
بچه ها وقتی پارت ها به عدد 10 برسن ، داستان رو فصل فصل میکنم. 💜💜💜💜💜💜
یکم حسودیم شد... دوست نداشتم اون عاشق کسی باشه..... اصلا به من چه.... گفتم : خب اون کجاس؟ . گفت : سمت چپتو نگاه کن. برگشتم به سمت چپ که تصویر خودمو توی آینه دیدم . یعنی اون عاشق منه؟؟؟.... خب حداقل خیالم راحت شد که عاشق کس دیگه ای نیست.... گفت : خب حالا فهمیدی عاشق کیم؟ . با غرور گفتم : بله!
از ادرین خداحافظی کردم و برگشتم خونه. بابام نشسته بود روی، کاناپه. گفت : سلام. سلام تندی دادم و از پله ها بالا رفتم. گفت: کجا بودی تا این وقت شب ؟! . بدون توجه به حرفش رفتم تو اتاقم. بابام به سرعت وارد اتاقم شد و گفت : مگه باتو نیستم؟ . گفتم : الان خیلی خستم، حوصله ندارم بابا! . گفت : با پدرت اینجوری حرف میزنی؟ . گفتم : تو اصلا به فکر دخترت هستی؟ من و تک و تنها ول کردی تو خونه؟ تا حالا یک وعده با من غذا خوردی؟!؟؟؟. نذاشتم چیزی بگه و با بغض گفتم : یاد اون شبایی میفتم که مامانم تا صبح از نگرانیت گریه میکرد.... در اتاقو رو بابام بستم و با گریه رفتم تو رخت خواب
خلاصه انقدر تو بالشم زار زدم تا خوابم برد. صبح که از خواب پاشدم دیدم که آلیا کنار تختم نشسته. گفتم : صبح بخیر. گفت : خبر نداری ساعت چنده؟! سه ساعته دارم صدات میکنم! . گفتم : دیشب خیلی خسته بودم، جای این کارا برو صبحونه بیار. گفت : نوکر بابات غلام سیاه! . گفتم : تو نوکر بابام نیستی ولی نوکر خودمی! . یکهو فهمیدم که چقدر دلشو شکوندم و گفت : منو ببخش خواهری، ناراحت نشدی که؟ . بعد بغلش کردم و گفتم : بعد از صبحونه، بریم باهم دور دور؟ . گفت : آره چه خوب، منم حوصلم سر رفته. بعد از صبحونه بهش گفتم : من برم حاضر بشم. گفت : منم همینطور.
رفتم تو اتاقم، یک هودی صورتی کمرنگ با شلوارک جین آبی کمرنگ پوشیدم با کفش های اسپورت سفید. موهامو شونه کردم و روی دو ور گردنم پخش کردم، موهام لخت و بلند بود. از اتاق بیرون رفتم، آلیا با یک تیشرت بنفش و شلوارک سفید جلوی در ایستاده بود. ناگهان بابام گفت : کجا دارین میرین ؟ . گفتم : داریم میریم دور دور. گفت : با این لباسا نرین، سرما میخورید .گفتم : نه بابا ما سرما نمیخوریم. خلاصه خداحافظی کردیم و رفتیم نشستیم تو ماشین. ماشینو روشن کردم و گوشیمو به ماشین بلوتوث کردم. وسطای راه یکهو گوشیم تو حالت بلوتوث زنگ زد. جواب دادم : الو؟ . مذاحم مردم ازار زنگ زده بود . گفت : سلامت کو مارینت خانوم؟؟؟ . گفتم : سلام، چی کار داری؟ . گفت : موافقی بریم کافه؟ . گفتم : نه، منو الیا اومدیم دور دور. چون گوشی بلوتوث بود، آلیا داشت صدای تلفونو میشنید. ناگهان آلیا یک نیشکون از بازوم گرفت و به ادرین گفت : آقای اگرست لطفا ادرس کافه رو بدین، ما میاییم اونجا. گفتم : خدا لعنتت کنه آلیا. الیا تلفونو قطع کرد و گفت : حقته! آخه ادم با دوست پسرش اینجوری حرف میزنه؟؟؟ . گفتم : اون دوست پسرم نیست......
ادرین ادرس کافه رو فرستاد و ما رفتیم اونجا. آدرین گفت : سلام مارینت، دوستت خودشو معرفی نمیکنه؟ . آلیا گفت : آلیا سزار هستم آقای اگرست. آدرین گفت : لطفا صدام کن آدرین، مارینت و دوستاش باید با من راحت باشن . آلیا گفت : چشم اقای ادرین. ادرین گفت : بهم اقا نگوووو.... بگو ادرین. الیا گفت : اوکی هرچی تو بگی. گارسون منو رو اورد. ادرین گفت : چی سفارش میدین دخترا؟ . گفتم : من بستنی شکلاتی میخوام. آلیا دوباره از بازوم نیشکون گرفت بعد گفت : آخه ادم حداقل یکم تارف میکنه..... گفتم : خب مگه چیه؟ آدرین خودش خواست مهمونمون کنه. آلیا گفت : شیر طالبی لطفا. آدرین هم آب کرفس سفارش داد.
خب تموم شد این پارت 👍👍👍 تا پارت بعدی بای 😍😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یعنی چی اخه چراااااااااااا چرا بعضی پارت ها نیستن
عزیزم برو تو پیجم پیداشون کن . فقط یکبار غلط املایی شد من اشتباهی به جای این که بزنم پارت هفت زدم پارت هشت.
واقعا چرااااااا؟
عرررررر عای بوددد بعدی بعدییییییییییییییییییییییییی😃
ممنون
بعدي كي ميزارى؟
فردا