12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Delaram انتشار: 3 سال پیش 1,162 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خیلی ممنونم از حمایت های بی نهایتتون . ❣❣❣❣ سعی میکنم پارت های فصل دو بیشتر به همین اندازه باشن اگر تعداد اسلاید ها زیاد است و ممکن است شما رو اذیت کنه و یا اینکه کند یا تند پیش میره وقایع حتما بهم بگید . برای کسانی که این اولین پارتی هست که میخونند : این فصل دوم از این داستان هست و بهتر هست که اول فصل ۱ رو که ۱۱ تا پارت داره رو بخونند . و هر جا هر نظری که دارند رو بگند . از صبرتون ممنونم ❣❣❣❣❣❣
بالا رو بخون 🦋🦋❣❣❄❄
• ● ( یادتون نرفته که نوشته های بین دوتا دایره سیاه تو پر حرف های توی ذهن ا.ت هست و نوشته های توی دوتا داره تو خالی حرف های توی ذهن جونگ کوک .) از پنجره بارون خورده هتل داشتم بیرون رو نگاه میکردم جونگ کوک رفته بود بیرون تا چیزی برای خوردنمون بگیره . میشه گفت الان تنها وقتیه که تنها موندم همیشه جونگ کوک کنار میموند و کاری میکرد که خیلی نخوام به چیزی فکر کنم . همیشه اینو میگم که نیاز دارم تا تنها باشم اما خودم هم اینو میدونم که اینجور موقع ها تنهایی برام مثل سم هست. چون همش میرم توی فکر. داشتم تمام خاطره های چند روز گذشته رو برای خودم مرور میکردم ●
فلش بک :
ا.ت : حدود ۱ روز نیم داخل واگن بار قطار کهنه پنهان شدیم تا به مقصد برسیم تو اون چند روز دقیقا شده بودیم شببه جنگ زده ها . ۲ نفر که مدتی هست نه ابی خوردند نه غذایی . لباسامون خاکی و بهم ریخته هست ولی هیچکدوممون به این فکر نمیکردیم که خودمون در چه وضعی هستیم . به این فکر میکردیم که تمام افرادمون کجا هستند چه اتفاقی بهشون افتاده . از کجا جامون رو باخبر شده بودند که بهمون حمله کردند تو این مدت این سوالا از توی ذهنم می گذشتن. جونگ کوک میفهمید اصلا حالم خوب نیست . تو اون وضعیت نمیتونستم ذهنمو اروم کنم که بعدش هم بتونم حس چشمام رو کنترل کنم . جونگ کوک هم که از رازم با خبر بود . میفهمیدم حس چشمام اونو هم تحت تاثیر قرار داده بود و نگرانش کرده بود .همش سعی میکردم باهام صحبت کنه و متقاعدم کنه که تایلر و بقیه میتونن جون سالم به در ببرند و همش هعی منو مطمئن میکرد که همه جوری ازم محافظت میکنه . نزدیکای شهر مقصد رسیدیم . یه سرعت قطار خیلییی کم شده و میتونستیم پایین بمریم فقط باید سریع تر قبل از اینگه به ایستگاه برسیم از قطار پیاده میشدیم . جونگ کوک اول خودش رفت پایین . برای قد من بلند بود اون ارتفاع . وقتی که رفت پایین منو هم بلند کرد و اروم گذاشتم پایین و تا تونستیم دویدیم تا از ایستگاه دور بشیم . جونگ کوک میگفت که احتمالا اونجا هم ادم دارن که مارو گیر بندازن. درست میگفت . اطراف شهر بودیم اما باز ادمای زیادی وجود داشتند باید تلفن پیدا میکردیم و زنگ میزدیم تا خبرا رو چک کنیم .
