
سلام، برگشتم با پارت۶. ببخشید که دیر گذاشتم. این هفته همش امتحان داشتم. برای اینکه عذر خواهیم رو قبول کنید این پارت رو بیشتر پارت های قبلی نوشتم. و به احتمال زیاد《قول نمیدم》پارت ۷ رو فردا مینویسم و میذارم تو سایت. امیدوارم از این پارت لذت ببرید❤
گفتم: من، من، مننننننننن، آلیا لطفا شوخی رو بس کن. گفت: مرینت، خودتو نزن به اون راه، دوست ندارم بی احترامی چیزی پیش بیاد، پس سریع برو بیرووووونننن. با بقض گفتم: باشه?دویدم و رفتم بیرون،پشت سرم صدای آدرین رو میشندم که میگفت: مرینت صبر کن. تا خسته شدم و نشستم رو زمینو دستم رو گذاشتم رو چشمام و گریه کردم?. چند ثانیه بعد گرمایی دستی رو، رو صورتم حس کردم. آدرین بود. گفت: مرینت ببین..... هنوز حرفش تموم نشده بود که با گریه? گفتم: ادرین تو ببین، من اگه جای بودم اصلا با همچین دختری که یه گذشته بد داره، و آینده شم از گذشته اش بدتر دوست نبودم.
میخواستم پاشم برم خونه که آدرین دستم گرفت و گفت: مرینت، درسته که شناخت آنچنانی ازت ندارم، ولی چشمات خیلی اعتمادم رو به تو جلب کرده?، فکر میکنی دیوونه ام که بیشتر از هرکس بهت اعتماد دارم و مطمعا هستم این یه پاپوشه. یه لبخند کوچیکی زدم? و گفتم: ممنون که انقدر راجب من، لطف داری. ولی راستش خودمم اعتماد به خودم ندارم. گفت:مهم اعتماد تو نسبت به خودت، مهم منم. گفتم: ?چه اعتماد به سقفی?
گفت: نه، نه اشتباه شد منظورم اعتماد من بود، خیلی خوش حالم که خندونمت. گفتم: بسه، بسه دیگه داره هندی میشه?گفت: اهههه مرینت. باهم زدیم زیر خنده.دو سال بعد. تو این دو ساله خیلی اتفاقات عجیبی افتاد،مکس رو یکی هل داد از پله ها افتاد، افتاد تقصیر من.میلن طلاش گم شد افتاد تقصیر من کلا بگم که من شدم تبهکار و دزد و خلافکار? و سر همه ی بچه ها غیر از آدرین یه بلایی اومده بود که افتاد تقصیر من، ولی جالبیش اینکه نه به مدیر میگفتن و نه به پلیس حتی سابرینا به باباش نگفت《پلیسه باباش》.
دیگه حتی به خودمم اعتماد نداشتم?این همه اتفاق های عجیب که همش تقصیر منه. خیلی خیلی برام عجیب بود تو این ۲ سال حتی یه ذره هم اعتماد آدرین نسبت کم نشده بود. برام این وضع اصلا قابل تحمل نبود?همه باهام بد شده بودن، تا وقتی که میومدم تو جعمشون همشون میرفتن یه جای دیگه?آدرین تو این دوسال کنار دستیم بود.《چون آلیا دیگه حاضر نمیشد کنار من بشینه》
من خوشبختی آدرین رو میخواستم ، آدرین در کنار من و دوستی بین ما آدرین رو خوشبخت نمیکنه و جز دردسر براش هیچ چیزی نمیاره ولی من نمیتونستم که باهاش کات کنم، چون اونجوری تنهای تنها میشدم?تا یک روز درموردش کلی با خودم صحبت کردم? با خودم حرف زدم:مرینت،تو هنوز خدا رو داری و تا وقتی که خدا رو داری تنها نیستی??مرینت خودخواه نباش??تو باید اینکار رو کنی. تو خوشبختی آدرین رو میخوای مگه نه??مریننتتتتتتت دل کندن از آدرین خیلی خیلی سختههههههه????خدایااااااا کمکم کن لطفاااااااا.??
