10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ~♡Ãŷdã♡~ انتشار: 3 سال پیش 305 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت دوم😍❤
سلنا وارد دفتر کثیف مادام جونز شد که همه حتی کارکنان پرورشگاه هم از انجا نفرت داشتند!
مادام جونز بر روی صندلی چوبی زهوار در رفته ای نشسته بود و نیم لبخندی داشت!
شروع ب صحبت کرد و سلنا خود را اماده کرد برای میلیون ها سرزنش و توهین😤
_سلنا....حالت چطوره؟!
سلناداشتم از تعجب شاخ در میاورد!اون هیچوقت حال سلنا رو نپرسیده بود!ن تنها سلنا....بلکه کل یتیم ها!
سلنا با تته پته شروع ب حرف زدن کرد: *خو....خوبم...ممنون!*
مادام جونز زیر لب در حالی که داشت سعی میکرد مهربان باشه گفت:خوبه....راستش یکم پیش یه اقایی اومده اومده بودن اینجا.....مثل اینکه با تو کار دارن..ِمیخوای بری و ببینیشون؟!
سلنا اخم کرد:با من...نکنه باز هم از اون سرپرست ها هستن....چند بار بگم من سرپرست نمیخوام!
مادام جونز سرش را تکان داد:نه....نه...برو خودت ببینشون!
سلنا با اکراه از جایش بلند شد و به سمت در رفت:کجا هستن ایشون؟!
مادام جونز پاسخ داد:برو تو حیاط!
سلنا سرش را ب نشانه تایید تکان داد و از اتاق خارج شد!
وقتی به حیاط پرورشگاه رسید مرد قد بلندی را دید که ریش نقره فامش تا پایین کمرش میرسید!و از قیافه اش میخورد سن خیلی زیادی داشته باشد!
سلنا مطمئن نبود او باشد تا اینکه مرد به سمت او امد!
دستش را جلو برد:سلام...سلنا حالت چطوره؟!
سلنا با مرد دست داد و از اینکه مرد اورا شناخته بود تعجب کرد و سری تکان داد:سلام...ممنون!
مرد دستش را به سمت اطراف تکان داد و گفت:بریم یه قدمی بزنیم؟!
و منتظر جواب سلنا نشد و خودش شروع به قدم زدن کرد و از حیاط پرورشگاه خارج شد!
سلنا نیز به دنبالش رفت!
کمی قدم زدند تا دیگر سلنا نتوانست جلوی خود را بگیرد:ببخشید....شما کی هستین؟
مرد در جایش ایستاد:ببخشید..یادم رفت خودمو معرفی کنم...من البوس دامبلدور هستم!مدیر هاگوارتز!
سلنا با تعجب به او نگاه کرد ...هاگوارتز کجا بود؟!چرا او تا کنون درباره اش چیزی نشنیده بود؟
سلنا با تعجب پرسید:هاگوارتز؟...هاگوارتز کجاست؟
البوس دامبلدور با صبر پاسخش را داد:مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز!
تعجب سلنا دو برابر شد:علوم و فنون جادویی؟!
البوس دامبلدور خنده ی کوچکی کرد:بزار بریم سر اصل مطلب.....سلنا...عده ی انگشت شماری از انسان ها جادوگر هستن!جادوی واقعی!
توهم جزوشونی!تو به مدرسه علوم و فنون جادویی هاگوارتز میای و اونجا علوم جادویی رو فرا میگیری!7 سال که اونجا بمونی کاملا پخته میشی جوری که خودتم خودتو نمیشناسی!تو در هاگوارتز میمونی و فقط در کریسمس و عید پاک و تابستون به اینجا برمیگردی!خب...سوالی نداری؟
ذهن سلنا پر از سوالات مختلف شد نمیدانست کدام را بیان کند!
_جادو.......جادو وجود داره؟-
دامبلدور با لبخند مهرامیزی گفت:معلومه که وجود داره.ِ..درون تو پر جادوئه!
سلنا با بدگمانی گفت:ولی من....یعنی ممکن نیست من جادوگر باشم!
دامبلدور لبخند از روی لب هاش رفت:چرا همچین حرفی میزنی!...فکر کن...وقتایی که خیلی عصبانی میشی یا هیجان زده اتفاق خاصی برات نمیوفته؟!
سلنا یاد ان روز صبح افتاد که لیوان مادام جونز را شکسته بود.ِِِ...ِ.یکبار برگه بغل دستی اش را اتش زده بود!یکبار باعث شده بود ریچارد ملیس دم در بیاورد و بی ان که خودش بداند لبخندی بر روی لبش پدیدار شد!
