سیلام بر همه گی
دختر داره به سمت من میاد ولی من عقب تر می رم اون یک چیزی میگه : ( حالا که کسی بدونه من با اون پسر بچه کاری میکنم نباید زنده بمونه ) من الکی میگم : ( من تورو نمی شناسم اصلا چیزی ازت نشنیدم یا ندیدم ) دختر میگه : ( نه من دلم نمی خواد که کاری باهات بکنم فقط نباید حافظه داشته باشی .) و دیگه از هوش میرم . بعد اینکه بیدار میشم هیچ چیزی جوز اینکه پیش مادر و پدرم زندگی می کنم نمی دونم و توی بیمارستان هستم و مادر و خواهرم و پسری رو می بینم که با یک خدمتکار و دو دختر بچه اینجا هستن !میگم :( چی شده ؟؟من کجام ؟؟ چرا خونه توی تختم نیستم ؟ ) مادرم گریه میکنه و میگه : ( معذرت می خوام مراقبت نبودم تو ۳ ماه هست که تو بیمارستان خوابیده بودی و تو کما بودی
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی بوددددد پشماممم😍🤧🥶
ممنانم مشققام