
سلام دوستان ، اینم پارت چهار ، امیدوارم لذت ببرید ، لایکو بکوبون و بریم سراغ داستان♥️♥️♥️
هویت همو بفهمیم چون چاره دیگه ای نداشتیم ، از زبان کت : بهوش اومدم که دیدم لیدی داره کمک های اولیه رو میاره و وقتی منو دید پرید بغلم و گفت خوشحالم که بهوش اومدی،خیلی ترسیده بودم😭گفتم:گریه نکن بانوی من،من حالم خوبه فقط یکم خونریزی دارم،لیدی:خب کت تصمیم گرفتم که هویت همو بفهمیم و سریع تر دستتو بخیه بزنم.خیلی خوشحال بودم.گفتم باشه .لیدی:اوکی با شمارش من ، آماده ای؟ کت: اره. ۳......۲.......۱ تیکی خال ها ناپدید ، پلگ پنجه ها داخل که
از زبان لیدی:باورم نمیشد .. ا..وون اون آدرین بود . از زبان کت:باورم نمیشد ، اون مرینت بود که مرینت پرید بغلم و شروع کرد گریه کردن که منم بغلش کردم و شروع کردم گریه کردن 😭(وارد فاز ؟؟!! تو دیگه چرا آدرین؟؟؟؟)(دوستان میریم به فردا چون دیگه خدایی نمیدونستم چطوری اون روز رو توصیف کنم ، نه نه نه ، فکر نکنید ش.ی.ط.ن.ت کردن ، نه فقط نمیدونستم چطوری اون لحظه رو توصیف کنم)
از زبان آدرین : از خواب بیدار شدم و رفتم بیرون از اتاق ، دیدم مرینت داشت صبحونه درست میکرد و حواسش نبود که من اینجام واسه همین یواشکی رفتم پشتش و بغلش کردم و سرشو 😘 و گفتم صبح بخیر عشقم ، لیدی ، نه نه دیگه لیدی میدی نداریم ... مرینت: صبح بخیر عزیزم خوبی ؟ آدرین : اره تو خوبی مرینت : اره مرسی (آخه چرا دیگه میپرسی خوبی یا نه وقتی که پیششیی؟؟؟😐😐آدرین : به شما مربوط نیست آقای فربد ، شما برو پیش زنت ، باشه آدرین برات دارم)
بعد از صبحانه خوردن از زبان آدرین:به مرینت گفتم برای اینکه حوصلمون سر نره میرم از خونمون شطرنج بیارم و تبدیل شدم و رفتم خونم ، البته دیگه نمیشد گفت خونم ، وقتی رفتم تو اتاقم به خودم تبدیل شدم و رفتم شطرنج رو برداشتم ولی وقتی داشتم بر میگشتم ، پدرم رو دیدم 😱😱😱😱 (مگه جن دیدی ، پدرت هستش خب ) شطرنج از دستم افتاد،از زبان گابریل : یهو صدای افتادن چیزی از پشت سرم اومد ، برگشتم دیدم که ، اون پسرم بود!!!!!!که یهو گفتم پسرم ، آدرین : پدر و پرید بغلم و شروع کردیم گریه کردن😭😭😭(😐😐😐)
گفتم : پسرم ، نمیدونی چقدر عذاب کشیدم،نمیدونی چقدر دل تنگت بودم .آدرین : منم همینطور پدر ، گابریل توی ذهنش:دیگه وقتشه بهش بگم که شادو ماث هستم.گفتم پسرم وقتشه بهت چیزیو بگم ، آدرین : چیو؟ من:من شادو ماث هستم ، میدونم از دستم خیلی ناراحت و اعصبانی میشی اما اینکار رو بخاطر زنده کردن مادرت میکنم.از زبان آدرین : خشکم زده بود ، باورم نمیشد ، پدرم شدو ماث بود 😱😭، هلش دادم عقب و گفتم ازم فاصله بگیر و فرار کردم سمت خونه ، از زبان گابریل : نههه پسرم ، نرو و افتادم زمین و شروع کردم به گریه کردن😭😭حالا دیگه باید معجزه گر کفش دوزک و گربه سیاه رو بگیرم.
از زبان آدرین : وقتی رسیدم خونه در رو باز کردم و رفتم تو و شروع کردم نفس نفس زدن و بعدش شروع کردم گریه کردن😭(بابا چرا همه دارن گریه میکنن؟؟)از زبان مرینت :دیدم آدرین داره گریه میکنه ، گفتم چی شده آدرین؟!چرا گریه میکنی؟ آدرین : پد..رم پدرم . مرینت : زندس ؟؟آدرین ار.ه ولی .مرینت: ولی چی ؟؟ این که خبر خوبیه آدرین . آدرین : ولی اون شادو ماثهههه که بیشتر گریم گرفت😭😭😭😭از زبان مرینت : کلا خشکم زده بود . پدر آدرین شادو ماث بود ، بعد رفتم آدرین رو بغل کردم و شروع کردم به دلداری دادنش.دو روز بعد از زبان آدرین : میخواستیم بریم که شادو ماث رو شکست بدیم و یک بار برای همیشه کارشو تموم کنیم ، تبدیل شدیم و رفتیم عمارت اگراست و دیدم که شادو ماث نشسته روی مبل و تا مارو دید گفت پس بلاخره اومدید ، کارتون رو یکسره میکنم و شروع کردیم به جنگیدن ، بعد یک ساعت شدو ماث منو گرفت و گفت بلاخره و ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
راستی برو بهزنت برس فربد جان😂
عالی بود یاد لست آفآس یک و دوافتادم چقدر بازی عالی هست من دارمش