
داستان میراکلیسیه من امیدوارم خوشتون بیاد
من مرینت دوپن چنگ هستم دانشجویه رشته ی الماس شناسی که یک سال پیش به انگلیس اومدم و الان تقریبا کارشناس الماس ملکه الیزابت هستم اونم چون مادرم با ملکه قبلاً دوست بوده ( تو داستان میفهمید از کجا دوست بودن ) من الماس تاج های ملکه الیزابت رو انتخاب میکنم و البته مقام بالایی هم دارم تو دربار ولی یکی تو قصر هست که بد با هم مشکل داریم ( بچه مرینت ادرین رو نمیشناسه تو داستان اشناشون میکنم )
از زبون مرینت : صبح پاشدم امروز کلی کار دارم لباس کاری رو پوشیدم راه افتادم سمط سالن غذا خوری میدونین من و خاندان سلطنتی و رییس نگهبانان قصر و خوانوادشون زندگی میکنن بعد از پایین رفتن از پله پایین رسیدم و با لایلا مواجه شدم دختر فرانسوریه لوس و دروغگویی که هیچ وقته خدا دروغاش ثابت نمیشه لایلا: به به مرینت دوپن چنگ از اخرین باری که ضایع شدی چقد میگذره. پدر لایلا: لایلا دختر چرا مرینت و منتظر نگه داشتی بیاین صبحونه لایلا: چشم پدر مرینت: اوخی چه دختر حرف گوش کنی . رفتیم
بعد صبحونه با چاشنیه حرص پاشدم رفتم سمط اتاق الماس ها همه ی بار ها سر جایش بود میگفتن فردا قراره بزرگ ترین طراح دنیا بیاد اینجا من قبلاً طراحی دوست داشتم الانم یه کم طراحی میکنم خلاصه وقتی فهمیدم همه چی سر جاشه رفتم بیرون درم قفل کردم چون منشیه خاندان سلطنتی هم بودم رفتم به بقیه کارایه جشن برسم ،،،،،،،،،،،،،،،،،،بلخره شب شد بعد از کوفت کردن شام و گوش دادن به دروغای لایلا درمورد اینکه امروز یه بچه گربه رو نجات داده رفتم بخوابم
از زبون ادرین : یه روز خسته کننده دیگه رو پشت سر گذاشتم داشتم میرفتم بخوابم که ناتالی: ادرین پدرت میخواد باهات صحبت کنه. داشتم تو دلم جشن میگرفتم بلخره وقت باهم صحبت کنیم رفتم تو اتاق گابریل: ادرین وقت ندارم ولی نمیخواستم ناتالی بهت بگه خودم میگم برایه جشن تولد نوه ی ملکه الیزابت من موضف بودم که یه چیزی طراحی کنم براشون و فردا میریم انگلیس اگه دوست داشته باشی میتونی کاگامی رو هم با خودت بیاری ادرین : اوکی من میرم 🙁 گابریل: شبت بخیر ،،،،،، رفتم خوابیدم و سعی کردم فقط به اینکه تنها دوستم میاد فکر کردم
صبح از زبان مرینت : پاشدم دست و رومو شستم ورزش کردم صبحونه تنهایی خوردم رفتم سر کارا این خدمت کارا همش تو کارم دخالت میکردن یهو لایلا رو دیدم که شاد و شنگول بود مرینت: باز چه دروغی پیدا کردی این همه شادی لایلا: تا دو روز باهات خوب رفتار میکنم تو هم همینکارو کن بخاطر این خوشحالم که ادرین جونم میخواد بیاد مرینت: خوش بحالت کارا حاضر بود
صبح از زبون ادرین : پاشدم دوش گرفتم رفتم سالن ورزش و بعد بیست دقیقه در تنهایی صبحونه خوردم زنگ زدم به کاگامی ادرین: الو سلام کاگامی مامانت بهت گفت کاگامی: اره خیلی خوشحالم عصر تو جت میبینمت ادرین: باشه بای کاگامی: بای. قط کردم و رفتم حاضر شدم و رفتم پیش اون عکاس مسخره بعد کلی عکس و ژست های هر روز رفتم یه بستی خوردم و راه افتادیم سمط جت با کاگامی رو صندلی هایه جلو نشستم
فلش بک دیشب گابریل : منو ناتالی کار با معجزه گرمو یاد گرفتم تو کتاب هم که داشتم میخوندم میراکلس کفش دوزک و گربه رو دیدم که ترکیبش میشد هر ارزویی رو برا اوردن کرد یهو ناتالی داد زد: گابریییییییل امسال سالیه که گربه و کفشدوزک بعد از هزار و صد و هفت سال انتخاب میشه گابریل: اهان ایول معمولا تو کشوری که ملکه یا پادشاه بوده کفشدوزک و گربه انتخاب میشن ناتالی: و تنها کشوری که هنوز ملکه داره انگلیسه
بچه ها براین شروع بیشتر از پنج نظر و پنج لایک باشه که پارت بعد رو بزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)