به یک ایستگاه تلفن رسیدیم مردم زیادی منتظر بودند تا برن داخل اتاق تلفن بنظر میوند هنوز از روش قدیمی استفاده میکنند برای زنگ زدن . با اون سرو وضع توی صف موندن واقعا سخت بود . بعد از مدتی رسیدیم . به یه مرد که پول میگفت ازمون که بزاره از تلفن استفاده کنیم . و اون موقع یادمون اومد که پولی نداریم . همون لحظه اون مرد که چشمش گوشواره میخی قلبی شکل توی گوشمو گرفته بود به اون اشاره کرد و با زبان خودشون گفت که اینو به جای پول بهم بدین . هیچکدوم اون زبانو بلد نبودیم . اون گوشواره ها رو دوست داشتم اما مجبور شدم تو اون موقعیت بهش بدم . رفتیم داخل اتاق تماس سعی کردم با تایلر تماس بگیرم هسچی که هیچی . میگفت این شماره وجود نداره . ترس بدی توی مجودم افتاده بود که نکنه اتفاقی افتاده باشه . که جونگ کوک گفت نگران نباش شاید برای محکم کاری خطاشون رو تغییر دادن . گوشی رو به کوکی دادم . شروع کرد به شماره گرفتن بعد از مدتی یک نفر برداشت هر دوتامون خوشحال شدیم .
جونگ کوک : الو . بابا . الو....
پدر جونگ کوک: خودتی . کجایی ؟ خبرا بهم رسیده که بهتون حمله شده . گفته شده که هر دو شما مردین . میدونی اینجا همه توی شوک از دست دادنت هستن .
ا.ت:●پدرش خیلی با منطق و جوری که مطمئن کنه رفتار میکرد . هر دوتا مون رو به یکی از دوستاش داخل اون شهر معرفی کرد . گفت کمکتون میکنه. گفت بهتره که فعلا تو این وضعیت همه فکر کنن که مردید . جاتون توی اون شهر امن نیست سریع تر برید ایتالیا . ایتالیا؟؟چرا اونجا ؟ مامان من یه ریشه ایتالیایی هم داشت به خاطر همین به حد خیلی کمی زبانشون رو بلد بودم اما نمیتونستم اونجا تنها دووم بیارم . ●
جونگ کوک :《اوکیه. مرسی که کمکمون میکنی 》و بعدش قطع کرد .
جونگ کوک رو به ا.ت کرد و تا اومد چیزی بگه ا.ت سرشو تکون داد. شنیدم راه دیگه ای نداریم. مشکلی نیست . و سرشو اروم مایین انداخت و جونگ کوک اونو در اغوشش گرفت و سعی کرد ارومش کنه . بعد از چند ثانیه کوتاه سر ا.ت رو بالا اورد و صورتشو قاب گرفت و دست روی گوش بدون گوشواره ا.ت کشید و اروم و با ناراحتی گفت :《 یکی بهترشو برات میگیرم . 🥺》 ا.ت :《 اصلا مهم نیست . (لبخند گرمی زد و گفت)😊 یادت رفته که مروارید سیاهم . نیازی ندارم بهشون 😉😂》 جونگ کوک موهای ا.ت رو بوسید و به سمت ادرسی که پدر حونگ کوک بهشون داده بود رفتن .
وقتی که رسیدند اون اقا با ملاحظات امنیتی بالا بهمون یه کارت داد که بتونیم داخل ایتالیا جایی نیاز بود پول پرداخت کنیم . برای ۹ شب بلیط بهمون گرفت .● تا ایتالیا ۱۰ ساعت راه بود ما هیچ وسیله یا چیزی نداشتیم فقط یه گوشی که اونم دوست پدر کوکی بهمون داد تا اگر نیاز بود زنگ بزنیم به کسی که اونم خیلی تایید کرد که تا نیتونیم ازش استفاده نکنیم . با همون وضع و لباس های داغونمون سوار هوامیما شدیم و هواپیما به سمت ایتالیا حرکت کرد. جای من کنار پنجره بود و جونگ کوک کنارم نشسته بود . اونم توی فکر بود . میدونستم که یه بار بزرگی رو روی دوشش حس میکرد . دستمو رو شونش گذاشتم و اروم جوری که خودمون بشنویم شروع کردم به حرف زدن ● :《 اگر الان وقت داری میخوام باهات صحبت کنم 》 جونگ کوک :《 بگو الان بیشتر از هر وقت دیگه این برای تو وقت دارم . که کنارت باشم 🙂》 ا.