
سلام 🙂امیدوارم که این پارت هم مثل دوتای قبلی زود منتشر بشه 😁خب دیگه بریم برای ادامه داستان
ا/ت : یعنی چی که احتمال میدم با این حرفم خیلی ها شکه بشن اما من و ا/ت با هم قرار می زاریم و من امروز با این نامه ،ا/ت رو دوست دختر خودم معرفی میکنم. ( بخشی از نامه جانگ کوک ) حرسم در اومده یعنی که چی . 😤دوباره اون آرامش توی دلم جاش رو داد به دلشوره و استرس ، اشک دوباره توی چشمام حلقه زد .🥺 به مین هی و این سوک که بالا سرم ایستاده بودن نگاه کردم . نگران توی چهرشون کاملا پیدا بود .نمی خواستم باور کنم نه یعنی دوست نداشتم که باور کنم ولی اِنگار همه اینا واقعیت داشت. پس بگو چرا می گفت بهم اعتماد کن ، می گفت نمی خوام بهت آسیب برسه اما با این کارش نابودم کرد . چرا بهم نگفت می خواد همچین غلطی بکنه. حالا چه خاکی بریزم تو سرم ، به خانوادم چی بگم ، قرار نبود این جوری بشه . دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم . گریه ام گرفت ، انقدر شدت داشت که به هق هق تبدیل شد .😭😭😭
مین هی اومد جلو ، بغلم کرد . این سوک نشست کنارم . این سوک: می خوای بگی که تو هیچی از این موضوع نمی دونستی؟ ا/ت: اگه می دونستم هق که جلوشو می گرفتم . این سوک: یعنی جانگ کوک سرخود این کار رو کرده ؟ پسره ب*ی*ش*ع*و*ر ، ا*ح*م*ق حالم از این پسرا بهم می خوره ، اگه سلبریتی نبود حتما یه کتک سیر از من می خورد 😤😡🤬 ( با عرض پوزش از همه کوکی لاور ها) مین هی: تو یکی آروم باش لطفا، بعدش هم همچین سرخود نبود بیگ هیت و کمپانی خودمون هم این حرفشو تایید کردن . "ا/ت" با این حرف شاخ در آوردم چرا کمپانی بدون اطلاع من باید همچین کاری بکنه . 😳یعنی من براشون مهم نبودم ، فقط فقط کوکی مهم بود . آخه چرا با من همچین کردن اگه کره ای هم بودم همین کار رو می کردن ؟ هی جئونگ با صدای گریه من اومد داخل و با اشاره از این سوک پرسید : چی شده؟🤔 این سوک بلند گفت: توییت کوکی رو دیده . هی جئونگ پوفی کشید و اومد جلو . هی جئونگ : این اصلا خوب نیست که تو به حرف های خودت عمل نمیکنی ، مگه خودت نمی گفتی که در برابر مشکلات مقاوم باشید اشک ریختن فقط ضعیفتون میکنه هان؟ پس چرا عمل نمی کنی . الان اگه گریه کنی هیچی درست نمی شه تازه باعث به خطر افتادن سلامتیت هم میشه
"ا/ت" اونی راست میگه این حرف خودمه. باید برم بهش بگم که چرا همچین کاری کرده ، چرا بدون اطلاع من اقدام کرده . باید خودم رو قوی جلوه بدم💪 اگر چه از درون خرد شده بودم .😔 رفتم و کیفم رو برداشتم سوئیچم رو گذاشتم داخل کیف ، موبایلم رو هم همین طور و از اتاق اومدم بیرون. پشت سرم مین هی، این سوک و هی جئونگ هم اومدن بیرون . کاملیا با نگرانی از اتاقش خارج شد ، به بقیه اهمیتی ندادم . کفشم رو پوشیدم و رفتم تو پارکینگ. هی جئونگ: هی ا/ت وایسا . کاملیا: ا/ت چش شده ؟ 🤨مین هی: نمی دونی ؟جانگ کوک اعلام کرده که با ا/ت قرار میزاره هر دو کمپانی هم تایید کردن و این وسط ا/ت از همه چی بیخبر بوده . این سوک: بیاین بریم دنبالش ، تصادف نکنه یه وقت . همه حاضر شدن و رفتن سوار ماشین این سوک شدن اما خبری از ا/ت نبود ، آب شده بود و رفته بود زیر زمین ، بچه ها نا امید برگشتن خونه .😔
