دوست انسان من p3

از زبان میسو ): بیاین تا نشونتون بدم . ایناها.... پس کوش . من خودم دیدم داشت میرفت این سمتی . بچه ها باور کنید من دیوونه نشدم . من دیدمش ! ( از زبان امیلی ) : از پشت شیشه آشپزخونه حواسم بهش بود . دیدم که ضایع شد و دوستاش دستشو کشیدن و بردن. خیالم راحت شد در امانم ولی .......

ولی گردنبند ویژه دانشکده شروع کرد به برق زدن . و این یعنی من تو خطرم . اگه یه انسان منو تو حالت محو دیده باشه ، بقیه خون آشاما حسابمو میرسن واین یعنی  بدبختی خالص . میدونم چیکار کنم . من نسبت به بقیه ی معمولیا باهوش ترم . کاری میکنم که دانشکده بهم افتخار کنه . هم دانشکده ، هم این شرایط و هم خودمو نجات میدم ......

(عصر بعد از مدرسه) الان وقتشه . ترتیبشو میدم‌. بهتر اول از شر دوستاش خلاص شم . خوب فرستادمشون دنبال نخود سیاه . میسو هم تنها توی کوچشون داره میره . الان وقتشه . ظاهر میشم و  جلوشو میگیرم : وایسا ببینم . کجا داری میری . ( میکِشمش سمت دیوار و یه متر دورتر ازش وایمیسم که آسیبی بهم نزنه ) میدونی من کیم و چیکار میتونم باهات بکنم ؟

میسو : امیلی ! من امروز تورو تو مدرسه دیدم . مطمئنم . ولی بعد پیدات نکردم . تو واقعا تو مدرسه بودی ؟ امیلی : آره بودم و تو منو دیدی . میدونی چیه ؟..... میسو : میدونستم !!! کجا قایم‌شده بودی؟؟ امیلی: ببین وسط حرف من نپر که هرچی دیدی از چشم خودت دیدی

میسو : چرا اینجوری حرف میزنی امیلی : چون من یه خون آشامم امروز بخاطر هلن محو شده بودم ولی تو منو دیدی . وقتشه که حافظتو پاک کنم . میسو : نه ببین من به کسی نمیگم . من شماهارو باور دارم . مطمئن باش به هیچکس نمیگم . امیلی : یه درصد فکر کن دلم واست سوخت من تو خطرم متوجه باش ( از زبان امیلی ) : گردنبندم رو برداشتم که با اون حافظه شو  پاک کنم اما ..........

امیدوارم دوست داشته باشید 🥰💜 منتظر باشید واسه پارت های باحال بعدی🖤🩸