یه روز کامل با خودم کار کردم که اینکار رو کنم? و میخوامم کنم. میخواستم زنگ بزنم به آدرین که گوشیم زنگ خورد. وای باورم نمیشه آدرین بود?جواب دادم: _سلام مرینت خوبی؟ _ سلام، تو خوبی؟ _مرینت، اوووممم، میای باهم یه جای قرار بذاریم؟! _قلال!؟یعنی چیزه قداد یعنی... _اوکی فهمیدم چی میگی?آره قرار، میای؟ _ اومدنی که میام ولی برای چی؟!? کجا؟ _ میخوام راجب موضوعی باهات صحبت کنم. ساعت ۸ برج ایفل میبینمت. یعنی چیکارم داره؟
وقتی برای تلف کردن نداشتم《ساعت ۷ بود》سریع آماده شدم و رفتم به طرف برج ایفل،طوفان میومد.آدرین اونجا بود. یه گل تو دستش بود⚘ بهم داد. _ ممنونم،❤ راستی باباتو چجور پیچوندی. _ سلام بانوی زیبا، به یه سختی? _ انقدر که این گل حواسم رو به خودش جلب کرد یادم رفت سلام کنم، سلام. بگو چجوری؟ب.... ا.......ن ......و .......ی..........ز......ی.....ب......ا.....! _حواست به من جلب نداشت? اگه میدونستم گل نمیخریدم،? مفصل هست بعدا تعریف میکنم واست پس بانوی زشت? _ چقدر تو نمک میریزی،?
خب تو تاحالا منو به این اسم صدا نزدی جای تعجب داشت، بی خیال چی میخواستی بهم بگی? گفت: مرینت تو هنوز چرا بعد از ۲ سال بهم اعتماد نداری؟! _ مگه چی شدا!؟? _ چرا گوشیم رو گوشیم رو برداشتی!داشتی چکش میکردی؟ _ واییی??♀️آدرین، جای تعجب بود که چرا بلایی سرت نیومده که بیوفته تقصیر من که الان تعجبم رفع شد?? آدرین این رابطه قطعا به هم میخورد
و من تنهای تنها میشدم?ولی به روح خاله ژولی من این کار ها رو نمیکنم?نمیخوام ذهنیتت راجبم بد شه? _ مرینت داری میگی کات کنیم،آره؟این حرف های مرینتی که من میشناختم نیست، من همچین کار رو نمیکنم.تا اومدم حرف بزنم آدرین بقلم کرد. _ اخه من خوشبختیت رو میخوام?فکر نکن این کار برام آسونه?
_ من تا وقتی که تو رو دارم، خوشبخت ترینم❤ الانم به جای این حرف ها باید فکر کنیم که، کی اینکار ها رو میکنه، و یه راه حل پیدا کنیم. _ خیلی خیلی دوست دارم❤ _ من بیشتر❤ من تو فکر عمیقی بودم که یهو یکی از پشت سر منو هل داد و.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چه داستان خوبیه
من عاشقشم
تا پارت ۱۵ ادامه بده
به نظرم لایلا راسی
عالی
پارت ۷ بلاخره انتشار شد.
واییی?تقریبا ۱ روزه که من پارت ۷ رو گذاشتم تو سایت ولی انتشار نشده? دوستان به همه اطلاع بدم که طبق روزی که گفتم《دوشنبه ۲۸ مهر》من داستان رو نوشتم و گذاشتم تو سایت ولی هموز انتشار نشدههه?
دوستان، همینجور که قول دادم پارت ۷ رو نوشتم زود و گذاشتم تو سایت منتظر انتشارشم.
ببین چقدر نظر دادن رمانت عالیه لطفا پارتات رو زود زود بزار از نگرانی مردم طولانی هم بکنی ممنون میشم لطفا خودتم معرفی کن
ممنون? من پارت بعد رو دیشب گذاشتم تو سایت《دوشنبه ۲۸ مهر》 ولی هنوز انتشار نشده?من هلیا هستم ۱۳ ساله.
نه لابلا نیست اگه دقت کنید تو قسمت قبل بابای آدرین میگه که آدرین نباید با یک دختر بیچاره باشه پس آقای اگراست ه عالی همینجوری غمگین ترش کن
یا لایلا عه یا فیلیکس یا یه جادوگر عجیبلخلقه .
?????
سلام دوستان، اول از همه بگم که خیلی ناراحتم بابت اینکه داستانم تو صحفه ی اصلی قرار نگرفت و شاید بعضی از طرفداران داستان، هنوز با خبر نشدن که پارت ۶ رو گذاشتم?????دوم اینکه از تک تکتون ممنونم که حمایت میکنید، ممنونم واقعا. نمیدونم چجوری تشکر کنم❤ و یه خبر خوب دارم، اینکه به احتمال خیلی زیاد فردا داستان رو مینویسم《 روز دوشنبه ۲۸ مهر》 پارت ۷ رو مینویسم و میذارم تو سایت.
شوخی کردم عالی بود
وایی ترسدیم?