دامبلدور نیز لبخند زد:دیدی گفتم!جادو درون توئه...پس چرا انکار میکنی!
سلنا با خوشحالی گفت:یعنی واقعا...من جادوگرم؟
دامبلدور نیز با لبخند گشادی پاسخ داد:بدون شک.
یک ان فکر کرد دامبلدور دارد او را سر کار میگذارد
سلنا با شک و تردید پرسید:تو هم جادوگری؟
دامبلدور لبخندزنان سرش را تکان داد:البته....
سلنا با حالت مرموزی گفت: *ثابت کن!*
دامبلدور دور و ورش را نگاه کرد و وقتی مطمئن شد هیچ کسی انجا نیست چوبدستیش را تکان داد و این ورد را زیر لب زمزمه کرد:وینگاردیوم له ویوسا!
ناگهان کتابی که در دست سلنا بود به پرواز در امد😱
سلنا داشت از تعجب شاخ در میاورد و همچنان خیالش هم راحت شده بود!
با خوشحالی و تعجب پرسید:یعنی.ِ.ِیعنی منم یه روزی میتونم این کار رو بکنم؟!
دامبلدور لبخند گشادی زد:البته *!*
سلنا میلیون ها سوال نپرسیده داشت اما نمیدانست کدامشان را اول بگوید!
_مامان و بابام هم جادوگر بودن؟تو میشناختیشون؟!
دامبلدور سرش را تکان داد:متاسفانه در این مورد نمیتونم جوابی بهت بدم!نمیدونم!
ناگهان سلنا چیز ناراحت کننده ای را ب یاد اورد!او هیچ وقت پول نداشت!چگونه میتوانست کتاب و وسایل دیگر را بخرد؟
با ناراحتی گفت:گفتی باید کتاب و چوبدستی و ... هم بخریم؟!
دامبلدور سرش را تکان داد:بله
سلنا جواب داد:ولی....من که هیچ پولی ندارم!چجوری میتونم برم و وسایل رو بخرم؟
دامبلدور کیسه برزنتی ای را از جیب شنلش در اورد:بیا!این یه مقدار پوله برای کسایی که برای خرید لوازم مورد نیازشون پول کافی ندارن!
سلنا با خوشحالی کیسه را باز کرد! و در ان سکه های طلایی ای اندازه قالپاق ماشین را دید!😳
با تعجب پرسید:اینا چین؟
دامبلدور پاسخ داد:اسم این سکه ها گالیونه!واحد پولی ما جادوگرا...گالیونه!
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
خیلی خوب بود آجی💖💖💖
مرسی اجی😘
تا پارت بعد رو نگیریم آروم نمیگیگیریم😹😹
پارت بعد رو گذاشتم😂❤
ععععععااااااللللللیییییییی بوددددددد😍😍😍😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
ما پارت بعد رو میخوایم ما پارت بعد رو میخوایم✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻
مرسیی عاجیی 😍
فردا پارت بعد رو میزارم😃
آجی دو تا داستانت رو معرفی کردم...
اره عاجی دیدم خودم تستتو بررسی کردم 😍
عالی بود عاجی 💚💚
مرسی عاجی💗
تو این مدت ما ناظرا همه ی تست ها رو بررسی کردیم صف خلوته
میدونم من خودم ی دوماهی هس ناظرم☺
دستاورد کارآگاهم هم واس همینه ی دویست تا تست دیگ بررسی کنم ی دستاورد دیگه هم میگیرم😂
wow خیلی قشنگ بود تو واقعا نویسنده خوبی هستی
مرسی💗
۱۰ دقیقه هم نشد که این تست رو نوشتم!😐
چجورییی انقد زود منتشر شد تستای من 2 هفته یک بار منتشر میشدن😐😐
آره تستچی این هفته مهربون شده😅
در ضمن عالی بود❤
ببین اگه اون بالا رو پروفایل رو بزنی برات یک گزینه برسی تست میاد . الان بیش سه چهارم کاربر های تستچی ناظر هستند😂😂 تست که بیاد ... اصلا منتظرن که تست بیاد چون صف برسی را خالی خالی کردن بین 2 تا 5 دقیقه بیشتر طول نمیکشه منتشر شه . 10 دقیقه نشون میده شما دیر سر زدی 😂😂
اره بچه خوبی شده😂
مرسی☺
میدونم من خودم از اول ناظر بودم