سلام این داستان درمورد یه قهرمان تخیلی که به ابعاد(یا همون دنیای فیلمها سفر میکنه) توی صفحه های اول درمورد ابعاد و قهرمانمون توضیح میدم پس با اجازه طرفدارای مارول دیسی و باقی فیلما ?بریم شروع کنیم??
خوب ما ۴دنیا اصلی و بینهایت دنیای غیر اصلی داریم دنیاهای اصلی دنیای موازی دارن(مثل سریال فلش) ولی دنیا های غیر اصلی دنیای موازی ندارن به دنیاهای اصلی زمین میگیم و به دنیا های موازیشون هم بعد میگیم راستی زمین یک که محل زندگی چهره برترمونه بجز چهره برتر قهرمانی نداره زمین یک رو استثنا بدونید چون تنها زمین اصلی که دنیای موازی(یا همون بعد نداره) زمین دوم محل زندگی دنیای ماروله(مرد اهنی کاپتان امریکا و غیره) و زمین سه هم محل زندگی افراد دی سی(شوالیه تاریک سوپرمن سوپر گرل و اینا)حالا می پرسید پس زمین چهارم کجاست زمین چهارم هم مثل زمین اول بعد نداره چون خود چهره برتر برای تمرین ها و استراحت هاش اونجا رو بوجود اورده و دنیاهای غیر اصلی که بهشون ابعاد هم گفته میشه اونها بینهایت هستن و دنیای موازی ندارن راستی حتما سوال براتون پیش اومد چهره برتر وقتی زمین یک رو ترک میکنه چطور پدر و مادرش شک نمیکنن اون دوتا روش داره یا یک نسخه واقعی هولوگرامی از خودش جا میزاره یا زمان رو نگه میداره تا برگرده(توی صفحه بعدی درمورد تواناییاش توضیح میدم?) خوب حالا یک سوال که ببینم یادتون مونده یانه ما چندتا زمین داریم
خوب میرسیم به خود چهره برتر کلا چهره برتر چهار سطح داره سطح یک که همون چهره برتره دومیش صورت برتر سومیش چهره بینهایت و چهارمیش هم صورت بینهایته در هر سطح تعداد افرادی که بهشون تبدیل میشه افزایش پیدا میکنه و افرادش هم ارتقاءپیدامیکنن. اولین چهره برتر شرور نبود ولی قدرتاش توسط یک فرد قوی و خبیث(بهش بگیم اریس) گرفته شد و اون به چهره برتر بعدیش اموزش داد و اون رو هم مثل خودش کرد و از اونجایی که چهره های برتر مثل زنجیر بهم اموزش میدن همشون شرور میشن تا جایی که تمام نگهبانان و جادوگران اعظم از اونها میترسیدن ولی یک روز یک دختر کوچولو خوشگل بدنیا اومد درسته اون چهره برتر بعدی بود ولی چهره برتر قبلش مثل قبلیا به طور مرموزی ناپدید شد و اون بدون استاد موند(راستی تا یادم نرفته بگم دختر ما دو اسمست توی خونه بهار صداش میکنن ولی شناسنامش زهراست برای همین موقع معرفی خودش میگه من بهارم میتونید زهرا یا چهره برتر هم صدام کنید) اون خودش قدرت هاش رو کشف کرد و راهش رو انتخاب کرد اون فیلم خیلی دوست داشت برای همین اون میتونست به افراد خیلی زیادی تبدیل بشه ولی یکچیزی درمورد اون فرق داشت که خودشم نیدونست اون چهره برتر نبود اون چهره بینهایت بود حالا یه سوال دیگه چهره برتر چند سطح داره؟
خوب از الان داستان شروع میشه نظر بدیدا
