در همسایگی کوکی 😐💜 پارت 5

کوک : گارسون رو صدا کردم که یه نفر اومد و شروع کردم آنالیز کردنش کفشای جالبی داشت و قد نسبتا بلندی و اما وقتی با صورتش رسیدم کپ (تعجب) کردم دختر بنگاهی اینجا چی کار میکنه انگار اون زیاد از دیدن من تعجب نکرده بود ولی قیافش حرص خوردنو نشون میداد الان وقتش بود یه مقدار اعصابشو خورد کنم ____ اعضا همه سفارش هاشونو دادن نوبت به من که رسید نصف منو رو سفارش دادم چند دیقه ای گذشت که سفارشامونو آوردن چون خیلی زیاد بودن چند تا گارسون اومد وقتی دختر بنگاهی داشت سفارشارو می چید خواست براش زیرپا بگیرم که ...

یدفعه پای دختر بنگاهی محکم اومد رو پام اینقد درد داشت که یه آخه گفتم که دختر بنگاهی با حالت مسخره ای گفت : آی وای ببخشید حواسم نبود پشتشم یه پوزخند زد منم واسه اینکه انتقاممو بگیرم شروع کردم بلند بلند حرف زدن : راستی بهتون گفته بودم یه پیرزن طبقه پایین خونه ای که اجاره کردم زندگی میکنه تازه بدبخت گوشاش به سر و صدا حساسه...

آنید : پسره ی یالغوز به من میگه پیرزن یدفعه بی اختیار گفتم : شمام همچین جوون نیستین و سریع اونجارو ترک کردم... _____ راوی : سر میز اعضا همه متعجب از حرف آنید و حالت چهره ی کوکی بودن یدفعه جین گفت : فازه دختره چی بود 😐 شوگا : منم تو همین موندم 😐 جین : راستی جونگ کوک مگه نگفته بودی .. یدفعه کوک حرف جین رو قطع کرد و گفت : همون بود 😒 اعضا همه باهم : کی بود؟؟؟ کوکی : پیرزن طبقه پایینی.....

آنید : بلاخره شغله نحض هانی بیشعور تموم شد ایییی هرچی جزبه داشتم به فنا رفت تو روحت هانی یدفعه گوشیم زنگ خورد هانی بود 😐 وات خب نباید معطلش میکردم پس جواب دادم : هانی : سلام سلام آنید بانو چخبرا اسکل جونم من : آدمی که مامانبزرگش مرده به جان خودم اینقد شنگول نیستا 😐 هانی : مردن کجا بود بابا اینجوری بهت گفتم که به جام بری رستوران 😁 من : چییییییی منه بدبخت به خاطر تو امروز کلی بدبختی کشیدم 😐 هانی : خبه خبه یه چارتا میز تمیز کرده و سفارش رسونده چیش 😒 ....

من : فقط که سفارش رسوندن نبود و خلاصه ماجرا رو واسش تعریف کردم که گفت : فک کنم زیاد سریال دیدی 😐 مخت معیوب شده 😐 خلاصه کلی با هانی حرف زدم که وقتی به خودم اومدم وسط راه خونه بودم ___ داشتم راه میرفتم که یه نفر بهم نزدیک شد و...

لایک و کامنت و فالو فراموش نشه 💜 چالش : تو کدوم ماه به دنیا اومدی؟ 💜