
اممممم خیلی خوشتون اومده بودا😅من خیلی وقت بود نوشته بودم دیر منتشر شد پس اینم طول میکشه سر من خالی نکنید
کوک شروع کرد ب خوندن کامنتا کوک:خودم دختترو گیر میارم،دختره ی هرزست کوک ولش کن،جونگ کوک من نمیبخشمت،جونگ کوک باید بمیرهامیدوارم مرگ اون دختر زودتر برسه و.. این مزخرفات چیه«با عصبانیت» من:کوک الان امکان داره تو خطر باشی کوک:مهم نیست من:کوووک کوک:این هیه بالاخره ک همه میفهمن من:اما اون هیترا میکشنت کوک:تو نگران من نباش از بیخیالیش عصبانی شدم کوک:اینو گفته ک من باید تو ی مهمونی با دوست دخترم باشم ب همین خیالم باش منم این هیه رو نشونش دادم من:کوک من هنوز نگفتم که جوابم مثبته یا نه کوک:من میدونم مثبته من:از کجا مطمئنی«با خنده» کوک:قلبم بهم میگه من:ولی اگه واقعیت زندگی چیز دیگه ای گفت کوک:نمیگه چند روز از پخش شدن اون عکس گذشت همه ارمیا و هیترا دنبال من بودن ی سری ب کامنتای همون عکس زدم ینفر نوشته بود کوک اگه امشب دوست دخترتو نیاری خودم با اسلحه ای ک دارم میکشمت یکم ترسیدم اگه اتفاقی تو مهمونی امشب میوفتاد چی نباید میزاشتم با وجود جریمه ای ک میشدم از کمپانی رفتم بیرون ی لباس پرنسسی مشکی خریدم سریع رفتم خوابگاه جوری اماده شدم که کسی منو نبینه موفقم شدم سریع از خوابگاه خارج شدمو ب محل جشن رفتم خیلی شلوغ بود برای همین خودمو سریع ب کوک رسوندم
از زبان کوک: نمیدونم جرا از بعد از ظهر غیبش زده یعنی کجاست نکنه اتفاقی براش افتاده با دیدن اون کامنت ک منو تهدید ب مرگ کرده بودن ترسیدم نکنه دیده باشه و بلایی سر خودش بیارع تو همین فکرا بودم ک ی دختر با لباس پرنسسی مشکی توجه منو ب خودش جلب کرد اون این هیه بود ولی چرا با این لباس و اینجا نکنه.... دوییدم سمتش و جلو صورتشو گرفتم من:این هیه احمقی میدونی چقدر برات خطرناکه،چرا اینجایی؟ این هیه:به دو دلیل اول اینکه من محافظتم برای محافظت ازت هر کاری میکنم دوم اینکه مگه نمیخواستی بدونی من عاشقتم یا نه؟ کوک:اره میخواستم بدونم ولی....وایسا ببینم یعنی توام عاشق منی ک بعنوان دوست دخترم اومدی؟ با تکون دادن سرش انگار دنیارو بهم دادن اونم عاشق من بود من:ممنونم این هیه:من ممنونم متوجه دوربینای اطرافم شدم دستامو دور صورتش گذاشتم این هیه ک متوجه شد میخوام چیکار کنم اروم گفت نه شصتمو گذاشتم رو لبش و شروع کردم ب بوسیدن شصتم با اینکه لباشو نبوسیدم ولی بهترین حس دنیا بود همه دوربینا درحال عکس گرفتن بودن نمیدونم واکنش ارمیا چیه خوبه یا بد ولی هرچی باشه مهم این هیست دستمو بردم رو کمرش و شروع ب رقصیدن کردیم بعد از تموم شدن مهمونی تو مخی برگشتیم خوابگاه نگاه ها رو این هیه خیلی بد بود با این هیه به سمت اتاقم میرفتیم که مربی داد زد مربی:خانم کیم«با داد» من:چخبره مربی:اقای جئون خانم کیم باید بخاطر خروجشون از خوابگاه جریمه بشن من:چی؟حتی فکر نزدیک شدن بهشم نکن مربی:اگه نزارید ما ب کارمون برسیم از در دیگه ای وارد میشیم من:ای گستاخ این هیه رو بردم پشتم مربی:بگیریدش بزور از من جداش کردن مربی:خودتون خواستید اقای جئون جلوی من چوب باتمو برد بالا تا خواست بزنتش داد زدم اگه فقط یکم،یکم از اون چوب بهش بخوره قسم میخورم با همون چوب استخونو همتونو خورد میکنم