"ا/ت" تو پارکینگ ماسکم رو زدم و سوار ماشینم شدم و از خونه زدم بیرون . گوشی رو از تو کیفم درآوردم و به کوک پیام دادم . ( محتوای پیام: سلام جناب جانگ کوک . کجایید ؟ باید ببینمتون .) 😒جانگ کوک هم سریع جواب داد . سلام ا/ت . خوبی؟ من تو کمپانی ام . تو کجایی . ا/ت : دارم میام کمپانی . نزدیک کمپانی به خودم تو آینه نگاه کردم ، انقدر که گریه کرده بودم چشمام قرمزه .😔🤦♀️ قراره قوی باشم پس کرم پودر رو از تو کیفم درآوردم و مالیدم به پوستم ، بعد از زدن برق لب دوباره به راه افتادم . هر چی نزدیک تر می شدم نفرتم هم بیشتر میشد . انقدری که دوست داشتم بزنم تو گوش جانگ کوک .😡 هه یادش بخیر یه زمانی آرزو داشتم از نزدیک ببینمش اما حالا حالم ازش بهم می خوره😡 پسره ب*ی*ش*ع*و*ر ، به من پیام میده میگه ا/ت خوبی ؟ به لطف شما الان تو بدترین وضعیت ممکن هستم .🤬 رسیدم دم کمپانی ، ماشین رو پارک کردم ، عینکم رو زدم و از ماشین پیاده شدم . رفتم داخل . بهش پیام دادم : کجایی ؟ جواب داد: اومدی؟ الان میام پیشت . ا/ت: لازم نکرده . بگو خودم میام . کوکی: بیا تو اتاق خودم . "ا/ت" پا تند کردم و رفتم به اتاق جانگ کوک . دم در خودم رو مرتب کردم و در زدم
جانگ کوک: بفرمایید . "ا:ت" در رو باز کردم . مثل انبار باروت بودم که فقط منتظر یه جرقه بود تا منفجر بشه . 🌋جانگ کوک: سلام . ا/ت با نفرت بهش نگاه کردم و جواب دادم سلام .😠 جانگ کوک تعجب کرده بود .😳 کوکی: بیا بشین انگار حالت بَده . اتفاقی افتاده؟ بزار برم برات آب بیارم . "ا/ت" با دیدنش ،با شنیدن صداش آروم شدم اما حرفاش برام مثل یه جرقه بود 💥 در رو بستم و رفتم نزدیکش . ا/ت: لازم نکرده برای من آب بیاری . 😒از من می رسی چه اتفاقی افتاده ؟ باید از خودت بپرسی که چه بلایی سر زندگیم آوردی 😠. به عواقب کارت فکر کردی ؟ لابد فکر کردی چون پسری یا اینکه تو کل جهان طرفدار داری و معروفی می تونی هر کاری دلت می خواد بکنی . نه خیر اینطور نیست .😡 امروز اومدم اینجا که بهت بگم که تو نمی تونی به همین راحتی با زندگی یه دختر بازی کنی .😡 ( توجه: ا/ت خیلی عصبانیه و حرف هایی که میزنه دست خودش نیست ) بغضم گرفت ولی نباید کم می آوردم . ادامه دادم : از من خواستی که بهت اعتماد کنم که این جوری گند بزنی به زندگیم . این جوری می خواستی هیچ آسیبی بهم نرسه . با این کارت نابودم کردی😠🥺
نتونستم خودم رو کنترل کنم و بغض لعنتیم شکست و اشکام مثل سیل جاری شد🥺😭 دوباره ادامه دادم : تو ... تو از اعتماد من سو استفاده کردی . مگه شماها نبودین که می گفتید از آرمی ها مراقبت میکنید . مگه تو نبودی که میگفتی آرمی ها رو دوست داری . پس چرا ... پس چرا خودت به یکی شون آسیب زدی هان ؟ چرا؟ ( با داد) جانگ کوک ناباورانه گفت: تو آرمی ای ؟ "ا/ت" با شنیدن حرف جانگ کوک به خودم اومدم و فهمیدم که چه گندی زدم 🤦♀️. برگشتم و رفتم سمت در . گریه ام هر لحظه شدید تر میشد . جانگ کوک از پشت مچ دستم رو گرفت به زور دستم رو از دستش کشیدم بیرون و گفتم دستت بهم بخوره دستت رو می شکونم . دستگیره در رو گرفتم و در رو باز کردم که بازوم اسیر دستش شد . منو کشید تو اتاق اومدم بزنم تو گوشش اما ...اما با دیدن چشماش که اشک توشون حلقه زده بود 🥺،منصرف شدم یعنی نمی تونستم که بزنم تو گوش این بشر . آروم و با لحن آرامش بخشی گفت: آروم باش . باید به حرف های منم گوش کنی من ...من مقصر نیستم .🥺😔 باشنیدن این حرفش آتش نفرتم شعله ور شد .🔥 درسته نمی تونم بزنمش اما باید از اونجا برم . دوباره بازوم رو از بین انگشتاش آزاد کردم و خواستم برم که ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
ممنون عزیزم 😘