سیلام بر همه گی
دختر داره به سمت من میاد ولی من عقب تر می رم اون یک چیزی میگه : ( حالا که کسی بدونه من با اون پسر بچه کاری میکنم نباید زنده بمونه ) من الکی میگم : ( من تورو نمی شناسم اصلا چیزی ازت نشنیدم یا ندیدم ) دختر میگه : ( نه من دلم نمی خواد که کاری باهات بکنم فقط نباید حافظه داشته باشی .) و دیگه از هوش میرم . بعد اینکه بیدار میشم هیچ چیزی جوز اینکه پیش مادر و پدرم زندگی می کنم نمی دونم و توی بیمارستان هستم و مادر و خواهرم و پسری رو می بینم که با یک خدمتکار و دو دختر بچه اینجا هستن !میگم :( چی شده ؟؟من کجام ؟؟ چرا خونه توی تختم نیستم ؟ ) مادرم گریه میکنه و میگه : ( معذرت می خوام مراقبت نبودم تو ۳ ماه هست که تو بیمارستان خوابیده بودی و تو کما بودی
دختر داره به سمت من میاد ولی من عقب تر می رم اون یک چیزی میگه : ( حالا که کسی بدونه من با اون پسر بچه کاری میکنم نباید زنده بمونه ) من الکی میگم : ( من تورو نمی شناسم اصلا چیزی ازت نشنیدم یا ندیدم ) دختر میگه : ( نه من دلم نمی خواد که کاری باهات بکنم فقط نباید حافظه داشته باشی .) و دیگه از هوش میرم . بعد اینکه بیدار میشم هیچ چیزی جوز اینکه پیش مادر و پدرم زندگی می کنم نمی دونم و توی بیمارستان هستم و مادر و خواهرم و پسری رو می بینم که با یک خدمتکار و دو دختر بچه اینجا هستن !میگم :( چی شده ؟؟من کجام ؟؟ چرا خونه توی تختم نیستم ؟ ) مادرم گریه میکنه و میگه : ( معذرت می خوام مراقبت نبودم تو ۳ ماه هست که تو بیمارستان خوابیده بودی و تو کما بودی
میگم : ( یعنی چرا تو کما بودم من یادم میاد که تو تختم بودم و داشتم تصمیم میگرفتم به خونه ی جدیدم بدون شما و خواهرم برم ). مادرم میگه : ( تو حافظت رو از دست دادی و ما تنها چیزی که میدونیم اینه که توی خونه ی جدیدت بودی و چند باری به دوستات زنگ زدی اما کسی برنداشت و تو بعدش تو کما رفتی ) . میگم : ( اما کی من رو نجات داد ؟ ) مادرم میگه: ( یک دختر بچه وقتی دیده در خونه بازه میاد و نجاتت میده ).میگم : ( میشه ببینمش ؟ ) و تا دختر بچه میاد همه ی حافظم برمی گرده
همه ی حافظم برمیگرده و می فهمم این دختر بچه همونه و نزدیک میاد تا بغلم کنه و میاد نزدیک و یک چاقو توی شکمم میزنه و این پارت هم تموم شد
بابای
لاک کن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بوددددد پشماممم😍🤧🥶
ممنانم مشققام