10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Rarity انتشار: 3 سال پیش 361 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب دوستان تو نظرا بهم بگین دوست دارین چقدر دیگه داستان ادامه پیدا کنه؟
به مایکل اروم گفتم : جدی میگی دیگه نه؟ با تسا و جیسون؟!
_وقتی میتونم ازت مراقبت کنم که پیشت باشم،دلم نمیخواد دوباره حرفی که بهم زدیو بشنوم.
(ادمینتون:منظورش همون موقعی بود که وایولت بهش گفت چرا باهام نیومدی)
؛اوه...باشه
(تسا میخاست کناره مایکل بشینه ولی من از اونجایی که نقششو میدونستم زودتر اقدام کردم اصلا دلم نمیخاست کناره جیسون بشینم.
تسا بهم پیامک داد:میتونی جیسونو با خودت ببری یه جایی تا منو مایکل تنها بشیم؟
(دوباره؟این دختر واقعا دیونس)
بدون هیچ کاری با مایکل صحبت کردم که تسا دوباره بهم پیام داد:بیا باهام دستشویی یه کار خیلی مهم دارم باهات..
ادامشم نوشت:لطفااااا🥺
(اه،خدای من)
《اه من باید برم دستشویی یه لحظه منو میبخشین
دیدم تسا رفت منم دیگه ازم خواهش کرده بود و نمیتونستم بگم نه برای همین منم رفتم دنبالش..
(ولی کاش نمیرفتم...)
(ادمین؛عکسی ک میبینین تساس🤦♀️)
《بیا باید یه چیزی نشونت بدم وایولت.
؛چی؟
《بیا تا نبینی که نمیفهمی
؛توی یه انباری تاریک و سرد و دور از همجا چه چیز جالبی هست اخه؟
تلیک!در بسته شد..
؛هِی تسا،در بسته شده میتونی بازش کنی؟
......
اهای،تسا اونجایی؟
یعنی واقعا اتفاق افتاده بود؟تسا؟منو توی اون جای تاریک و کوچولو زندانی کرده بود؟
(ادمین:باید اضافه کنم انبار برای چندتا جعبه غذا بود و جای نشستن بزور داشت و هواشم سردتر از جاهای دیگه بود)
؛تسا،کاری که میکنی اصلااا جالب نیستاا
....
شروع کردم به محکم در زدن و کمک خاستن ولی هیچکی صدامو نمیشنید،کیفمم رو میز رستوران بود.
و بدتر از اون من از فضای بسته و تاریک وااااقعا میترسیدم بعضی وقتا فک میکنم فوبیا فضای بسته دارم.
فقط نشستمو دستامو میکوبیدم به در که یکی صدامو بشنوه ولی انباری ته راهرو بعد دستشویی ها بود و صدام به جایی نمیرسید.
دیگه چیکار میتونستم بکنم؟صبر میکردم تا شاید یکی نجاتم بده؟تسا درو از روم بسته بود تا با مایکل باشه؟مگه من بالاخره قرار نبود از اونجا بیام بیرون؟
(ویو مایکل)
دیدم تسا بدون وایولت برگشته ازش پرسیدم : تسا وایولت کجاست؟
《اه نمیدونم رفت دستشویی من زودتر از اون اومدم بیرون برای همین متوجه نشد،،حالا بیخیال اون که میاد الانا،یکم از خودت بگو مایکل.
(نمیدونم این دختر کی میخواد دست از سر من برداره🤦♂️. ولی یه جای کار میلنگه...)
چند دقیقه گذشته و هنوز اثری از وایولت نیست.نکنه حالش بد شده باشه؟
باید برم دنبالش،اینجوری آروم نمیگیرم.
از جام بلند شدم و رفتم طرف دستشویی ها.
《کجا میری مایکل؟
؛میرم ببینم وایولت کجاست.
_منم باهات میام
؛نیازی نیست جیسون خودم تنهایی میرم.
وایولت!وایولت کجایی؟
(ویو وایولت)
دیدم صدای مایکل میاد برای همین میخاستم بلند شم و منم صداش کنم ولی خیلی ترسیده بودم (ادمین:فک کنم همه میدونن ولی خب شاید بعضیا ندونن ولی وقتی فوبیای یه چیزیو داری اصلا نمیتونی تحملش کنی برای همین اینجا هم وایولت از ترس زیاد نمیتونه کاری کنه)
دست و پاهام شل شده بود و صدام بزور در میومد..
