
هورااااا پارتا دورقمی شد😍😍(نمیدونم چی بنویسم چرت و پرت میگم)
آدرین:مرینت آروم باش مرینت:چطور آروم باشم نمیبینی کاراشو؟؟آدرین:میبینم،ولی لطفا آروم باش مردم که از روی این نمیان بگن شما ازدواج جعلی کردین مرینت:امروز......یهو در زده شد آدرین:بفرمایید در باز شد و یه پسر شبیه آدرین اومد داخلو پشت سرشم یه دختر آدرین:پسر خاله و بلند شد بغلش کرد (قیافه ی مرینت:😳😳😳😳)از بغل هم بیرون اومدن و اون پسره گفت:معرفی نمیکنی؟آدرین:آها فیلیکس این همسرم مرینته مرینت این پسر خالم فیلیکسه مرینت درحالی که هنوزم توی شکه دستشو دراز کرد و گفت:خوشبختم فیلیکسم دست داد و گفت:همچنین فیلیکس: میگم پسر خاله کی بود که پارسال میگفت من قصد ازدواج ندارم دیدی افتادی توی دامش اون دختر که پشت سر فیلیکس بود گفت:اهم اهم
فیلیکس:آها ببخشید یادم رفت معرفی کنم نامزدم لونا لونا دستشو سمت مرینت برد و گفت:لونا هستم مرینتم دست داد و گفت:منم مرینتم خوشبختم لونا:همچنین آدرین:اهم فک کنم یه نفر که اتفاقا پسر خاله ی منه و اسمشم فیلیکسه اونم قصد ازدواج نداشته فیلیکس:دیگه دیگه خودتم ازدواج کردی آدرین:من فرق میکنم من یه مدل معروف و صاحب شرکتم مرینت:آها منم بخاطر مدل و معروف بودنت باهات ازدواج کردم آدرین:اگه اونطرف قضیه رو نگاه کنی در اصل بخاطر اینه که رییس شرکتم مرینت:حالا هرچی چون رییس شرکتی و آشنا شدیم دلیل نمیشه بگی بخاطر رییس شرکت بودنته و چشاشو چرخوند(یعنی جلوی لونا و فیلیکس سوتی نده) آدرین:خب چیزی میخورین؟لونا:من قهوه فیلیکس:منم همینطور آدرین:مرینت میشه بگی برامون4تا قهوه بیارن؟مرینت دستشو کوبوند روی میز که همه ترسیدن و خودشونو کشیدن عقب مرینت:ببخشید که من آبدارچی نیستم و همچنین همچین وظیفه ایم ندارم من طراح مخصوص این شرکتم اگه قهوه میخوای خودت بگو برات بیارن
آدرینم گوشی روی میزشو برداشت و گفت:آها آره میشه بگی برامون4تا قهوه بیارن؟لونا و فیلیکسم ریز ریز خندیدن فیلیکس:فک کنم بجز اینکه مجرد شدی زن ذلیلم شدی😂آدرین:زن ذلیل نگیم این دوروزه منو کچل کرده قهوه ها رو اوردن آدرین:خب تا کی توی پاریس میمونین؟فیلیکس:راستش تصمیم گرفتیم یه چندماهی بمونیم آدرین:عالیه و بعد همزمان آدرین و فیلیکس با ذوق و حالت خاصی گفتن:خوشگذرونی و آتیش سوزوندن مرینت و لونا هم همزنان گفتن:اهم اهم و ابرو بالا انداختن که آدرین و فیلیکس تا چشمشون به قیافه ی اونا افتاد سریع ذوقشون فرو رفت توی خودشون مرینت:پس که خوشگذرونی؟لونا:آتیش سوزوندن؟مرینت: اگه فکرش به سرت بزنه اون موقع نشونت میدم کچل کردن یعنی چی و با حالت خیلی جدی ابروهاشو بالا برد و گردوند بعد دستشو برد بالا و با لونا زدن قدش لونا:به نظرم ما دوتا خیلی هم نظریم مرینت:همینطوره باید با آلیا آشنات کنم
