این یه داستان خیالی درباره بی تی اسه امیدوارم خوشتون بیاد
باورم نمی شد که گروه بیگ هیت منو انتخاب کرده راستی من mh هستم و برای ازمون بادیگاردی شرکتی که بی تی اس اونجا هست تست دادم و قبول شدم
همه کسایی که تویه ازمون برنده شده بودن تویه یک خط ایستاده بودن واقعا باورم نمیشد که اینجا باشم اعضا(همون هفتا پسر خوش تیپ خودمون ) یکی یکی وارد سالن شدن
روی صندلی های مخصوص نشستن یکی که نمیدونم اسمش چی بود رفت روی استیج و شروع به سخن رانی کرد واقعا سخته کننده بود داشت خوابم میبرد که رسید به جای اصلی
داشت بادیگارد هر نفر رو اعلام میکرد یه دختره از خود راضی دماغو برای کوکی افتاد (اخی الهی کوکی ?)
نوبت من شد و تنها کسی که مونده بود تهیونگ بایسه خوشکله خودم بود اسمه منو صدا کرد رفتم روی سن تهیونگ هم روبه روی من ایستاد و همون اقایه شروع به قول گرفتن از من کرد
وقتی قول گرفتن ها تموم شد یه دست بند بهم داد که هروقت خواستم برای مواقعه ضروری بتونم وارد اتاق پسرا بشم به همه داده بود (خیال کردی از این به بعد هروز وقتی نبودن میرم تویه اتاقشون شماها نمیدونید که من چه ارمی خطرناکی هستم ????)
روز اصلی فرا رسید وقت محافظت از بایسه عزیزمه هورااااااااا(دست به افتخارم ) به سمت یه رستوران شیک و باکلاس حرکت کردیم واقعا خوشکل بود
شما بایستون که ؟؟؟
کدوم شیپ ؟؟
روی صندلی ها نشستن و شروع به خورد کردن ولی باورتون نمی شه داشتن املت میخوردن ????? نگفته بودم اومدن ایران که بزرگ ترین ارزوی ارمی هاست
بعد از اینکه املتشونو خوردن بلند شدن برن نامردا به منم ندادن داشتیم میرفتیم بیرون تهیونگ صدام کرد گفت میخواد بره wc منم مجبور بودم باهاش برم در واستاده بودم که دستم کشیده شد تو
تهیونگ با چشم داشت میگفت یکی داره میاد به پشت سر نگاه کردم واقعا یکی داشت میومد سمت ته ته اونم با چاقو منم باید خودی نشون میدادم از شونه های ته گرفتم یه پشت زدم که با پشت اومدم زمین ??
سریع پاشدم و خودمو جم و جور کردم و به سمت مرده حمله کردم سریع چاقون رو از دستش گرفتم و دستشو پیچوندم و روی زمین نشوندمش کمر بندشو باز کردم و دست هاشو بستم
از اونجا خارج شدیم و به سمت ماشین حرکت کردیم
ادامه دارد ولی تو حق نداری بدانی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)