خوب این قسمت ادامه سوال دو هستش وقتی بدنیا اومد تا چشماشو باز کرد مامانش گفت اسمش زهراست اره زهرا اسمه قشنگیه و خیلی بهش میاد باباشم سرشرو به نشانه تایید نکون داد ولی وقتی بهار بزرگتر شد (۱۲سال در نظر بگیرید) گفت که من از زهرا خوشم نمیاد من بهار رو دوست دارم برای همین من رو باید بهار صدا کنید و همشون موافقت کردن و از اون به بعد اون رو بهار صدا کردن تذ دوسال همه چیز به خوبی و خوشی گذشت ولی روز تولد ۱۴ سالگیش یک اتفاقی افتاد از زبون چهره برتر(همون بهار): مامان بهم گفت که تا دیر نشده برم و لباسام رو عوض کنم رفتم توی اتاقو ولی احساس میکردم که دارم خفه میشم نمی دونم چرا نفس کم میارم (افتاد روی زمین) م... ا... مان کم... ک(اینجا رو چون داشت نفس کم میاورد باید با مکث کردن بخونین با احساس بخونین?) یک دفعه مامانش اومد داخل بنظرتون چه اتفاقی میوفته؟
مامانش میاد داخل از زبان بهار: م.... ا... مان کمکم کن ن... م. یت.... نم نف... س بکشم ولی مامانش ندیدش حتی صداش رو نشنید و رفت آخر اتاق پیش یک نفر (اینا رو بهار توی ذهنش میگه) چی چرا مامان رفت اونور اون دختره کیه چرا انقدر شبیه منه چرا مامان صدام رو نمیشنوه چی شد چرا همه جا سیاه شد صبح شد و طبق معمول از روی تختش بلند شد و رفت توی روشویی یه لحظه به خودش اومد و گفت که صبر کن ببینم من دیروز وسط اتاق بیهوش شدم پس چرا روی تختم بودم مهم نیست شاید خواب بودم هی چرا تصویرم توی آینه نیست یکدفعه باباش اومد داخل اتاق و گفت بهار پاشو دیگه، وقت خواب گذشته بهار از توی روشویی گفت بابا من بیدارم دارم دست و صورتم رو میشورم بنظرتون چه اتفاقی میوفته؟
بهار گفت بابا من توی روشویی ام دارم دست و صورتم رو میشورم ولی باباشم مثل مامانش نه صداش رو شنید و نه خودش رو دید و رفت بالا پیش تخت بهار و یک دختر که خیلی شبیه بهار بود (انقدر شبیهش بوده که باباش فکر میکرد بهاره) بهار فکر کرد که باباش صداش رو نشنیده برای همین از توی روشویی اومد بیرون تا دوباره با باباش حرف بزنه ولی وقتی دید یک دختر که خیلی شبیه خودش بود با باباش از تو اتاق رفت بیرون سر جاش میخکوب شد با لکنت گفت چچچچچیی اااااووووونننن ککککه مممننن بودم و یک دفعه پاهش سست شدن و چاچوب در روشویی رو گرفت و....
و توجهش رو یک کاغذ جلب کرد از زبون بهار این کاغد دیگه چیه قبلا که اینجا نبود چرا خالیه?? یک دفعه نوشته های روی کاغذ ظاهر شد که نوشته بود:(تلاش کن هدفت رو مشخص کن با قدرت به پیش برو و برای پدیدار شدن سعیت را بکن ) چی یعنی چی که هدفت رو بکن؟ ???منظورش از پدیدار شدن چیه نکنه داره بهم میگه که چطور پدر و مادرم منو ببینن؟ بعد دوباره نوشته هایی رو. کاغذ معلوم شدن(مثل فیلم هری پاتر که روی کتاب مینوشت و بعد جواب نوشته ها میومدن و نوشته ها پاک میشدن) روش نوشته بود برای برگشت برو و روی پاهای اون فرد مقلد بنشین و ورد هِنری کایرا را بخوان.....
اون رفت و کارهایی که روی کاغذ نوشته شده بود رو انجام داد و تونست برگرده ولی وقتی خواست در مورد اتفاقی که الان و دیشب براش افتاد رو برای مامان و باباش توضیح بده نمیتونست از زبان بهار: چرا نمیتونم درمورد اتفاقات امروز و دیشب بهشون بگم مثل این میمونه که دهنم رو بدوزن و باز کنن چرا چرا باید بفهمم
بگذارید باقیش را در قسمت های بعدی برایتون تعریف کنم
تـــــــــــمــــــــــــومـــــــــــ?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)