
سلام دوستان احتمالا منو یادتون میاد کیان جی ان نویسنده ی داستان تجزیه ی احساسات که قرار بود داستان جدیدو شروع کنم. و الان که تعطیلات شروع شده بهتره که داستانو براتون بنویسم.
میبل: بعد اتفاق افتادن قضیه ی تجزیه ی احساسات الان یه هفتست که داریم تابستونی بی دردسر رو می گذرونیم. البته من و دیپر و عمو استن. عمو فورد بعد از اتفاقاتی که افتاد اکثر روز رو تو آزمایشگاهش می گذرونه و فقط برای صبحونه, ناهار و شام میاد بیرون. دیپر کم کم داره با این وضع کنار میاد. خب این موضوعاتی بود که بهتر بود قبل شروع داستان بدونید. بذارین حالا زمان حالو تجربه کنیم.
دیپر: بچه ها ببینین چی اوردم یه بازی فکری جدید. میبل: وای آخ جون! عمو استن: وای داری قهرمانو به چالش می کشی؟ عمو استن: داداش این بازی چهار نفرست ما که سه تاییم. میبل؟: خب والدازم میتونه بازی کنه. استن: جسارت نباشه ها ولی فکر کنم رده سنی خوکا برای این بازی تعیین نکرده باشن. میبل: جسارته! دیپر: خب من میرم عمو فوردو صدا کنم. میبل:(راستی یادم رفت بگم. دیپر همس دنبال یه بهونست که بره و عمو فوردو ببینه.)
دیپر: عمو فورد! کجایی؟ عمو فورد داشت یک شکاف مثل شکاف بیل رو نگاه می کرد و یه چیزایی رو یادداشت می کرد. دیپر: عمو فورد! عمو فورد خیلی متمرکز بود و صدای دیپر رو نشنید. دیپر نا امید داشت به سمت در مخفی می رفت که یکهو...
عمو فورد: لعنتی! واقعا حوصله ی این دردسرا رو ندارم. هیچ جا امن نیست. حتی اینجا! دیپر:( داره درمورد چی حرف میزنه؟) دیپر رفت جلو تر که عمو فورد چی داره یاد داشت می کنه ولی نمی تونست ببینه و به خاطر همین رفت جلو تر تا اینکه... عمو فورد: دیپر جلوی پاتو نگاه کن. و دیپر افتاد رو عمو فورد. گوی از دست عمو فورد افتاد ولی عمو فورد گرفتش. عمو فورد: دیپر داری چیکار می کنی مگه نگفته بودم مزاحمم نشین؟
دیپر: اما, ولی, آخه... عمو فورد: بیخیال کیو دارم گول می زنم آخه؟ وقتشه که قضیه رو بهت بگم. اون اتفاقاتی که افتاد یه گوی درست کرد که میتونه خیلی قدرتمند باشه. یکی از سایفرا قدرتش جمع میشه و دیگه شکست ناپذیر میشه. دیپر: پس باید بریم و دنبال چسب فضایی بگردیم من میرم کولمو ببندم... عمو فورد: نه,دیپر فایده ای نداره داشتم به همین موضوع فکر می کردم.
عمو فورد: دیپر سایفر هایی هستن که ما ازشون هیچ اظلاعاتی نداریم. دیپر: چی؟ عمو فورد: آره یه قبیله ای هستن به نام سایفرناس ها اونا همه ی اطلاعاتی که از سایفر ها نیاز داریم رو میدونن. دیپر: وای پس میریم اونجا؟ عمو فورد: انقدر تند نرو. اگه ویل سایفر بیدار بشهبا قدرت این گوی میتونه محدودیت های سایفر ها رو بشکنه. و الان بیدار شده و این گوی در خطره. دیپر: پس سایفر شناس ها چی؟
اگه سایفری بدون محدودیت هم باشه اونا از پسشون بر نمیان. دیپر: شون؟ یعنی چند تا سایفر؟ عمو فورد: آره دیپر ویل سایفر میتونه مرز ها رو بشکنه و همه ی سایفر ها رو از بعد هاشون بیرون بیاره. دیپر: پس میگی چیکار کنیم عمو فورد؟ عمو فورد: خب باید گوی رو قایم کنیم جایی که هیچ کسی نتونه پیداش کنه. دیپر: اما یعنی سایفرا بدن؟ همشون؟ عمو فورد: فکر کنم درباره ی بیل تا دلت بخواد اطلاعات دارم اما از بقیه ی سایفرا هیچ اطلاعاتی ندارم.
عمو فورد: اما یکیشون رو میشناسم. غیر از ویل. اسمش کیل سایفره برادر جون جونی بیل سایفر. سایفر خشم. یعنی بیل اینطور می گفت. می گفت که هیچوقت نتونسته مثل اسمی که به زبون سایفری براش گداشتن سایفر خشم بشه. و والدینشون از این قضیه خیلی ناراضی بودن. همینطور از بیل. واسه همین اونا خیلی با هم هم عقیده و صمیمی بودن.
دیپر: صبر کن اگه سایفرشناس ها هم نمیتونن جلوی ویل رو بگیرن یعنی هیچکس نمیتونه؟ عموفورد: نه دیپر هیچکس نمیتونه جز.... دیپر تو یه نابغه ای! دیپر: چییییی؟ عمو فورد: برو کولت رو ببند به بقیه هم بگو آماده شن. قراره به یه سفر طولانی بریم.
خب تا پارت بعدی خداحافظ.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)