10 اسلاید صحیح/غلط توسط: فلاترشای انتشار: 3 سال پیش 160 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوباره به همه ی میراکلوری های عزیز 🥰🧡🧡😘💖💝❄❄💛💜💚💚💕😊🍓 💘💞😍💗من اومدم با پارت اول داستانم امیدوارم که معرفی نامه ام رو خونده باشین عزیزان💗😍😍💞💘🍓😊😘😘 ببخشید که تو معرفی نامه ام عکس نذاشتم به خاطر این عکس نذاشتم که شمارو با عکسی که تو پارت ام میذارم سوپرایز کنم عزیزان 😘😘😊🍓💘💞.
از زبان لوکا: سلام من لوکا سانچز هستم 🙂😊😉و ۲۲ سالم است و یه خواهر به نام جولیکا دارم که دو سال از من کوچیکتر است، اون مهربون و خجالتی است ، من میخوام از اتفاقی که تو این چند ماه برام افتاده براتون تعریف کنم ،همهی اون ماجراها از موقعی که با یه خانم زیبا و مهربون ملاقات کرده ام اتفاق افتاد .
از زبان نویسنده : لوکا تو اتاقش مشغول گیتار زدن بود که یعدفه در اتاقش زده شد . از زبان لوکا : بفرمایین . بعد وقتی در باز شد جولیکا بود که پشت در ایستاده بود . از زبان جولیکا : لوکا باید باهات حرف بزنم😧 . از زبان لوکا : حتما بیا تو خواهر 🙂. (بچه ها این استیکرهایی که زده ام چهره صورت های شخصیت هارو نشون میده ) بعد جولیکا رو تخت لوکا نشت و با نگرانی به لوکا نگاه کرد . از زبان جولیکا : لوکا یه اتفاق بدی افتاده😟😟 . از زبان لوکا : چی شده؟ 🤨. از زبان جولیکا : من الان با دوستم رز قرار دارم که باهم بریم درس تمرین کنیم ولی من هیچ کتابی ندارم که بخوام توش درس تمرین کنم 😕😔😔 . از زبان لوکا : خب میخوای من برم بیرون و برات یه کتاب بگیرم خواهری 🙂🙃. از زبان جولیکا: واقعن این کاروبرام میکنی😀😃. از زبان لوکا : البته ،تو خواهر منی من نمیتونم تو رو ناراحت ببینم 🙂. از زبان جولیکا : وای ،ممنونم لوکا😍🥰 . بعد لوکا رو بقل کرد . از زبان لوکا : خواهش میکنم 😉🙂. بعد گیتارش رو گذاشت سرجاش و از خونه رفت بیرون تا بره برای جولیکا یه کتاب بگیره . (پدر و مادر غیر اصلی جولیکا نمیزارن که جولیکا خودش بره بیرون به خاطر همین خودشون میرن هرچی که جولیکا میخواد رو براش بگیرن ولی امروزهردوتاشون رفتن سره کار، به خاطر همین لوکا رفت بیرون تا برای جولیکا کتاب بگیره)
تو راه لوکا وقتی داشت میرفت مغازه کتاب فروشی به یه خانم زیبا برخورد کرد و هردو افتادن و وسایلای اون خانم هم افتاد رو زمین . از زبان لوکا : وای ببخشید خانم ،اصلا حواسم نبود 😅. از زبان خانم : عیب نداره 🙂. بعد وقتی همدیگه رو چشم در چشم دیدن لپاشون سرخ شد . از زبان لوکا : بذارین کمکتون کنم که وسایلاتون رو از رو زمین جمع کنین ☺. از بان خانم : وای ممنونم ،راستی اسم شما چیه آقا😊 . از زبان لوکا : اسمم لوکاست و شما ؟☺😊. از زبان خانم : اسم منم مرینته 😊😊☺. از زبان لوکا : از آشناییتون خوشبختم خانم مرینت 😊☺. از زبان مرینت : میتونین منو فقط مرینت صدا بزنین نه خانم مرینت و منم از آشناییتون خوشبختم☺☺ . از زبان لوکا : شما هم میتونین فقط منو لوکا صدا بزنیم نه آقای لوکا 😊.