ی ترس خاصی تو چهرش نمیایان شد من:گفتم ولش کنید نکنه دوست دارید از کار بیکار بشید همشون از ترس ولش کردن و مربی با چهره پر از کینه رفت اون عوضیام پشتش من:خوبی؟ این هیه:اوهوم من:عقل ک نداری نگاه تو خوابگاه چجوری باهات رفتار میکنن چه برسه به بیرون این هیه:مهم نیست کوک برو استراحت کن من:توام بیا این هیه:چی من:اگه بیرون بمونی این مربی احمق دوباره میاد سراغت اونموقع شاید من خواب باشم و ناونم کمکت کنما«با خنده» این هیه:باااشه بریم باهم رفتیم تو اتاقم از تو کمدم ی تیشرت لش و ی شلوار اسلش دراوردم رومو کردم اونور تا بپوشه وقتی پوشید برگشتم سمتش منم لباسامو عوض کردم رفتم تو تخت من:تصمیم نداری که همونجور جلوی در وایسی این هیه:پس چیکاررکنم؟ من:تو الان دوست دختر منی بیا بغلم بدون هیچ حرفی اومد اولش تعجب کردم ولی بعد یاد خواهرم افتادم همیشه ب حرفم گوش میکرد چرا این دختر انقدر شبیه خواهرمه نکنه واقعا خواهر منه و خون خونو جذب کرده تا جایی که یادمه خواهر من رو بازوش ی زخم داشت ی زخم که بخاطر من ایجاد شده بود از این فکرای چرت و پرت اومدم بیرون و به این هیه زل زدم انقدر خسته بود که بدون هیچ حرفی تو بغلم خوابیده بود
منم بیخیال تمام قضیه ها شدمو تو خوابیدم صبح که بیدار شدم این هیه تو بغلم نبود از زبان هوپ: این هیه دوست دختر جونگ کوکه!این مسخرست اون نباید ب کوک نزدیک بشه هرچی به کوک نزدیکتر بشه براش گرونتر تموم میشه جونش تو خطر میوفته،لعنتی کوک چیکار کردی لعنت بهت کوک من با عشق ورزیدن ب این هیه میتونستم از جونش محافظت کنم اما کوک با عشق ورزیدن بهش بیشتر اونو تو خطر میندازه من باید اونو از کوک بگیرم اره من اونو از کوک میگیرم نمیزارم این هیه رو بکشتن بده من:لی سانگ لی سانگ:بله قربان من:برو این هیه رو بدزد لی سانگ:چی من:مگه نشنیدی گفتم برو بدزدش لی سانگ:چشم بعد از رفتن اون داشتم خودمو اماده میکردم که به این هیه چی بگم بعد از دو ساعت لی سانگ بذام لوکیشن جایی که این هیه بودو فرستاد با سرعت خودمو به اونجا رسوندم تا نترسه رسیدم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل چشما و دستاش بسته شده بودن با شنیدن صدای قدمای من داد زد تو کی هستی من:من کاری بهت ندارم این هیه:ولم کن عوضی گفتم ولم کن،نمیدونی من کیم من:چرا میدونم کی برای همینم اینجایی این هیه:کثافت یکی از هیترایی برام تعجب اور بود ک صدامو تشخیص نمیداد رفتم جلوتر تیشرت کوک تنش بود زخم رو دستش تو چشم میزد نفسی از سر ناراحتی بیرون دادم و گفتم من:ولش کن بعدم با بغضی که تو گلوم بود رفتم من نمیتونستم بهش اسیبی بزنم اون عاشق کوک بود اون کوکو انتخاب کرده با گرفتن کوک ازش نمیتونه دووم بیاره سوار ماشین شدمو زود رفتم خوابگاه تا رسیدم دیدم کوک دیوانه وار و نگران دنبال این هیه میگرده اینم عاشقشه من کی باشم که نذارم دوتا عاشق بهم برسن مگر اینکه خودشون دلسرد بشن از هم