همون موقع نینو داخل اومد و گفت:داداش و تا چشمش افتاد به فیلیکس گفت:داداش دوم و فیلیکسم بلند شد و همو بغل کردن مرینت:نینو تو ام اینو میشناسی؟نینو:خب چیه؟ما سه تا اون موقع ها خیلی جور بودیم یادتونه؟خوش گذرونی وآتیش بازی و با ذوق به آدرین و فیلیکس نگاه کرد ولی اونا با ابرو به مرینت و لونا اشاره کردن نینو:راس میگین الان آلیام هس منم تقریبا تو وضعیت شمام راستی یادم رفت نازدیتونو تبریک میگم آدرین:تو میدونستی؟نینو:یه جورایی مرینت:ما توی جمع حوصله سر بر شما نشینیم لونا بیا با آلیا آشنات کنم لونا:باشه و باهم رفتن پیش میز آلیا مرینت:آل آلیا همونطور که سرش توی لپ تاپ شه:هِم؟مرینت:ببین کی اینجاست آلیا سرش و بالا اورد و به لونا نگاه کرد مرینت:این لوناست نامزد فیلیکس صورت آلیا سوالی شد مرینت:و قبل از پرسیدنت بگم فیلیکس پسر خاله ی آدرینه آلیا:چه خوب خوشبختم آلیا هستم و دوباره سرشو رد توی لپتاپ مرینتم لپتاپو توی صورت آلیا بست و گفت:بیاین بریم یه چیزی بخوریم
توی آشپز خونه:مرینت:پیتزا یا ساندویچ؟لونا:من که پیتزا آلیا:من ساندویچ مرینت:خیلی خبو یه جعبه پیتزا گذاشت روی میز و یه ساندویچ داد به آلیا و سه لیوان نوشیدنی هم اورد و شروع به خوردن کردن مرینت:میگم لونا کی با فیلیکس ازدواج میکنین؟لونا:هووو این فیلیکس میگه تابستون مرینت:تابستون؟اینکه خیلی دیره لونا:همینطوره ولی چیکار کنم؟مرینت:باید انتقاد پذیر و محکم باشی مثلا من بعد2ماه با آدرین ازدواج کردم لونا:جدی؟مرینت:آره یعنی وقتی تصمیم به ازدواج گرفتیم دوروز بعدش ازدواج کردیم لونا:چه خوب یهو پسرا اومدن مرینت:اینجا جمع دخترونه است میتونید برید توی بالکن غذا بخورید آدرین یه جعبه پیتزا از یخچال بیرون اورد و نشست کنار مرینت و گفت:ما دوست داریم اینجا غذا بخوریم👿پسرا بیاین نینو و فیلیکس داشتن میومدن که
مرینت:وایسین پسرا سرجاشون وایسادن مرینت نوشیدنیشو برداشت و ریخت روی آدرین و گفت:به نظرم اول لباستو عوض کن بعدش برو توی بالکن آدرین:چیکار میکنی!!!!مرینت:من تاحالا گفتم بازم میگم با مرینت دوپن چنگ در نیوفت آدرین:تو مرینت آگرستی👿مرینت چون میدونست آدرین میخواد حرصشو در بیاره گفت:درسته ولی بازم به نظرم اول لباستو عوض کن و بعد برو توی بالکن آدرینم بلند شد و رفت نینو و فیلیکسم دنبالش رفتن لونا:جدی باید از تو ترسید مرینت:نیازی نیست تو بترسی کسی که باید میترسه بعد از ناهار لونا اومد پیش مرینت و آلیا و گفت:چیکار میکنین؟مرینت:کار لونا:نمیتونم فیلیکسو پیدا کنم نینو و آدرینم نیستن مرینت:آها چند دقیقه پیش رفتن استخر لونا:چی؟؟؟؟وشمام اجازه دادین؟مرینت:اشکالش کجاست؟لونا:نمیدونین با همین کارا از ما دور میشن اونجا چند تا دختر میبینن با هم میرن توی استخر میشینن و مشر*وب میخورن و.....مرینت:بقیه شو نگو یالا ماهم میریم استخر آلیا:میدونی کجاست؟مرینت:من از همه چیز آدرین خبر دارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییی
فقط ی چیزی عزیزم ، فک کنم تو مجرد و متاهل رو با هم اشتباه گرفتی، تو پارت قبلیم اینجور بود ، ادرین مجرد نیس متاهله
خیلیییییی قشنگ بووود😍😍😍😍😍😍😍😍💖💖💖💖💖
سلام عزیزم من داستانت رو منتشر کردم خیلی خوب بود چون ناظرم اگر دوست داشتی داستان های منم بخون