از زبان مرینت : ب ،با، باشه ☺😊. از زبان لوکا : دوست دارین بریم یه کافه یه چیزی بخوریم 😊. از زبان مرینت : قفکر خوبیه ،یعنی فقر خوبیه ،یعنی فکر خوبیه 😅☺😊. لوکا: پس بریم مرینت😊. از زبان مرینت : ب،بریم لو ،کا 😅☺. بعد بدون اینکه حواسشون باشه دست هم دیگه رو گرفتن و تا کافه دست در دست هم باهم راه رفتن. وقتی به کافه رسیدن متوجه شدن که دست هم دیگه رو گرفتن و سریع و با خجالت دست هم دیگه رو ول کردن ، بعد نشستن رو صندلی ها و هردو بستنی سفارش دادن ......بعد اینکه بستنیشون رو خوردن یعدفه گوشیه مرینت زنگ خورد. مرینت گوشیش رو از تو کیفش برداشت و دید که خواهرش کاگامی بهش زنگ زده. از زبان مرینت : وای خواهرمه ، باید جوابش رو بدم الان برمیگردم . بعد از رو صندلی بلند شد و از لوکا یاره دور شد و جواب داد . لوکا باخودش فکر کرد که مرینت چه دختر خوب و بامزه ایه
حالا از طرف مرینت . از زبان مرینت : الو سلام . _ سلام مرینت کجایی باید همین الان بیای خونه . _ چرا ؟. _ به خاطر اینکه نزدیک شامه ،بهتره خیلی زود بیای . _ آه، باشه کاگامی خواهر الان یه تاکسی میگیرم و میام خونه _ باشه خداحافظ_ خداحافظ . بعد اینکه مرینت گوشی رو قطع کرد رفت پیش لوکا. از زبان لوکا : چیزی شده مرینت🤨 . از زبان مرینت : نه چیزی نیست🙂 فقط من دیگه باید برم 😊،بعدم دوباره هم دیگه رو ببینیم 🙃☺. از زبان لوکا : باشه ،دفعه بعد بریم باهم تو پارک قدم بزنیم😊 چطوره ☺. از زبان مرینت : فکر خیلی خوبیه لوکا 😊😊🙃🙂.
از زبان لوکا : پس فردا میبینمت مرینت 😊. از زبان مرینت : میبینمت لوکا 😊☺. بعد اینکه خداحافظی کردن هردو رفتن سمت خونه هاشون البته لوکا باید میرفت که یه کتاب برای خواهرش جولیکا بگیره . تو راه گوشی مرینت زنگ خورد ،مرینت دید که آدرین زنگ زده ،جواب داد ، الو مرینت ،سلام عزیزم، خوبی عشقم 😘_ سلام آدرین 😒آره خوبم 😒_ عزیزم😗 میخوای بیام دنبالت بریم باهم یه شام رمانتیک بخوریم 😘_ نه ممنونم من الان دارم میرم سمت خونه مادر و خواهرم و دایی ام آدرین 😒_ ولی خودت می دونی که ۹ماه دیگه عروسیمونه عزیزم 🥰🥰_ آره میدونم ولی امروز میخوام برم پیش خانواده عزیزم ،آدرین 😒_ باشه عشقم 😘😘فردا هم بهت زنگ میزنم 😘😘خداحافظ😘😗 _ خداحافظ 😒. بعد قطع کرد .
مرینت باخودش فکر کرد که دیگه به آدرین علاقه نداره ،درسته که اون و آدرین باهم فامیل های نزدیکی هستن ولی احساس میکنه که الان بیشتر به لوکا علاقه💘💗داره تا آدرین ،تصمیم گرفت که به خواهرش کاگامی بگه که دیگه به آدرین علاقه ای 💔نداره و الان عاشق💕💗💗💘 لوکا است .
حلا میریم داستان رو از طرف لوکا ادامه بدیم ، لوکا وقتی داشت با یه کتاب که برای خواهرش گرفته بود برمیگشت احساس کرد که عاشق مرینت 💗💕💘شده است وتصمیم گرفت به خانواده اش بگه که عاشق یه دختر زیبا و بامزه شده است . وقتی رسید خونه کتاب رو به جولیکا داد . از زبان جولیکا : وای ممنونم لوکا😃😃😀. از زبان لوکا : خواهش میکنم جولیکا🙂😉 . از زبان جولیکا : حالا چرا انقدر طولش دادی 🤨.
از زبان لوکا : بزار بعد اینکه شام رو خوردیم به پدر و مادر و تو ماجرایه اینکه چرا دیر کردمو بهتون میگم ولی فعلن به مامان و بابا نگو که من قراره یه چیزی بهتون بگم ،باشه جولیکا 😉🙂. از زبان جولیکا : باشه لوکا 😉. .....بعد از چند ساعت که شام رو خوردن لوکا آماده شد که ماجرارو به پدر و مادرش و جولیکا بگه . از زبان لوکا : مامان ، بابا ،جولیکا میخوام یه چیزی رو بهتون بگم 🙂. از زبان مامان لوکا : بگو عزیزم . از زبان پدر لوکا : بگو پسرم . از زبان جولیکا : بگو داداش . بعد لوکا نفس عمیق کشید وچشم تو چشم خانوادش نگاه کرد .
از زبان لوکا : من عاشق یه دختر شدم🙂😀💕💗 . از زبان پدر و مادر و جولیکا :چی 😳😳😳!!.
خب دوستان پارت اول تا این جا تمام میشه💗💕😍💜💚🌈🍓💞💞🥰😘 😘🥰💞🍓🌈💚💚ببخشید که جای حساسش کات کردم ولی قول میدم پارت بعدی رو زود بنویسم 💗💕😍💜😘🥰🥰💞🍓🌈لطفا لایک و نظر دربارهی داستانم یادتون نره عزیزانم 🌈🍓💞🥰😘💜💜😍😍💕💗💚😊😗😘😘🥰🥰💞💞🍓😍تا پارت بعدی خداحافظ 😍🍓💞🥰😘😘😗😊💚.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
آجی میشی؟