7 اسلاید صحیح/غلط توسط: 새가약...❥ انتشار: 3 سال پیش 230 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های گایززززز♡اینم پارت شیشم❣از همین الان میتونن بهتون اطمینان بدم این داستان از بهترین داستانایی میشه که خوندین پس بلایکین😹💞
موارد پارت قبل↺:آشنایی لان یونگ با جی اون☪
«موهامو محکم گرفت تویه مشتش. از درد به خودم میپیچیدم و سعی میکردم از زیر دستش در برم . همینجوری که تقلا میکردم یهو احساس کردم دستش از روی موهام شل تر شد و کم کم اونارو رها کرد . خیلی تعجب کردم . دستمو گذاشتم رویه سرمو سعی کردم درد موهامو آروم کنم . سرمو بلند کردم و به روبروم نگا کردم.جونگ میون بود! یقه لباس دختررو از پشت گرفته بود و اونو عقب کشیده بود.»●:هومم اینجا چه خبره؟ داشتی چیکار میکردی؟ ○:من...آه ●:نگو که داشتی موهاشو مرتب میکردی که واسم تازگی نداره! ○:مم متاسفم! دیگه تکرار نمیکنم لطفا بذادید برم! ●:نه! نه! باید واست درست عبرت شه!... ☆:من خوبم! ●:چی ؟☆:نیازی به این کارا نیست! ●:ولی اون.... ☆:خودم میدونم. میتونم مراقب خودم باشم نیازی به بقیه ندارم! «دستمو آروم کشیدم تویه سرم و موهامو مرتب کردم. سریع از کنارشون رد شدم تا به کلاس برسم. ته دلم از جونگ میون ممنون بودم ولی بخاطر حرفی که زده بود ترجیح دادم زیاد به رو نیارم.با عجله سمت کلاس رفتم،یه قسمت کوچیک درو باز کردم و دیدم استاد هنوز نرسیده، یه نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل . رفتار همه خیلی عجیب بود! با نگاهای خیرشون اذیتم میکردن! آروم آروم قدم برداشتم و سعی کردم توجهشونو به یه چیز دیگه جلب کنم . داشتن با همدیگه پچ پچ میکردن. نمیدونستم چیشده ولی حدس میزدم! حتما لی سان احمق همه چیرو گفته! نشستم پشت میزم و سرمو انداختم پایین.چند دقیقه گذشت،هنوزم صدای پچ پچا میومد و حس بد نگاهاشون مث خوره به جونم افتاده بود. مثل دیوانه ها از جام بلند شدم و جوری که همه بفهمن داد زدم.» ☆:من هیچ رابطه ای با اون ندارم همش دروغه! لطفا حرف اونو باور نکنین!
«همشون با حالت چهره ای که انگار نفهمیدن چی گفتن به صورتم نگا میکردن.»○:چی داری میگی؟ ☆:ها؟ خب .... ○:این راسته که مین یونگی زنگ زده تا اجازه بگیره که تو از آخر هفته دانشگاه نیای؟! ☆:ها؟! «تازه فهمیده بودم چه بلایی سرم اومده!یه اتفاق صد برابر بدتر از اینکه با جونگ میون رابطه مخفی داشته باشم! سعی کردم انکار کنم و جوری جلوه بدم که انگاری اشتباه شنیدن،دروغه یا هرچیزی که میتونست اون لحظه نجاتم بده! »☆:پوففف چی میگی!مین یونگی؟ شوخی میکنی؟ «اینو گفتم و یح خنده بزرگ فیک کردم.»☆:همچین چیزی امکان نداره! به نظر تو میشه؟! «اونی که ازم سوال پرسید سرشو تکون داد و به نشونه اینکه فراموشش کرده جوری رفتار کرد که انگار از قبل میدونسته و بلند خندید.»○:خودم میدونستم! احمق که نیستم! مین یونگی واسه چی باید به اینجا زنگ بزنه! ○:ولی من خودم مکالمه مدیرو باهاش شنیدم مدیر حتی اسمشم به زبون آوورد! «صدا از پشت سرم بود! با اینکه چشم تو چشم نبودیم ولی ای تن صداش کاملا معلوم بود که کیه و چه خیالی تو سرش داره! همون دختر پولداره عوضی! به خودم لعنت فرستادم که چرا به جونگ میون گفتم ولش کنه بره! برگشتم سمتشو رفتم روبروش وایسادم. »☆:واقعا اینجوری فک میکنی؟ ○:آره! ببینم جوابی داری که بدی؟! ●:چه جوابی؟! « نگاهامون سمت سکوی جلوی کلاس میخکوب شد. بازم وقتی تو دردسر بودم ظاهر شد!همه نشستن رویه صندلیاشونو و جونگ میون وسط کلاس اومد. »●:خب بشینین که شروع کنیم.☆:ولی الان که.... کلاس شیمی نداریم! ●:برنامه تغییر کرده. ○:اگه کلاس قبلو نمیپیچوندی الان میدونستی! «بهش چشم غره رفتم و دستمو مشت کردم. کلاسور آبی رنگمو از کیفم بیرون آووردم و روی میز گذاشتم.»●:امروز موارد بیشتری رو در مورد عنصر طلا آزمایش میکنیم.......
