خب نظرات به اندازه شد و براتون نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد😊
با چیزی که دیدم دلم میخواست از دل تنگی جیغ بکشم.
آنا،دوست صمیمیم جلوی در خونه ی یونگی اینا ایستاده بود.اون بهترین دوستم توی آمریکا بود و الان دوباره اومده پیشم.آنا سرش رو چرخوند و نگاهش بهم قفل شد.یکم روم زوم کرد بعد جیغ کشید:سوفیااااااااااا.یونگی با جیغی که آنا کشید ترسید.دویدم و آنا رو محکم بغل کردم که آنا محکم تر از من بغلم کرد.واقعا حس میکردم خدا خیلی دوسم داره که آنا رو برام آورده.از بغلش بیرون اومدم و بهش گفتم:هی دختر تو اینجا چیکار میکنی؟آنا:خب راستش چجوری بگم..........سوفیا:تورو خدا بگو توی کره چیکار میکنی؟آنا:خب بابام ازدواج کرده و یکی از اقوام زن بابام اینجا زندگی میکنه.بخاطر همین ما هم تصمیم گرفتیم بیایم اینجا.سوفیا:اوکییی،پس بابات و اون خانمه کجان؟آنا:اونا توی این خونن،راستی نمیخوای این مرد جذاب رو معرفی کنی؟سوفیا:این کجاش جذابه؟والا از جوجه اردک زشت هم اونطرف تره.آنا:خب حالا(با خنده)تو معرفی کن.یونگی اومد جلو و گفت:سوفیا ایشون رو معرفی نمیکنی؟سوفیا:خب این دوست صمیمیمه که توی آمریکا بود.یونگی آنا،آنا یونگی.یونگی:خوشبختم.آنا:
همچنین.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
نظرات تکمیل شو🙄😐😑
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
هنوز تکمیل نشده
وقتی تکمیل شد پارت بعدی رو میزارم
تا پارت بعدی رو ندی اروم نمیگیریم😐✊🏻✌🏻
عالللللی💜
پارت بعد😭
تر خدا بزار پارت بعد رو لطفا
نظراتتتتتتتت
اگه پارت بعد رو میخواین باید نظر بدین
لطفا پارت بعدی رو هرچه زود تر بزار
به تو ام میگم بیب
نظرات باید تکمیل بشه
عالی بود ادامه بده 👏😍
اگه نظرات کافی بشه پارت بعدی رو میزارم