تازه متوجه شد عمارت ک چه عرض کنم تو قصررره هیییییننن بلندی کشید و از اون صد تا پله به زور رفت پایین تا نخوره زمین بلخره(بالااخره😹😐) رسید...همجا پر از بادیگارد بود...با خودش میگف که این بچه خر پوله یا مافیا؟...ولی از یه طرفم ناامید بود ک با این همه بادیگارد نمیتونه در بره. رفت تو آشپزخونه و دید یه خانم پیر داره آشپزی میکنه...رو به خانمه کرد: +امم..سلام ببخشید چیزی هس که من بخورم؟ دارم غش میکنم. # عووو سلام خانم جوان...بله بله رئیس که بیان براتون صبحونه میزاریم. کلمه رئیس که از دهش در اومد گفتم: + عااا ک اینطور...نه مرسی من میرم تو اتاقم. ا/ت سریع از اون صد تا پله بالا رفت و مستقیم رفت تو اتاقش و درو قفل کرد...دلش حموم(حمام😹😐) میخواست...
از زندگی سیاهی که داشت ناامید بود. دره کمدی که اونجا بود رو باز کرد و دید چند دست لباس مردونه مثله هودی و شلوار و کت زنونه(فرض کنین عکس اسلاید یکی از اون کت هاس) و اینا توش بود. اهمیتی نداد و رفت حموم...شیره آبو باز کرد و وان رو پره آبه سرد کرد..اخه عادت داشت تو آبه سرد بره:). دره حموم رو قفل کرد و رفت تو وانه حموم با لباس نشست. زبره لبش اهنگ میخوند:
قلب سیاه رگای سنگی(اقا میدونم ایرانیه فرض کنین خارجیه😹😹) روزای دردناک و شبای غمگین:) نخواستی بمونی از اینجا رفتی سیاه سیاهه دنیای رنگی...ینی این زندگی تموم میشه؟. ا/ت در حال اهنگ خوندن خوابش گرفت...دسته خودش نبود انگار بهش بیهوشی تذریق کرده بودن. نزدیکه یه ساعت بعد صدای زده شدنه دره اتاق میومد...انگار یکی داشت صداش میکرد:...*ا/تتتتتتت.....ا/تتتتتتت کجاییییییییی. اهمیتی نداد و دوباره سرشو کرد زیره آبه سرد...بدنش یخ زده بود و میلرزید...یه نگاه به پاش که تیر میکشید نگا کرد...بله...زخمش باز شده و ازش خون میاد... ولی حس و حاله پاشدن رو نداشت پس همونجا دوباره خودشو شل کرد و درد رو تحمل کرد. یهو دره اتاق کنده شد و یکی رفت تو😐 چند دقیقه بعد دره حموم کنده شد و یکی داخل شد و با داد گفت: *مگه نگفتم حواست بهش باشه پس تو چه غلطی میکردییییییی. @رئیس من معذرت میخوامممم ببخشیددددد...دیگه صدایی نیومد...یهو تمامه بدنم گرم شد...ینی اون گرما از چی بود...از بس بی حال بودم جون نداشتم چشمامو باز کنم بیینم چیه...دوس داشتم تا ابد این گرما باقی بمونه...
{از زبون(زبان😹😐) نویسنده گلتوننن😹} (فلش بک)...میریم به زمانی که ا/ت از اتاق رئیس اومد بیرون:..*عجب دختره عجیبیه...و در عینه حال جذاب...وااا چیمیگی اقای جئون جونگ کوک(خیخی حال کنین تا الان نگفته بودم رئیس کیه😹😹✌🏼) هوف پاشم برم همون صبحونه رو بخورم بهتره. کوک به سمته آشپز خونه رفت ولی ا/ت رو ندید. از خانم جانگ(همون آشپزه پیر) پرسید:..*خانم جانگ ا/ت کجاست؟ #خانم جوان رو میگید؟ تا چند دقیقه پیش اینجا بودنولی بعده اینکه گفتم قراره با شما صبحونه بخورن رفتن به اتاقشون و گفتن صبحونه نمیخورن. کوک با خودش: ینی این کله خر فقد(فقط😹😐)بخاطره اینکه با من صبحونه نخوره رفت تو اتاقش؟ پوف به یوری بگم بره پیشش...*ممنون خانم جانگ...#خواهش میکنم ارباب...
کوک به سمته باغ رفت و دنبال یوری گشت...یوری باید امروز هواسش به ا/ت باشه...*یوری! یا یوری کجایی؟..÷ بله بله ارباب من اینجام...*یوری مگه نگفتم همین یه امروز هواست به ا/ت باشه؟...÷معذرت میخوام ارباب الان میرم...*خیلی خب تکرار نشه این معذرت خواهیت چون ممکنه دفعه بعدی بد بشه...÷چشم ارباب یادم میمونه...پس با اجازه من برم پیشه خانم جوان...*برو فقد(فقط😹😐)هواست بهش باشه چیزیش نشه. یوری تعجب کرد ولی بعدش چشمی گفت و رفت. یوری به سمته اتاق ا/ت رفت. وقتی میخواست درو باز کنه دید باز نمیشه. چند بار تلاش کرد. هربار که تلاش میکرد و باز نمیشد ترسش بیشتر میشد. هرچی زور زد باز نشد:÷خانم جوان؟ خانم جوااننن؟. هربار صدا میزد کسی جواب نمیداد. از ترسش پیشه ارباب رفت و نفس زنان گفت: هیممم هیممم(نفس نفس میزنه)....ارباااابببب دره اتاق خانم جوان قفلههههه هرچی صداشون میزنم جواب نمیدنننن. کوک کمی ترسید و با یوری به سمت اتاق ا/ت رفتن. کوک هرچی درو محکم میزد باز نمیشد. کلتشو در اورد و با پشتش میزد به دستگیره در..اخرسر درو باز کرد. هرچی دنبال ا/ت گشت پیداش نکرد. دره حموم رو میخواست باز کنه دید قفله:...*اه لنتییی...باز با پشته کلت به دستگیره در زد و درو باز کرد. دید ا/ت با لباس تو وان اب یخ نشسته و ابه وان خونیه. نگا به پاش کرد و دید زخمش باز شده و خونه زخمشه. با عصبانیت گفت:...*مگه نگفتم هواست بهش باشه پس تو چه غلطی میکردیییی...÷ارباب من معذرت میخوامممم ببخشیددددد...{از اینجا به بعد از زبون کوک جذابمون}....رفتم تو حموم..ا/ت تو وان حموم با اب سرد و خونی نشسته بود..تو اون حالت دیدنش واقعا قلبمو به درد اورد...وایسا اصلا چرا باید قلبم به درد بیاد؟:|..پوف وللش..بغلش کردم و از تو وان بیرون اوردم...نشستم تو تخت...تمامه لباسم خیس شده بود:..*یوری حوله بیار...÷چ..چشم ارباب!...یوری حوله بزرگی اورد..ا/ت رو گزاشتم تو حوله تا خشک بشه...یوری با حوله ا/ت تو بغش گرفت...چقد ناز خوابیده بود...من چ مرگم شده:|...پوف یوری از اینجا به بعدش با توعه حواست بهش باشه...÷چشم ارباب
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
عالی بود🌹
مرسیییی🥺😻❤
عالییییییییییییییییییییییییییییییی بود👌👌
لطفا پارت بعد رو هم بذار💖
مرسییییی😻❤
گزاشتم عزیزم😊💕
عالییییییی بعدی
مرسییییی🥺🥂😻
گزاشتم😊💕