«وسایل زیادیرو برای آزمایش همراهش آوورده بود و این واسم مثل ارور بود که حواسمو جمع کنم تا حداقل تویه زمانی که سر کلاسا هستم درسو بفهمم! از تمام حرفای جونگ میون نکته برداری میکردم و ذهنم مشغول درس شده بود. ҳ̸Ҳ̸ҳکلاس که تموم شد همه از جامون بلند شدیم و تعظیم کردیم. جونگ میون از کلاس رفت بیرون ولی وسایل آزمایشی که همراهش آوورده بودو نبرد . نگاهم به وسایل بود که صدام زد! »☆:بله؟ ●:وسایلو همراه من بیار آزمایشگاه. ☆:آه.... بله حتما! «دلم نمیخواست انجامش بدم! ولی مجبور بودم دقیقا مثل یه دانشجوی متواضع که به حرف استادش گوش میده رفتار کنم! رفتم طرف وسایل ،به زور برشون داشتم و دنبال جونگ میون راه افتادم. وسط راه وقتی از دید بقیه خارج شدیم جونگ میون وسایلو از دستم کشید ! »☆:چرا اینجوری میکنی!؟ ●:حداقل کارمو جبران کردی! ☆:آیششش. «بهش چشم غره کوتاهی رفتم و خواستم برم ولی با حرفش متوقفم کرد:»●:خوش بگذره! ☆:ها؟! در مورد چی حرف میزنی؟ ●:تو یح اعجوبه ای! ☆:چی داری میگی؟! ●:اول که تویه اون پارتی گرون الانم که مین یونگی عضو بزرگترین بوی بند جهان زنگ میزنه که اجازه بگیره تو نیای دانشگاه! تو چی هستی ؟!چیکار میکنی؟! «تا گفت پارتی یاد مین یون افتادم! باید با اون چیکار میکردم!؟ اون مثل دانشگاهم نبود که با یه زنگ ساده بشه حلش کرد همینجوریشم کارمو درست انجام نداده بودم! اگه اخراج میشدم همه چیزم به باد میرفت! باید یح جوری جونگ میونو میپیچوندم تا برم خونه شوگا و بهش بگم نمیتونم همراهش برم. شکممو محکم با دست گرفتم و گفتم :»☆:آخ! ●:چیه؟ چیشد حالت خوبه ؟ ☆:من باید برم.... ●:ها ؟ چی؟ باشه باشه برو. «اینو گفتم سریع از دید جونگ میون خارج شدم.سریع رفتم سمت کلاس. قبل اینکه باز کسی سوال پیچم کنه یا جلومو بگیره کیفمو برداشتم و سریع از فضای دانشگاه خارج شدم. اون موقع اوتوبوسی نبود که سوار شم. تویه دلم غر زدم و دوباره شروع به دویدن تا خونه شوگا کردم. »
«وقتی رسیدم سریع زنگ درو زدم.خانم پارک آیفونو برداشت و گفت:»●:بله؟ ☆:منم لان یونگ میشه لطفا سریع درو بازکنین زمان ندارم! ●:تویی! مگه دانشگاه نداری! بیا داخل! «نیم ساعت بیشتر زمان نداشتم! در که باز شد سریع رفتم تویه خونه و شروع به بالا رفتن از پله ها کردم. »●:کجا میری؟ ☆:باید یه چیزیرو به پسر خانم بگم! ●:ولی اون الان خوابه! ☆:حدس میزدم! ولی باید یه چیز خیلی مهمو بهش بگم! ●:باشه اماحواست باشه خانم متوجه نشه! ☆:حتما! «پله هارو با سرعت زیاد بالا رفتم تا برسم به اتاقش . وقتی رسیدم پشت در اتاقش اول آروم در زدم. هیچ صدایی نیومد! تصمیم گرفتم خودم برم داخل و بیدارش کنم. آروم درو باز کردم و رفتم داخل. آروم آروم رفتم و بالای سرش وایسادم . پتو رو تا روی گردنش کشیده بود وخوابیده بود. آروم تکونش دادم ولی هیچ ریکشنی نشون نداد . دوباره انجامش دادم ولی اینبار با عصبانیت چشماشو باز کرد. » ●:آیششش چیه چیه! ☆:باید در مورد یح چیزی باهاتون صحبت کنم! ●:تویه مزاحم... چیشده؟☆:من نمیتونم بیام! ●:ها؟ «اینو گفت و روی تخت نیم خیز شد!»●:با دانشگاه که حرف زدم دیگه چیه ؟ ☆:یح مشکل خیلی بزرگتر از دانشگاه هست که اونو نمیتونین حل کنین! ●:مشکلی نیست که من نتونم حل کنم! «تا کمر خم شدم و برای خواهش گفتم:»☆:ازتون خواهش میکنم اجازه بدید من نیام! «واسم فرصت خوبی بود! اگه اون میرفت میتونستم تا چند روز برم پیش مین یون باشم!خودمم نمیفهمیدم چرا اینجا میام و کمتر پیش مین یون میرم!سریع پتورو رو از روش داد کنار، سرمو بلند کرد و روبروم وایساد. » ●:تو خیلی به من بدهکاری باید جبران کنی مگه یادت رفته! ☆:نه یادمه! ولی اگه شماام میدونستین از اومدنم منصرف میشدین! ●:بگو بفهمم! ☆:نمیتونم نباید به کسی بگم! ●:همش داری بهانه میاری! مطمئن باش اگه آخر هفته نیای اخراجت میکنم انتخاب با خودته! حالاام برو بیرون . «داشت با جدیت صحبت میکرد جوری که باعث میشد بدنم مور مور شه! انگشتشو سمت در گرفت با نگاه عصبی بهم خیره شد. »
«نگاه ترسناکی داشت! دیگه چیزی نگفتم و سمت در رفتم.نمیدونستم باید چیکار کنم! اگه اینجا نمیومدم اخراج میشدم و به عبارتی مامانم اخراج میشد!ولی اگه اونجا نمیرفتم به عهدم عمل نکرده بودم و با مشکلات خیلی بزرگتری مواجه بودم! با وجود اینا بازم نمیتونستم از اینجا اخراج بشم! شغلم خیلی مهم تر و سخت تر از چیزی بود که فکرشو میکردم.باید با مردی که منو بادیگارد مین یون کرد حرف میزدم و موضوعو بهش میگفتم؟ نه اینجوری ازم ناامید میشد، ممکن بود قبول نکنه و حتی اخراجم کنه! باید دوباره با یونا و مین ین حرف میزدم! اما هنوزم یح کلاس دیگه داشتم . فکرامو تویه پله ها کردم بعد دوباره با عجله خونه رو ترک کردم. بین راه که میرفتم جلوی چراغ قرمز با صحنه خیلی وحشتناکی مواجه شدم!......... »
کات♡کلی ایده واسه این داستانم دارم😹بهش که فک میکنم ذوق میکنم😹💞بلایککککک😹💞
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
عاجییی ت چرا اینقد خوب مینویسی؟!😐😹💕
محشررر بوود😻💞
عالی بود👌😘 لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
توروخدا پارت بعد رو بزار
پارت بعدم زود بزار تا ما ذوق کنیم🙂🥂😻😹🦋
الان بنویسش تا بعد چارشنبه بزارش تو صف بررسس😻🥂