
خیلی ها ادامه خواستن من هم ادامه را می گذارم لطفا نظر دهید چون یکی دیگه از این داستان ها دارم با همین شخصیت ها + شخصیت های دیگر
....آن چیز روی من می پرد کنارش می زنم می بینم فقط چوب لباسی است با کت سیاه من چون حواسم به بچه ها بود متوجه اش نشده بودم چوب را با کت بلند می کنم ، و خمیازه می کشم به ساعت نگاه می کنم ، ساعت ۵ است وقتی حواسم به ساعت است صدای باز بسته شدن در می آید ، مو به تنم سیخ می شود ، صدای پاین آمدن چند نفر از پله است ، حالا دقیقا پشت من هستند جرعت نمی کنم پشتم را ببینم که یکی از آن ها می گویید : ......
....... : عمه تو این جا چی کار می کنی. پشت می کنم ایبی و جونا هستند احتمالا بیدارشان کردم می گویم :صدای عجیب غریب شنیدم . ایبی (صدای همسایه است نوزاد چهار قلو دارد من اگر بچه دار شوم چند قلو به دنیا نمی آورم درد سر دارد) می گویم (باشه بریم بخوابیم ) جونا (پشت سر هم بیدار شدیم دیگر خوابمان نمی آید) کمی فکر می کنم ، به ساعت نگاه می کنم ساعت ۵ و نیم است به برنامه ای که برادرم به من داد تا اگر خواستند فیلم ببیند بدانم چه کانالی بزنم ساعت ۵و نیم فیلم انیمیشن دارد نوشته ((ماجراجویی اژدها(۲۰۱۹))) می گویم (بریم فیلم اژدهایی ببینیم ولی یه خورده) می رویم سمت تلویزیون.....
...جونا داد می زند (ای خیانت کار ، چطور تونستی این کار را کنی) می گویم (داد نزن بقیه را بیدار می کنی) الان ساعت ۶:۵ است از بس نشستم با داد و بیداد آن ها فیلم دیدم و پاپکرن خوردم سر درد گرفتم روی مبل کمی دراز می کشم و خوابم می رود ............
جونا (فیلم تمام شد حو صله مان سر رفت) به ساعت نگاه می کنم ساعت ۷ است می گویم ( من کارتون توی تلفنم دارم بندازم روی تلویزیون) سری به نشانه بله تکان می دهند فیلم را می اندازم و توی این فاصله می روم تاکو صبحانه درست کنم ... تاکو را بو می کنم ، گرم است به سمت حال می روم و ایبی و جونا با داد و بیداد شخصیت بد ها را سر زنش می کنند ...
... جونا می گوید( من تا حالا تاکو صبحانه نخورده بودم) ایبی (فقط تاکو مکزیکی خوردیم البته نه کامل خیلی تند بود تا ۲ هفته از دهانمان آتش بیرون می آمد) شروع به خندیدن می کنیم به ساعت نگاه می کنم ۸:۳۰ است می گویم ( قبل از آمدن پدرتان یکم بخوابید تا سر حال باشید ) به بالا می رویم من هم دراز می کشم وچشمانم را می بندم.......
صدای چرخیدن کلید می آید ساعت۳۵،۸دقیقه است به پایین می روم دیگر عادت کردم ولی کسی که پشت در است شاخ دارد با صورت چوروک و سبز می گوید ( سلام ) جیغ می زنم و فرار می کنم ......
.... ولی او می گوید ( آرام ماسک هالووین است خواستم فقط یه شوخی کوچک کنم) و ماسک را بر می دارد ، و شاخ ها را ایبی و جونا (مامان) و می پرند بغلش می گویم ( ولی قرار بود ۹ بیان) او می گوید (ساعت خراب شده) پلک می زنم به هر حال شب جالبی بود.
اینم پایان ولی منتظر این داستان از این مجموعه باشید***داستان ترسناک ۳(داستان۲)***
تا تست بعدی خدا حافظ،ولی حالا تست بعدی را بسازم؟
تست را بسازم، خدا حافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
این اصلا ترسناک بود؟ خیلی مسخره بود😐
ترسناک نبود
این پارت ترسناک نبود
اگه کتابی ننویسی بهتره من اصلا درست نفیدم |:
خیلی عالی فقط لطفا داستان بعدیت توش یه چیز رمزآلود و ترسناک باشه خیلی خوب بود
عالی بود میشه ادامشو بزاری خواهش میکنم
اینکه ایبی و جونا بود فکر کنم تو قصه ها عوض میشوند رو خوندی
بله
ادامه می دهم ولی نمی خواهم زیاد ترسناک کنم که آخر کسی بمیرد ???
عالی بود ممنون
۱۰ نفر تست را انجام دادن یکی هم نظر نداد لطفا نظر بدید تا عمل کرده بهتری داشته باشیم
بعضی وقت ها ممکنه تستی ۱۰۰ تا بازدید کننده داشته باشه ولی هیچ نظری نباشه عالی بود