5 از زبان کوک: انقدر ترسیدم که نکنه اتفاقی براش افتاده باشه نکنه مربی اومده تو اتاقمو دزدیده باشدش تا تنبیهش کنه برای همین رفتم دوربینارو چک کردم ی مرد سیاه پوش وارد اتاق شدو و این هیه رو برد خواستم ب پلیس زنگ بزنم که این هیه اومد تو کمپانی دوییدم سمتش من:خوبی؟«نگران» این هیه:اره کوک خوبم من:کجا بودی این هیه:عاااا رفتم یکم حیاط کمپانیو ببینم من:دروغ نگو«با داد»من میدونم که یکی اومد از تو اتاق بردت بگو کی بود فقط بگو کی بود زد زیر گریه من:جواب بده چرا گریه میکنی این هیه:جونگ کوک سر من داد نزن من نمیدونم اونا کی بودنو چی میخواستن من:ببخشید ببخشید گریه نکن من اشتباه... چشمم ب زخم رو بازوش خورد درست مثل زخم دست خواهر من بود ب همون اندازه رو همون دست درست همونجا این امکان نداشت نه نه اون خواهر من نیست من من عاشق اونم این نباید درست باشع من عاشق هم خون خودم شدم یا این حس غلطه یا واقعیت،آره واقعیت غلطه من داشتم خودمو گول میزدم ولی چرا من باید ازش فاصله بگیرم درسته این هیه اسیب بدی میبینه ولی بیشتر از من اسیب نمیبینه سریع دستامو از رو شونه هاش برداشتم سعی کردم لرزش دستامو کنترل کنم این هیه:کوک چی شد؟خوبی؟ من:از زندگی من گمشو بیرون تنها راهی بود که منو راحت فراموش کنه شاید اولش یکم سخت بود ولی چاره ای نداشتم با گفتن هر یک از این کلمات بهش قلبم اتیش میگرفت این هیه:کوک من گفتم که نمیشناسمشون باور کن من.... من:گفتم بروووو«با داد» ای کاش حداقل بهش میگفتم من برادرشم ولی اگه بفهمه چی شاید وضع بدتر بشه با چشم گریون رفت طبقه بالا فکر کنم رفت استعفا بده ولی....

بای ننص هام🍓🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خیلی عالی بود😍
من تازه ارمی شدم ودارم از بی تی اس داستان مینویسم.خوشحال میشم به داستانم سر بزنی
حتما
عالیییییی بود منتظر پارت بعد هستمم 😍😗😘
بعدی را با سرعت تمام بده معتاده داستانت شدم
من عاشق این مدل داستانام و سرش کلی گریه میکنم و خیلی دوسش دارم عالی بود بعدی
گریه؟؟؟واتتتتتتتتت
پارت بعدددددددددددددددد پلیز 🤗
ای کاش این هیه خواهر کوک باشه و این هیه عاشق جی هوپ بشه 🥺🥺
کلا من اسکلم 😐
😶😶😶😶😶😶😶😶😶
😁
عالیه 🥰
ادامه بده حتما 😉
فقط زودتر پارت بعدی رو بزار😩
جان من دختر خواهر کوک نباشه وگرنه من ممثل مردهی متهرک میشم تا 2 هفته
برم پارت بعد رو بنویسممممم🤪
فقط این هیه خواهر کوک نباشه😐💓
خعلی خوب بود•⏑•
ول ای کاش این هیه خواهر کوک نبیدT-T
لووووووو نمیدممنممممممم
هوم اکی پَ خواهرش نی:/
ول شایدم هسT-Tول شایدم نیT-T
اکی اسپویل نکن^-^