13 اسلاید صحیح/غلط توسط: Hiuri انتشار: 3 سال پیش 494 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب خب سلاااام بلخره این پارتم گذاشتم😹🤝🏻 به شخصه این پارتو دوس میدارم امیدوارم شماهم خوشتون بیاد🥰❤
{از زبون ا/ت}
وارد عمارت شدیم...عمارت که چ عرض کنم قصر!
خیلی شلوغ بود. به زور جلو خودمو گرفتم که به روی خودم نیارم حالم خوش نی. همه مردا و زنای با کلاسی اونجا بودن. همه یه همراه داشتن. همون پس من و لونارو برای این مهمونی میخواستن. با صدای کسی که صدام میزد به خودم اومدم:
*معلوم هس هواست کجاس؟.
+اوم اره چیشده.
*من و هیونگم باید بریم جایی...فقد مست نکنین تا برمیگردیما!.
+زودتر برید حوصلتونو ندارم.
*مارو باش با کیا اومدیم پیک نیک.
+برین نترسین نمیمیریم.
*هوف خدایا...بریم هیونگ
از اونجا رفتن..من و لونا ام داشتیم به دیوار نگا میکردیم تا بیان:|...متوجه شدم چن تا پسر دارن بهمون نگا میکنن.
اهمیتی ندادم و با لونا یکم حرف زدم.
وسط حرف زدن دستایی رو روی شونم حس کردم...گفتم کوکیه...سرمو با خوشحالی بالا اوردم..وقتی دیدم یکی از همون پسرا بود ک داشت بهمون نگا میکرد...با جدیت نگاش کردم. دوس نداشتم کسی بهم دس بزنه پس عصبانیتم به جدیتم اضافه کردم:
+فک نکنم بهت اجازه داده باشم دس بهم بزنی هوم؟
(از اونجا که نشان کم اوردم برا یارو _ میزارم)
_چ دختره خفففنییییی...نه نزاشته بودی ولی من قوی ترم پس من هرکاری بخوام میکنم.
یه پسره دیگه ام اومد و دستشو دوره گردنه لونا حلقه زد
{از زبون نویسنده گلتون}
/ت لبشو با دندونش برای چن ثانیه گاز گرفت و با حالتی خشک گفت:
+بهتره برین تا همراه های ما نیومدن...برای اخرین باز میگم...اصلا اون دوتا که هیچ ..دستت بهمون بخوره خودم زندتون نمیزارم.
& منم خوشم نمیاد...پس بهتره برید.
_وااای ترسیییدمممم مثلا میخواین چیکار کنین؟.
ا/ت پوز خندی زد.
+ تو دستت بخوره خودم نشونت میدم.
پسره دستشو به سمته سینه های ا/ت برد. لونا که اینو دید یه دادی کشید و گفت:
& عوضی دستتو بکششششش.
پسری که سمته لونا بود دستشو جلو دهنه لونا گذاشت و دستشو دوره کمرش حلقه کرد. لونا هرچی داد میزد گوش نمیدادن.
ا/ت عصبی شدع بود پس دیگ جلوی خودشو نگرفت. دسته پسری که روی سینه هاش بودو گرفت پیچوند.
_ای ای اخخخخخ ول کن دستمووووو یکی بیاد کمکککک!!.
پسره سومی سمته ا/ت اومد ولی ا/ت زرنگ تر از این حرفا بود..با کفشش زد توی زانوش و افتاد. وقتی دید افتاد دسته پسری رو ک گرفته بود رو کشید انداخت زمین. همه داشتن با تعجب نگا میکردن ولی کسی به جلو حرکت نمیکرد. ا/ت به سمته لونا رفت. از اونجا که میدونست لونا از پسش بر میاد فقد باید هواسشو پرت کنه...یه بشکن زد و پسره ترسید و کمی عقب رفت. لونا از فرصت استفاده کرد و دست پسره و گرفت بلندش کرد و جلوی خودش پرت کرد زمین و پسرا از درد به خودشون میپیچیدن.
ا/ت و لونا خنده ای ترسناک زدن که کله عمارتو در بر گرفت:
ا/ت سمته پسره برگشت و با پوز خند حرفشو زد
+دیدی چیکار میتونستیم بکنیم؟ یا بیشتر نشونت بدیم؟
پسره بلند شد که یه مشت بزنه تو صورته ا/ت...ولی اون هیچ کاری نمیکرد و منتظر بود. لونا میخواست بزنتش ولی ا/ت نزاشت. پسره با دادی کشید و اومد ک بزنه تو صورتش...ا/ت پلکم نمیزد..که یهو یکی دسته پسره رو گرفت و پیچوند:
_اخخخ ایییییی
*چطور جرات میکنی دستتو روی نامزده و همراه من بلند کنی؟ تازههه بری سمتشو دست بزنی به جایی که نباید بزنی؟ نکنه میخوای بمیری؟
پسره خیلی ترسیده بود انگار جن دیده بود:
_ر...رئیس م..من!
* خفه شو مرتیکه.
و یه مشت نثارش کرد و بقیه پسرارو با تهیونگ زد.
تهیونگ کتشو در اورد روی شونه های لونا انداخت و بغلش کرد.
{از زبون ا/ت}
دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم..پاهام سست شد و حسه بی حالی بهم دست داد. افتادم رو زمین..ولی کوک منو گرفت.
* یااااخوبی؟ یااا ا/تتتت؟.
نمیتونستم حرف بزنم و اروم داشتم حرف میزدم..خب جونی برام نمونده بود..گوشاشو نزدیک لبم کرد...حرارته گوشاشو روی لبای سردم حس میکردم.
