
خوش اومدید به یک پارت جذاب دیگه 🤎🤎🤎🤎🤎🤎
برگشتیم خونه. آلیا گفت : کجا بودی تا این ساعت شب؟! . گفتم : فردا برات توضیح میدم چون الان دارم میمیرم از خستگی. گفت : خیله خب خوابالو برو بخواب..... گفتم : شبت بخیر خواهری. گفت : شب تو هم بخیر خوابالو. صبح از خواب پاشدم، اماده شدم و از پله ها رفتم پایین . آلیا داشت میزو واسه ی صبحونه میچید. گفتم : هوراااااا صبحونه. گفت : علیک سلام شکمو خانوم. گفتم : آلیا اااااا.... گفت : صبحونه حاضره شکمو جان. با اشتها صبحونه خوردم. رفتم به اتاق کار بابام و شروع کردم به خوندن کتاب.
ظهر کتابمو گذاشتم کنار و رفتم پیش آلیا. بهش گفتم : ناهار چیه الیا؟؟ . ماکارونی ، شکمو جان. جیغی از شادی کشیدم و آلیا رو بغل کردم و گفتم : هووووووورااااا ماکارونیییی!!!! . مامان آلیا ترسید و از دور گفت : چی شد؟! . الیا گفت: هیچی مامان، فقط مرینت واسه ی ماکارونی ذوق کرد. گفتم : ازت خیلی ممنونم . گفت : تا من سالن و مخلفاتو حاظر کنم، غذا میپزه شکمو .
گفتم : تو رو خدا یکم عجله کن، تلف شدم...... کمی بعد الیا گفت : ناهار حاظره شکموووو.... گفتم : اگه غذا چند دقیقه دیر تر میومد حتما مرده بودم از گشنگی! . گفت : نگران نباش! تا من هستم تو نمیمیری از گرسنگی! . گفتم : وای اگه تو نبودی چی میشد؟؟؟ . گفت : غذا گیرت نمیومد شکمو. خندیدم..... بعد از ناهار رفتم توی اتاقم که دیدم ادرین داره زنگ میزنه. جواب دادم که گفت : سلام مارینت... امشب بریم شهر بازی؟ . کمی فکر کردم و گفتم : باشه فکر خوبیه! . لباسامو پوشیدم و از اتاقم رفتم بیرون. آلیا گفت : کجا میری!؟ . گفتم : میرم شهر بازی، تو هم میای؟ . گفت : نه من خیلی خستم، تو برو خوش بگذره. گفتم : پس بای
ادرین دم در خونه منتظرم بود. سوار بنفش شدم و راه افتادیم. توی راه گفتم : بابا دیشب ازت معذرت میخوام... گفت : وظیفم بود، اگه دو دیقه دیر رسیده بودم معلوم نبود چه بلایی سرت میوردن! . خنده ی زیرکانه ای کردم. رسیدیم به شهر بازی. گفتم : آدرین! ادرین ! بریم چرخ و فلک؟! . گفت : هرچی شما امر کنی بانو ! . بعد از چرخ و فلک، ادرینو بردم ترن هوایی
وقتی توی ترن بودیم، انقدر دست ادرین فشار دادم و جیغ زدم که بیچاره کر شد ، تازه وقتی پیاده شدم، کلی بالا اوردم. اخه یکی بود به من بگه تویی که میترسی چرا سوار میشی؟! . به ادرین گفتم : خیلی گرسنمه..... بیا بریم یه فود کورت....تازه هرچی خورده بودم بالا اوردم. گفت : هرچی تو بگی. رفتیم و نشستیم تو رستوران. گارسون اومد تا سفارش بگیره. گفتم : مرغ سوخاری، پیتزای استیک، بورانی با نوشابه. آدرین که با چشم های گرد شده نگاهم میکرد گفت : همه رو میتونی بخوری؟ . گفتم : اره! مگه چیه؟ . ادرین بیچاره واسه ی خودش هات داگ گرفت و واسه من همه ی اینارو.گارسون سفارشارو اورد و خیره شد به من. به ادرین گفتم : تو نمیخوری؟ . گفت : نه ممنون. همه ی غذا هارو تا لقمه ی آخر با اشتها خوردم و گفتم : آخی. گارسون هنوز خیره به من بود. ادرین به گارسون گفت : شما عادتتونه که زل بزنین به زن مردم؟ . خنده ی زیرکانه ای کردم. گارسون چشم غره ای بهش رفت و برگشت به آشپزخونه. کمی بعد گفتم : میشه یه سوالی ازت بپرسم؟ . ادرین گفت : بپرس عزیزم. با کمی فکر گفتم : تا حالا عاشق شدی؟ . گفت : اره، اون توی همین رستورانه
فالو = فالو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
الهی آمین🤲🏻🤲🏻
ووووویییییی چه رمانتیک
کاش تو خود کارتون هم همین اتفاق بیفته
بعدی زودتر راستی پس چرا از پارت 6 رفتی پارت 8
ببخشید غلط املایی بود
آره اون اول هم از پارت یک رفتی پارت سه
بعدي كي مياد
نگران نباش زود میاد 💙