
به خاطر شما عزیزان، سریع فصل دو رو واستون شارژ کردم تا حال کنین 💜💜💜😍💙
از زبان مرینت : از خواب بیدار شدم. حالم یکم بهتر شده بود. حس سرحالی داشتم، احساس میکردم که سبک شدم، گریه بهم کمک میکنه تا سبک بشم. نگاهی به ساعت یادگاری مادرم انداختم، شتتت! ساعت 11 ظهر بود! مگه میشه اینهمه بخوابم؟ . از پله ها رفتم پایین، آلیا بهم گفت : سلام، حالت خوبه؟.... دیشب تا صبح صدای گریتو میشنیدم، نگرانت بودم. گفتم : ادرین یک خلافکاره! مثل بابام! . گفت : اصلا همیچین انتظاری نداشتم ازش! مرتیکه ی ***** . گفتم : دیگه همه چیز بین من و اون تموم شده! . گفت : بیا باشین واست صبحونه بیارم، حالت بهتر میشه. راستش صبحونه تنها چیزی بود که سرحالم میاورد. بعد از صبحونه رفتم توی اتاقم تا حاضر بشم و برم پیاده روی. موهامو دوتا گیس بافتم، یک هودی نارنجی با شلوار جین پوشیدم... از اتاق رفتم بیرون و خداحافظی کردم .
توی راه پارک، همش احساس میکردم یکی داره تعقیبم میکنه چون از وقتی راه افتاده بودم یک مینیبوس سفید دور و برم میپلکید. اهمیتی ندادم و هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و یک اهنگ باحال پلی کردم. ناگهان یک نفر از پشت منو گرفت و یک دستمال گرفت روی دهنم، در واقع روی اون دستمال اپریل بیهوشی زده شده بود. سعی کردم جیغ بزنم اما فایده ای نداشت، چند دقیقه گذشت و دیگه هیچی نفهمیدم....
وقتی به هوش اومدم، داخل یک اتاق روی یک تخت خواب تاج دار طلایی ابریشمی خوابیده بودم. با تعجب به اطرافم نگاه کردم.... من کجام؟؟ .... منو دزدیدن؟! .... کی منو اورده اینجا؟؟؟.... از جام بلند شدم و رفتم سمت در، در قفل بود. لگد و مشت کوبیدم به در و گفتم : کمک! درو وا کنین! کی منو اورده اینجا؟! ولم کنین برم! . ناگهان یک مرد قول پیکر وارد اتاق شد و گفت : خفه شو! کر شدم! . گفتم : خفه نشم چی میشه؟ . گفت : ببین با من در نیفت! . گفتم : تو کی هستی؟ . گفت : رییسم بهم دستور داده تو رو بیارم اینجا! . گفتم : رییس بیشعورت کیه؟ . گفت : دهنتو ببند دختر جون وگرنه.... گفتم : وگرنه چیی؟؟؟ . ناگهان موهامو با دستاش گرفت و پیچوند. از درد جیغ کشیدم و گفتم : اییییییی، ولم کنننن! . چند دقیقه بعد ولم کرد و گفت : برو گمشو بکپ! . بعد درو محکم بست و رفت.
رفتم و نشستم روی تخت، گریم گرفته بود. اخه من چقدر بدشانسم!.... اولین دوست پسرم که خلافکاره.... مامانمم که مرده! . اوففففف خدایااااا. انقدر فکر کردم تا بالاخره خوابم برد. باصدای چرخیدن در از خواب پاشدم. یکهو ادرین درو وا کرد! . گفتم : ت..تو... منو دزدیدی؟ . گفت : اره، من بودم.
گفتم : ولی چرا؟؟ مگه عاشقم نبودی؟؟؟ . گفت : هه، دختره ی احمق! من برای نقشه ی انتقام میخواستم کاری کنم تا عاشقم بشی! . گفتم : انتقام؟؟؟؟!!! برای چی؟ مگه من چیکارت کردم!؟؟ . گفت : حالا تو صبر کن واست توضیح میدم، من میخواستم با نقشه ی انتقام تو رو عاشق خودم بکنم و بعد ازت انتقام بگیرم ولی تو انقدر احمق نبودی که فکر میکردم چون خودت اومدی و رابطرو بهم زدی و نقشه ی منو عوض کردی، پس من مجبور شدم بدزدمت تا...
این پارت تموم شد 💚💚💚💚💚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عزیزم عالیییی بود 😚😚
ممنون ولی 2 و 7 نیستن
عزیزم پارت 2 رو مردم گزارش کردن و حذف شده. پارت هفت رو من غلط املایی توش داشتم یعنی اشتباهی بجای این که بنویسم پارت 7 نوشتم پارت 8 . یعنی پارت هشت ادامه ی پارت 6 است.
چرا بعدی نمیاددددد
عالیی لطفا پارت بعدی روزود بزار💖
چشم اجی 😘
لطفا پارت دومشو دوباره میزارید
عزیزم نمیشه وقت ندارم. توی پارت 2 اتفاق خاصی نمیوفته فقط ادرینت شکل میگیره
نههههههه بگو اینا همه دروغه 😂
آقا بهم نگو داستانت. آدرینتی نیسسس
صبر داشته باش گلم ☺☺☺
عالی خیلی قشنگه عاشقشم فقط یه سوال آدرینتی هس یا نه؟
خودت میفهمی گلم
سلام من پارت ۲ رو ندارم
محشررررررر بود
آخرش بلاخره به هم می رسن یا نه ؟
مزه ی داستان به همینه
ترو خدا پارت دیگه بزن
تو خیلی استعداد داری
داستان تو از خیل خوبه
خیلی خیلی ممنون 🥺🥺🥺🥺🥺🥰🥰🥰