
صلاااااااااااام گفته بودم داستان جدید داریم این فرق داره و باحاله و درباره کوکه کپی از داستانم به شدت ممنوع
صبح با صدای غر غرای مامانم از خواب شیرینم که درباره کوک بود پریدم. مامان=کیم انی بلاخره بیدار شدی نه؟(اسم شما کیم انی هست)بیا بیا گندتو جمع کن بفرما چرا انقد عکس از این پسرا ریخن=ته تو خونه و چرا عکس رو تو بغل خودت گرفتی خوابیدی؟ انی=ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مامان عکس کراشمه تعجب نکن مامان=تعجب نکنم ای خدا نگا کل اتاقت این پسرس تا بالشت و پتوت و رو دیوار انی=هووففففف مامان=هووووووووفففففففففففففففففففففففففففففف بیا صبحانه
رفتم صبحانه خوردم باید یه فکری به حال خودم میکردم.رفتم گوشیو چک کردم امروز اعضای بی تی اس فنمیتینگ داشتن باید برم عکس بگیرم از کوک.دوربین گنده مندمو برداشتم و رفتم دم در خونه کوک(انی بزرگترین طرفدار کوکه و بزرگترین کانالشو داره)که کوک بیرون اومد با اینکه به دیدنش عادت کرده بودم اما باز هر وقت میدیدمش توی قلبم مور مور میشد بین اونهمه عکاس شروع کردم با عکاسی تا فنمیتینگ زنگ زدم به همکارم یونا انی=از خونش اومد بیرون یونا=اوکی احتمالا نیم ساعت دیگه برسه. انی=اوک
خب کوک رسید فنمیتینگ و یونا کلی عکس ازش بعد فنمیتینگ نوبت من بود کلی عکس دوباره ازش گرفتم توی راه برگشت (یه نکته بگم انی همیشه ماسک میزنه تا کسی نشناستش و اون بزرگترین فنشه نمیخواد کسی هویتشو بفهمه) شب عکسارو یونا برام فرستاد تفقریبا ساعتای 7 میشد عکسارو گذاشتم تو کانالم و زیرش نوشتم=امروز کوک قبل و بعد فنمیتینگ
هییییییی باید یه فکری به حال خودم میکردم بخاطر همین یه خونه جدا گرفتم که کل دیوار تا دیوار و حتی قاب هاشم کوک بود 1 هفته طول کشید تا چیدمان کردمممممم واقعا این خونه رویایی بود تا بالشت و مبلمم کوک بود مامان=خب قراره بری؟ انی=اره مامان=هوراااااا از دستت راحت میشم انی=-_-
خب رفتم خونه خودم یه نیشخندی زدم و پریدم روی مبل و اهی کشیدم و بالشت های کوک رو بغل کردم
که گوشیم زنگ خورد رییسم بود😑(انی یه عکاسه و گریمور) رییس=قراره به ارزوت برسی فردا بیا بریم دیدار کوک انی=عررررررررررر جرررررررررررررر .گوشیو از روش قطع کردم و شروع کردم بپر بپر کردننننن بالاخره به ارزوم میرسممممممم🥳

فردا=اماده شدم(عکس لباس بالا) رییس اومده بود دنبالم و خیلی استرس داشتم نمیدونم چرا؟من که هزار بار کوک رو دیدم😐
رییس=اکیم انی حواست کجاست رسیدیم پیاده شو😐 انی=اا ب...باشه پیاده شدیم رفتیم زنگ ایفون رو زدیم و یه خدمتکار درو باز کرد خدمتکار=بفرمایید تو به نشانه احترام خم شدم رفتم داخل.کههههههههه کوک اومدددددددد (کوک تازه از حموم اومده منحرف نشید لباس تنشه ولی خیسه😐😹) زبونم لال شده بود میخواستم از شدت هیجان بزنم همه چیو خورد کنم توی تصوراتم داشتم ساختمون ها رو له میکردم😐 که با صدای رییس به خودم اومدم انی=اوو ببخشید سلام کوک=(از همون خنده هایی که قلب ادمو میپوکونه)سلام از اشناییتون خوشبختم انی=همچنین کوک=بیاید اینجا بشینید رفتیم رو میز نشستیم انی=با اجازه من برم دستشویی رفتم دستشویی اووووووووم به ایینه حسودیم میشد.رفتم پیش ایینه بهش گفتم=خوشبحال تو که میتونی هر روز ببینیش😐 رفتم پیش دوش حمومش یه دستی زدم و گفتم=خوش بحال تو که هر روز باهاشی😐(مرگ بر مغز منحرف) که یهو دستم خورد و لوله باز شد خیس شدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جرررررررر خیس شد 😐😂
عالیههههههههههه داستانت خیلی قشنگه من میرم پارت بعدی 😍 😍 ❤
خیلی قشنگه پارت بعد رو زود تر بذار 😊🙏
باشه ممنون