
دوستان واقعا از نظراتتون خوشحال شدم خوب بریم سراغ تست
صبح بیدار شدیم من به ادرین گفتم ای واییی مدرسه من یادم رفته بود?? رفتیم مدرسه از سفرمون واسه همه گفتیم،لایلا نیومده بود بعد از زنگ اول اومد باورم نمیشد خدایا چی میدیدم وای لایلا با فیلیکس با هم دست تو دست هم اومده بودن مدرسه،لایلا برای اولین بار دوید سمتم و پربد تو بغلم و گفت سلام مرینت جون?خوبی عزیزم؟من شوکه شده بودم و گفتم آ.....آ....سلام لایلا جون ممنون من خوبم تو خوبی؟ گفت اره الان کلاسمون شروع میشه با ادرین زنگ تفریح بیا کتابخونه تا همه چی رو واست بگم باشه؟ گفتم باشه و دست ادرینو گرفتم و رفتیم سر کلاس خانم مندلیف خیلی خوب یاد گرفتم گفت یاد گرفتید همه گفتیم بـــــلــه گفت خوب حالا یه برگه بزارید جلوتون میخوام امتحان بگیرم??♀️?
من و ادرین خیلی زود یه برگه از کیفمون در اوردیم و اماده امتحان شدیم خانم مندلیف سوال ها رو طرح کرد ۱_قانون انسور پنج شیمی رو بیان کنید ....... دوازده تا سوال رو داد و ما شروع کردیم به جواب دادن من و ادرین و لایلا با هم گفتیم تمام شد خانم مندلیف گفت ههههههههه چه تفاهمی خیلی خوب حالا بیاین برگه هاتونو بدین من و خودتونم یعنی ادرین،مرینتو لایلا برین تو کتابخونه تا بچه های دیگه هم امتحانشونو تموم کنن گفتیم چشم خانم مندلیف و رفتیم تو کتابخونه من گفتم خوب لایلا جون میخواستی یه چیزی به ما بگی تو کتابخونه الان بهترین وقته تا لایلا اومد حرف بزن فیلیکس هم از در وارد کتابخونه شد و گفت چطورین رفقا؟ گفتیم خوبیم فیلیکس جون تو خوبی؟اونم گفت ممنون خوبم لایلا گفت خوب میخواستم بگم ما هم گفتیم بگو لایلا گفت.......
گفت من وقتی که شنا نیویورک بودین عاشق فیلیکس شدم میدونین چرا؟ چون که من خودمو انداختم زمین و آخ و اوخ کردم تا ببینم کی دوسم داره دیدم فیلیکس داره میاد سمتم دستم رو گرفت و بلندم کرد و پیشونیمو بوسید و گفت لایلا خانم خوبین؟ باید مواظب باشید و بعد منو برد تو دفتر اقای داماکلیز و واسم دو روز مرخصی گرفت من و فیلیکس از همون موقع عاشق هم شدیم? مرینت من خوشحالم گه نزاشتی به ادرین برسم چون من لایق فیلیکس هستم و تو هم لایق ادرین دیدم الیا و نینو هم اومدن تو کتاب خونه و گفتم امتحانو تموم کردن الیا هم گفت بابت همه ی اون کار های بد متأسفم مرینت من همیشه بد تو رو میخواستم اما الان که فهمیدم فیلیکس نیمه گمشده منه باهات دیگه دشمنی ندارم و خیلی هم دوستت دارم ادرین گفت خوب پس دیگه خداروشکر دشمنی نداریم???♀️و منو بغل کرد و پیشونیمو بوسید من و لایلا هم همو بغل کردیم الیا گفت مثل اینکه دیر اومدیم اینجا چه خبره؟ ما هم خندیدیم و گفتیم هیچی??
خدا رو شکر مشکل بین منو لایلا درست شد و ما با هم دوست های خوبی شدیم????بعد از کلاس کلاس آزاد زبان داشتیم زبان اسپانیایی رفتیم و یاد گرفتیم داشتیم بر میگشتیم خونه که یهو......
یه اتفاق عجیب افتاد یه مرد داشت وای وای میکرد رفتیم و پرسیدیم که چی شده؟گفت یا اقا همه ی پولامو دزدید منم دلم نمیخواست لیدی باگ و کت نوار نجاتش بدن پس من با معجزه گر اژدها? تبدیل شدم و ادرین هم با مار? تبدیل شد و رفتیم و نجاتش دادیم
سه ماه بعد
از زبان ادرین:ما چند روزیه که از ازدواجمون میگذره مرینت خیلی خوشحاله که به ارزوش رسیده منم خیلی خوشحالم که نیمه ی گمشده خودمو پیدا کردم اونم کی؟لیدی باگم?????امروز با مرینت رفتیم اسب سواری مرینت الان داره اسب سواری میکنه وای خدای من چه خوب بلده کاملا ماهره ?? یه لحظه مرینت اسب رو نگه داشت یکم صبر کرد بعد دوباره شروع کرد به اسب سواری اما اینبار بیهوش شد و از روی اسب افتاد داد زدم مرینــــــــــت حالت خوبـــــــــه؟ اما مرینت جواب نداد دویدم سمتش و سرم گذاشتم رو قلبش ببینم میزنه؟ دیدم نه نمیزنه??? بردمش بیمارستان بستری شد
بعد از چند ساعت انتظار پرستار اومد بیرون و گفت. واقعا متأسفم همسرتون از بین رفته??? گفتم چی غیر ممکنه اخه چرا؟ پرستار گفت حالش بد شده و فشارش خیلی زیاد رفته بالا و بخواطر همین فوت کردند گفتم این غیر ممکنه من اونو زنده میکنم پرستار گفت اخه چه جوری؟گفتم به تو ربطی نداره هر موقع زنده شد میام و نشونت میدم مرینتو برداشتم و مخفیانه کت نوار شدم و بردمش خونه مون گفتم عشقم واقعا ببخشید و معجزه گرشو برداشتم و گفتم تیکی،پلک ترکیب شید و به قدرت متلق رسیدم و ارزو کردم
ارزو کردم که مرینت رو زنده کنم مرینت رو زنده کردم حال مرینت خیلی خوب بود خوداروشکر نفس راحتی کشیدم اما هنوز چشماشو باز نکرده بود تا چشماش بسته بود من گفتم تیکی،پلگ از هم گسسته شید مرینت چشماشو باز کرد??? خیلی خوشحال شدم واقعا ارزوم بر اورده شد از زبان مرینت:ادرین چی شده چه بلایی سرم اومده بود؟ از زبان ادرین:هیچی نشده الان که حالت خوبه خوداروشکر داشتیم میرفتیم که یهو مرینت دوباره حالش بد شد اینلار اونو سریع تر بردم بیمارستان بعد از نیم ساعت پرستار اومد و گفت نمیدونم چه جور اونو زنده کردی ولی تبریک میگم همسر شما باردار شده گفتم واقعا؟خدا جونم رفتم تو اتاق مرینت، مرینت نشست و گفت دیدی ادرین دیدی که بچه دار شدیم?? گفتم اره عشقم از زبان مرینت:ادرین من خیلی خوشحالم که تو رو دارم و بعد با هم رفتیم خونه و به مامان و بابامون هم گفتیم تمام??
دوستان اینم پارت پنجم امیدوارم دوست داشته باشید راستی نظر یادتون نره ها چون خیلی زحمت داره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی
ممنونم عزیزم♥️♥️❤️♥️?