ت :《 میدونم الان وقت مناسبی نیست ولی حس میکنم که باید با یکی حرف بزنم . به یکی بگم . از تنهاییام . از بزرگ شدنم و از اینکه جلوی چشمم پر زدن عزیز ترین افراد زندگیم . توی ۱۶ سالگی بر اساس یک اتفاق مبهم خانوادم از هم پاشید . مادر و پدرم بر اساس اتش گرفتن ماشین توی راه از دنیا رفتن . (سرمو انداختم پایین تا اولین قطره اشک که از چشمم به پایین میچکید رو جونگ کوک نبینه . )
اون روز ادمای دیگه ای هم به طور مشکوکی مردند و همه این افراد روز قبلش در جلسه ای بودند که همزادش توی سال های بعد توش من و تو اولین بار همو دیدیم. 》 جونگ کوک به سمت صندلی من بیشتر چرخبد تا بهتر ببینتم . من ادامه حرفمو گفتم 《 از اون جلسه فقط یک نفر باقی موند و اون ..》جونگ کوک :《کسی نبود جز دایی من 😕》 سرمو اروم تکون دادم و ادامه دادم 《 درسته . و اون موقع تا همین مدت پیش من اون رو قاتل مادر پدرم و همه کسایی که مردند میدونستم . نمیدونم حرف های اون روز منو با اقای یون شنیدی یا نه . همون روز پایان پروژه . همون روز شروع دردسرهامون . اون روز .. اون روز گفت که این کار به دستور پدر بزرگم انجام شده بود》 تو این لحظه چشمای کوکی به حد زیادی بزرگ شده و با تعجب و نا باوری بهم نگاه میکرد 《 من از اون پدر بزرگ هیچ لطفی ندیدم همه چیز فقط ضررو تنفر بود . اون برادرم رو گرفت و گذاشت بمیره . برادری که کوچیکتر از اون چیزی بود که زندگیشو به دوشش بکشه و اونم جلوی چشمام پر پر شد و تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بشین و بخاطرش زجه بزنم . مطمئنا این تنفری نا بخشودنی بود . اون پیرمرد چاره ای جز اینکه منو به عنوان وارث انتخاب کنه نداشت . چون هیچکسی رو نداشتم》و دیگه کنترلی روی چشمام نداشتم و اشک ازشون جاری میشد . یاد برادرم افتادم که اینطور بیگناه رفت .
جونگ کوک ○ چرا دیدن اشکاش اینقد دردناک بود . دستمو گذاشتم روی صورتشو اروم اروم اشکاشو پاک میکردم . اون حس چشماشو میفهمیدم . حسی که اونو با بقیه متفاوت کرده بود . نمیدونم اونموقع ساعت چند بود اما همه خواب رفته بودن . به چشماش خیره شدم . و هیچ چیز نمیگفتیم . ولی با اون حس چشماش داشتیم با هم صحبت میکردیم . میفهمیدم که چه غمایی کشیده . خط های روی قلبشو که بخاطر هر اتفاقی که افتاده بود روش کشیده بود رو میتوتستم از چشماش بفهمم. ○
ا.ت :《 جونگ کوکا من اینا رو گفت به این خاطر که بگم که تو تنها نیستی توی لحظات سخت کنار همیم نیاز نیست نگرانم باشی . ما با همدیگه پیش میریم 》 جونگ کوک سرشو تکون داد و گفت :《 بهت قول میدم تمام این سختیا رو جوری پشت سرت بزاری که دیگه هیچ جایی توی خاطراتت نداشته باشن 》
۳ ساعت بعد : ○میشه گفت یه نیم ساعتی هست ا.ت خواب رفته نگاه کردن بهش باعث میشه تمام اتفاقات گذشته رو از ذهنم کنار بزارم .
