
ممنون از کامنتای با ارزشتون 🦄🦄🦄🦄🦄 .
از کنارش رد شدم برم که گفت : صبر کن! هندزفریت.... برگشتم و گفتم : از دست تو آلزایمر گرفتم.... هندزفریمو بده حالا. هندزفریو گرفت سمتم... تا خاستم بگیرمش، دستشو کشید. پوفی کشیدم و گفتم : ازیت نکن بدش دیگه..... با شیطنت گفت : نچ... نمیدم... خودت سعی کن بگیریش. با کلافگی گفتم : بدش دیگه... لطفا... ابروهاشو بالا انداخت و گفت : نمیدم. گفتم : اصلا نده.. اصلا برم مهم نیست... میرم یکی دیگه میخرم... اون یکی هندزفریمو از گوشم دراوردم و گذاشتم تو دستش و گفتم : دوتاش بیشتر به دردت میخوره مزاحم مردم آزار! . ازش دور شدم که دوید سمتم و بهم رسید و گفت : فکر نمیکردم که انقدر ساده از هندزفریت بگذری... میخواستم یکم ازیتت کنم فقط.... نگاهش کردم و گفتم : مریضی میخوای مردومو ازیت کنی؟! . خندید و گفت : باشه ببخشید دیگه... میخوای بریم یه قهوه بخوریم اروم شی؟
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم : نمیخوام.... کمی فکر کرد و گفت : پس بزار برسونمت. با بی حالی گفتم : ای بابا! چه گیری دادی تو به من! . ملتمسانه گفت : لطفا بزار برسونمت فقط همین.... پوفی کشیدم و گفتم : باشه.... فقط زود برسون کلی کار دارم... چون مثل تو الاف و بیکار نیستم که بیفتم دنبال دختر مردم.... لبخند زد و گفت : پس بیا دنبالم. رفتم دنبالش... سوار بنز مشکیش شدیم و راه افتادیم.. از شیشه های ماشین، برگ های زرد پاییزی رو تماشا میکردم که گفت : خب باید بیشتر باهم اشنا بشیم....
سرمو چرخوندم سمتش و گفتم : واسه چی باید آشنا بشیم اونوقت؟! نه اینکه خیلی ازت خوشم میاد مزاحم؟! . گفت : مهم نیست، دوست دارم بیشتر باهم آشنا بشیم. گفتم : ولی من دوست ندارم بیشتر بشناسمت. خندید و گفت : ادرین اگر ست هستم، تو چی؟ . دباره برگشتم سمت پنجره و گفتم : مارینت دوپنچنگ....
لبخندی زد و زیر لب زمزمه کرد : مارینت... اسم قشنگیه... دوستش دارم.. نیم نگاهی بهش انداختمو گفتم : میخواستی اسمتو مارینت بذاری ؟! . گفت : اگه دختر بودم حتما میذاشتم.. خندیدم که گفت : عه پس تو هم بلدی بخندی!؟ . با خنده گفتم : نه فقط تو بلدی! . خندید و گفت : راستی نگفتی خونتون کجاس. آدرین دادم بهش و منو رسوند. از ماشین پیاده شدم که گفت : ممنون که قبول کردی برسونمت... میبینمت! . گفتم : امیدوارم دیگه نبینمت مزاحم... خندید و گفت : امیدوار نباش... گفتم : میدونم که امیدم الکیه چون تو همیشه جلو راهم سبز میشی! ... من دیگه باید برم... بای بای. اونم ازم خداحافظی کرد و رفتم تو خونه
همین که وارد خونه شدم آلیا این روح جلوم ظاهر شد و گفت : اون پسره ، می بود که رسوندت؟! . دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم : آروم! ترسیدم ! . گفت :ببخشید... حالا بگو کی بود؟ . درحالی که از پله ها بالا میرفتم گفتم : یه مزاحم بود. گفت : یه مزاحم میرسونتت؟ ... اره تو که راست میگی... در حال که وارد اتاقم میشدم گفتم : همیشه جلو راهم سبز میشه! امروزم که منو رسوند کلی اصرار کرد تا قبول کنم، منم قبول کردم تا دست از سرم برداره.... الیا هم که دنبالم میومد گفت : عشقای واقعی از نفرت شکل میگیره. بالش تختمو پرت کردم سمتش و با خنده گفتمان: گمشو... گفت : چیه مگه دروغ میگم؟! . گفتم : الیا اگه به حرفات ادامه بدی ایندفعه یه چیز سنگین تر پرت میکنم سمتت!... بالش تازه مقدمش بود گلم.. با خنده گفت : باشه بابا... ولی یه روز به حرف من میرسی گلم.
لایک و کامنت = گذاشتن پارت بعدی 🙃
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگر دقت کرده باشید به نظرم مری همیشه به حرف های آلیا میرسه
به جای اینکه آدرس بدی بهش،آدرین دادی بهش؟؟
😂😂😂
تروخدا پارت دورو بذار
پارت 2؟؟؟؟؟؟
من هر چی گشتم پارت دو نبود حداقل تو کامنتا بزار 🙁
پارت ۲چرا نیست
پس کو پارت2