یه لبخنده بی جونی زدم و با تمامه زوری که داشتم گفتم:
+ خوبم...ف..فقد خستم
* خیلی خب بخواب اروم باش...
تو بغلش بدونه اینکه بخوام خوابم برد...فک کنم یه پنج روزی میشد که درست نخابیده بودم و چیزی مثله ادم نخورده بودم..اونم از لجبازی...برا همینم اون روز تو وان غش کردم.
{فلش بک}
[میریم به تایمه ورودشون به عمارت و از زبون کوک]
* من و هیونگم باید بریم جایی..فقد مست نکنین تا برمیگردیما!.
+ زودتر برید حوصلتونو ندارم.
* مارو باش با کیا اومدیم پیک نیک.
+ برین نترسین نمیمیریم.
* هوف خدایا...بریم هیونگ.
راه افتادیم به سمته پله ها..نمیدونم چرا نگران بودم.
با هیونگ وارد اتاق اقای لی شدیم (کسی که مهمونیو برگزار کرده)(علامت لی ~)
{از زبون نویسنده گلتون}
~ به به ببین کیا اینجان.
[ خب خب توضیح درباره اقای لی بدم..ایشون شریک پدر کوک و تهیونگ بوده ک پدر کوک و ته عمرشونو دادن به شما و اقای لی از اونجا ک پسر نداره ولی یه دختر داره ک بعدا میاد تو داستاااان..میخاسته که مدیریته بانده مافیای کره رو به ته و کوک بده و خودشو باز نشست کنه ولی خب شرطش این بود ک کوک و ته نامزد انتخاب کنن...بله زیببااا بریم سراغ داستان].
کوک و ته باهم سلام دادن و تعظیمی کردن و احوال پرسی کردن .
~ راستی بچه ها نامزداتون رو انتخاب کردین؟.
* بله اقای لی.
~ خوشحالممم..اینجوری هم شماها از تنهایی در میاین هم به شرطی که گزاشتم عمل کردین پس...رئیس بعدی بزرگترین باند مافیای کره شما دوتایین.
کوک و ته لبخند بزرگی زدن.
~ راستی نامزداتون الان توی مهمونی هستن؟
《 بله اقای لی در مهمونی هستن ما اومدیم که به شما عرض ادب کنیم و بریم پیششون.
~ که اینطوررر...خب پس برین مزاحم نمیشم...عا یه چیزه دیگه فردا شب بیاین بار کارای واگذاری رو انجام بدیم..اگه خاستین نامزداتون رو هم بیارین ببینم.
* چشم اقای لی...پس با اجازتون.
~ بسلامت پسرانم.
از اتاق اومدن بیرون. داشتن به سمته پله ها میرفتن که صدایی شنیدن:
"& عوضی دستتو بکشششش"
《 یا کوک این صدای لونا نبود؟!.
* چرا هیونگ زودباششش یه اتفاقی افتادههه.
هردو به سرعت رفتن پایین وسطه پله ها وایسادن.. ولی صحنه ای که دیدن هردوشون رو متعجب کرد.
* یا...هیونگ بگو ک اشتب(اشتباه) دیدم و اون پسره عوضی دستش دوره ا/ت حلقه نیس..؟!.
《 چرا هس...بنظرم جلو خودشو به طور گرفته تا نزنتش...یاااا اون پسره عوضی دستشو دوره گردن و بدنه لونا حلقه زدههههههه.
* یکم صبر کن هیونگ الان دوتاشون میترکن میزنن نابودشون میکنن.
《 ولی اگه نزدن چی؟.
* میزنن نگران نباش...
و در این لحظه میبینن ا/ت و لونا میزنن لت و پارشون میکنن😹🤝🏻...کوک و تهیونگ با دیدن این صحنه لبخنده رضایت باری زدن و از پله ها رفتن پایین به سمتشون.
کوک دید پسره میخواد به ا/ت مشت بزنه...منتظره واکنشش بود...ولی هیچ کاری نکرد...پس خودش رفت جلو و دسته پسره رو گرفت و پیچوند:
_ اخخخخ ایییی.
* چطور جرات میکنی دستتو روی نامزده و همراه من بلند کنی؟ تازززههه بری سمتشو دست بزنی به جایی ک نباید بزنی؟ نکنه میخوای بمیری؟.
پسره عوضی فهمیده بود که دست رو دختره بدی گذاشته بود..ولی پشیمونی فایده نداشت...
_ ر...رئیس...م...من!
* خفه شو مرتیکه
{از زبون کوک}
و یه مشت نثارش کردم...مرتیکه فک کرده هرکاری بخواد میتونه بکنه.
یهو پاهای ا/ت سست شد و افتاد...قبله اینکه بخوره زمین گرفتمش...یکم ترسیدم:
* یاا خوبی؟ باا ا/تتتت؟
حرفی نمیزد و این باعث میشد بیشتر بترسم
انگار داشت چیزی زیره لب اروم میگفت...گوشمو نزدیکه لبش بردم تا بشنوم:
+ خوبم...ف...فقد خستم.
* خیلی خب بخواب اروم باش...
اروم تو بغلم چشماشو بست...عینه یه بچه تو بغلم خوابید.
بلندش کردم و سمته ماشین رفتم.
انگار لونا تو بغله هیونگ خوابیده بود.
سوار ماشین شدیم و دخترا ک تو بغلمون بودن نشستیم تو ماشین و راننده به سمته عمارت خودمون حرکت کرد...
و پایاااان:)☆🥂
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
آجی چرا دیگه تست نمیسازی اتفاقی افتاده
وای خیلی قشنگح پارت بعدی رو بزار🍒🍓
عالیییی بود زود پادت بعد رو بزار💙💜
مرسییییی حتماااا🥰❤