مخصوصا صحبتای تایلر قبل از حمله به گروه ها رو . [ (نکته:الان اینجا داره روایات و صحبت تایلر و کوکی گفته میشه )کوکی: بعد از مطمئن شدن اتمام بار زدن محموله دنبال ا.ت میگشتم . باید باهاش صحبت میکردم به خاطر اتفاقات قبل . همون موقع تایلر جلومو گرفت . تایلر:《جونگ کوکا . صبر کن باید خیلی سریع حرف بزنیم وقتی نیست . باید ا.ت و خودتو نجات بدی . یکی از خودمون همه پروژه رو لو داده .اونا تا اینجا تعقیبمون کردن باید سریع برین . اینجا امن نیست . من ا.ت رو به تو میسپارم . اون ... نمیدونم بهت گفته یا نه یا خودت تا حالا فهمیدی یا نه اما اون نیرویی که داره و اونو از بقیه جدا میکنه چشماشه اون زندگی سختی داشته نمیتونم بزارم از این بد تر بشه براش اونو بردادر و برو 》 جونگ کوک ناباورانه بهش نگاه میکرد . نمیتونست باور کنه که پروژه لو رفته . از اون طرف راز ا.ت رو متوجه شده بود . توی همین حین صدای ا.ت اومد که داشت بلند میگفت خودت داری اتیش منو روشن میکنی؟!!!(و بقیه رو که خودتون میدونید)]
جونگ کوک○ کی مارو لو داده بود باعث این اتفاقا شده . توی همین فکر ها بودم که خواب رفتم○
جونگ کوک :نزدیکای ساعت ۸ با صدا های اطرافم بلند شدم تقریبا زمان نشستن هوامیما بود و همه به تکاپو افتاده بودند تا وسایلشون رو جمع کنند . ا.ت هنوز خواب بود . اروم تکونش دادم تا بیدار بشه و اروم کنار گوشش گفتم《 نمیخواستم بیدارت کنم اما تقریبا رسیدیم . 》 ا.ت اروم بلند شد و سرشو تکون داد و گفت ممنون . ما وسایلی نداشتیم که جمع کنیم به خاطر همین بلافاصله بعد از نشستن هواپیما به سمت در خروجی رفتیم . ا.ت هنوز گیج بود(😂یخورده طول میکشه بچه امپرش بالا بیاد) دستشو گرفتم و راه افتادیم . باید اول یه هتل پیدا کنیم . تا یکم به خودمون و وضعمون سرو سامون بدیم تو این وضعیت خیلی مشکوکیمو تابلو .
ا.ت :● درسته که یکم گیج خواب بودم اما تصاویر مبهمی از اطرافم رو بخاطر میوردم ولی... من که تا حالا ایتالیا نیومدم که . درسته مامانم یه ریشه ایتالیایی داره اما... . نمیدونم. حس یه صندوق قفل شده از خاطراتم رو توی ذهنم داشتم که سعی میکرد در رو هر طور شده باز کنه .
هر هتل یا هر چیزی دیگه ای که میرفتیم یا میگفت اتاق خالی ندارم یا با یه نگاه به سرو وضعمون انداختن و نداشتن یه کارت شناسایی بهمون اتاق نمیداد . تا این که یکی از هتل ها گفت که باید تا ظهر صبر کنید ببینید که اتاقی خالی میشه یا نه . و خب مشکل نداشتن کارت شناسایی هم با یکم پول بیشتر حل شد . ●جونگ کوک:《 ا.ت بیا بریم چند تا لباس برای خودمون بگیریم از این سرو وضع در بیایم . 》
ا.ت :《 اره موافقم . واقعا نیازه الان 》
نزدیکای ساعتای ۱ بعد از ظهر با پاکت های پر لباس دوباره به هتل رسیدیم . و گفت فقط یک اتاق خالی شده . اما اتاقش بزرگه و دو خوابه هست میتونید هر دوتاتون برید . قبول کردیم . راه دیگه ای نبود . تو این موقعیت هم کنار هم بمونیم بهتر از اینکه جدا باشیم . 😕پایان فلش بک
جونگ کوک رفته بود بیرون . اولش رفتم حموم تا یکم اون گرد و خاک از روم پاک بشه و یه دست از لباس هایی که گرفته بودم پوشیدم و از پنجره به بیرون نگاه میکردم . همون موقع صدای در بلند شد گفتم حتما جونگ کوک هست سریع رفتم در رو باز کردم اما ... جونگ کوک نبود .
ادامه دارد ...
لایک یادتون نره
منتطر نظراتتون هم هستم 🔮🌊
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
43 لایک
عالیییییییییییییییییییییی😀
مرسییی❣
مثل همیشه عالیههه😃💗💗💗
مرسی عزیزم💕💕💕💕
خیلی خیلی خیلی عالی بود 😍😍😍😍
مرسی عزیزم😍❄❄
عااالیی بودددد❤❤😻😻
😘💕💕💕