تکون نمیتونستم بخورم انگار یکی منو گرفته بود
به هر فشاری بود اسم مایکلو صدا زدم،دیگه نمیتونستم تحمل کنم،واقعا نمیتونسم،دلم به حال خودم میسوخت که هیچ کاری از دستم برنمیومد.
_هِی هِی تو حالت خوبه؟چیزیت شده؟کی تورو اینجا زندانی کرده؟جاییت که زخمی نشده؟
(جیسون بود،اههههه)
؛من خوبم مشکلی نیست اقای جیسون
(منو براید استایل بغل کرده بود و داشت میبرد سمت ماشینش)
؛رییس من نمیخام با شما بیام.
_من بهت گفتم هرچیو بخوام بدست میارم نگفتم؟
؛منظورتون چیه؟
_امشب میفهمی
(من هنوز متوجه نشده بودم چجوری منو اون باهم تنها شده بودیم ولی فهمیدم تو بد دردسری افتادم)
؛هِی تو نمیتونی همچین کاری بکنی.مایکل کجاست؟
_هِه میدونستم سراغ اونو میگیری!اونو تسا باهم رفتن بیرون.
(چیی؟مایکل و تسا؟اونم وقتی مایکل دیده من نیستم؟امکان نداره)
؛واقعا فک کردی حرفتو باور میکنم؟
_چه باور کنی چه نکنی به حالت فرقی نمیکنه در هرصورت امشب تو مال منی وایولت!و هیچ کسیم نیست که نجاتت بده.
منو سوار ماشین کرد خاستم پیاده بشم که درو از روم قفل کرد خودشم سوار میاشین شد.خیلی خیلی ترسیده بودم.یعنی واقعا این دیگه آخر کار بود؟
مایکل نمیومد نجاتم بده؟
بعد از اینکه راه افتادیم یه ماشین پیچید جلومون
؛مایکل!
خیلی خوشحال شدم.خودش بود.ولی چرا اینجوری....شده..بود؟؟
(سروصورت مایکل حسابی زخمی بود و قشنگ معلوم بود یه دعوای درست و حسابی کرده)
؛توی عوضی این کارو باهاش کردی؟
_من نه...افرادم
؛توی اشغال!( داد بلندی کشیدم)
کفش پاشنه بلندمو درآوردم و گرفتم جلوش و بهش گفتم: یا درو باز میکنی یا یه کاری میکنم که...
_تو؟مثلا میخوای تو این جای به این کوچیکی چیکار کنی؟
کفشمو زدم تو سرش و اونم سرشو گرفت منم سریع پشتیه صندلیمو درآوردمو محکم میله هاشو کوبیدم به پنجره.پنجره هنوز کلی شیشه داشت و مایکلم حالش خوب نبود بزور روی پاهاش وایستاده بود و من حتی تعجب کردم که تا اینجا چجوری رانندگی کرده.
از پنجره نمیشد رد شد منم یه تیکه شیشرو گرفتم جلوی جیسون و گفتم:اگه خوشت نمیاد زخمی بشی بهتره درو باز کنی!میدونی که اصلا شوخی ندارم باهات!
_منم فک نکردم تو شوخی داری
گازشو گرفت و از کنار ماشین مایکل با سرعت رد شدو سرعتش خیلی زیاد بود نه میشد از پنجره بیرون پرید و اگه ماشینو منحرف میکردم مرده بودیم!
برای همین با شیشه بازوی جیسونو بریدم اونم مجبور شد سرعتشو کم کنه بعدش فرمونو کج کردم و همزمان با سوییچ ماشین درارو باز کردم و سرعت ماشین زیاد نبود و خودمو از ماشین انداختم بیرون.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
جیسون بیشور عیش
وای خیلی هیجانی و قشنگ بوددددد😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩😍😍😍😍😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙پارت بعدی رو هم زودی بزار 😙😙😙😙
مرسییی حتما💙💚💙💚
و اینکه لطفا تا بیشتر از ۵ پارت دیگه ادامه بده
اوه اوه😂🤣💜💜
میگم نمیشه این وایولت یبار جلو تسا و جیسون به مایکل بگه ع،ش،ق،م تا دست از سرشون بردارن؟
🤣😂👌