سلاممممممممممممممممممم ( بابت تاخیر ببخشید)
از زبان آدرین : دایی نامجون بدون هیچ مقدمه ای فقط جواب داد :《 نه!》 سرم رو انداختم پایین و گفتم:《 ولی میخوام امروز با مرینت بزن بیرون 😫 نمی تونید کاریش کنید😢؟》 دایی نامجون سرش رو به نشانه ی نه تکون داد و گفت :《 ببین آدرین امروز بالاخره مامانت و سونجون میخوان برو بیرون با همدیگه با امید اینکه با هم دوباره آشتی کنن و البته تو هم باید باشی چون اون دونفر دارن به هوای تو میرن ، پس به مرینت زنگ بزن و بگو که نمی تونی بیای ، باشه؟🙂》 یک اهی کشیدم و گفتم :《 باشه 》 خب به هر حال این یکم مهم تر بود آخه دعواهاشون به حدی رسیده بود که حتی کنار هم نمیشستند😐 دایی نامجون رفت سمت اعضا و من رفتم سمت اتاقم که یک پیام از طرف بابام اومد....... 🤩 از این بهتر نمیشه
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
عالیییییییی مثل همیشه
اولین کامنت 😊
❤