11 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💀جنی💀 انتشار: 3 سال پیش 13 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
گغیز عصیصم😿 پارت شوم اومد:( این پارتو پارت بعدی اهنگای غمگینتو ولی کن مح ک خودم با اهنگ مینویسم
••اسم این پارتو با پارت بعدیو میزارم °بغض ، اشک ، عشق ، فریاد°💔:( ••نگاه گلنم ب الکساندریا افتاد دور تا دور الکساندریا پر از متحرک بودو داخلشم پر از دونه دونه متحرک ک عینی عالمه موچه سیاه پوشیو ب الکساندریا اورده بودن💔:) اینت عقب کشیدو اشکاش رو زمین ریختنو هم صدا با گریش داد زد:نههههههه نههههههه نهههههه امکان نداره نباید اینطوری تموم بشه😭گلن با بغض تو صداش جلو میرفتو با خم ضدنشو دستی ک رو شونه ی اینت گزاشته بود سعی میکرد ارومش کنه گلن:هی هی اروم باش اونا زندن اینت دستشو از رو صورتش برداشتو با اشاره ب الکساندریا داد زد:نگاه کن خوب نکاه کن ی درصد احتمال بده کارلو بقیه زندن😭گلن:ارهههه ارههه زندن مگی زندست بچم اونم زندست ریکو کارلو میشونو جودیتم زندن ارونو گابریل ساشائو آبراهامو جنی یا رزیتا اینت اونا زندن😩اینت زمین زدو همونجوری گریه هاشو ادامه داد گلن:نباید همینجا دس رو دس بزاریم اینت سرشو بالا اوردو ب صورت غم الود گلن نگاهی کردو گفت:میگی چیکار کنیم😿گلن:باید بریم تو اینت نگاهی کردو اشکاشو از رو گونش پاک کردو کمی بعد بلند شد.................گلن:همینجا بمون! اینت:نههه گلن نهههه😭گلن با دو تمام سمت متحرکا دوئیدو با صدای بلند فریاد زد:هیییییی بیایین اینور من اینجاممممممم متحرکا با صدای گلن سمتش رفتنو از مینی برج نگهبانی دور شدن مگی با صدای گلن از جاش پریدو با اشفتگیو بغض بهش نگاه کردو داد زد:نههههههههه بیاین اینور عو**ضیا هیییییی بیاین اینوررررررررررر😭متحرکا سمت گلن ک اصلحه ایم تو دستش نبود میرفتن کم کم دیگه چیزی معلوم نشدو اخرین صدایی ک از گلن شنیده شد• دوست دارم مگی بود• مگی:نههههههههههههههه اینت:نههههههه😭یهو صدای گلوله اومدو بلافاصله آبراهام با مثثل تو دستش از راه رسیدو متحرکای اطراف گلنو زد...! گلن با خونی ک از چاقو تو دستش چکه میکرد از کنار جسد متحرکا بیرون اومدو سری ب نشانه تشکر برای ابراهم تکون دادو سمت مینی برج دوئید پله رو گزاشتو مگی پایین اومدو.....😗با سانسوره ناظر کیوتم قبول نکنی خودمو پرت میکنم پایین:) 👆
همه سمت جنی رفتن بعد باهم متحرکارو میزن •صبح روز بعد• بالاخره تمومشده بودن همه نفس نفس زنان ب هم نگاه میکرد ک یهو گلن پرت شد دور ترو حنیو تو بغل خودش دید جنی سفت بغلش کرده بودو با همین بغل خستگی هردوشون تموم شد بعد جنی کمی عقب کشیدو گفت:تو بیشور ترین ادم دنیایی گلن پوسخندی زدو گفت:چرا؟ جنی:فک نکردی کسی حس برات نگران شِ گلن :چرا بخواطر همینم بود زنده برگشتم:)میشون:جنی...جنیروبشو ب میشون ک هم غمگین بودو هم شاد نکاهی انداخت بعد میشون گلنو بغل کردو ب حرفش ادامه داد:کارل...:( جنی با شنیدن اسم کارلو صورت غم الود میشون چاقوهارو روی زمین پرت کردو سمت متب دنیس رفت همه دنبال دوئیدن ولی بش نرسیدن بدون در زدن وارد شدونگاه دنیسو رزیتا ک درحال عمل چش کارل بودن رف روش دنیس:ببرش بیرون رزیتا نزدیک جنی شدو با دستای خونی سعی ب بیرون بردنش داشت جنی با سرعت تمام دور شدو هیچکسم ا.ن چند قطره اشکی ک از رو گونش پایین رختنو ندید فقد رفتنس با قدمای بزرگ معلوم بود____•س روز بعد•____ اروم دسگیره ی در اتاق کارلو چرخوندو وارد شد کنار تخت رو صندلی فلزی نشستو دستاشو رو بدن کارل گزاشتو ب چش معصومش ک بسته بود نگاهی کرد(بالا)کمی بعد از اتاق بیرون اومدو برای بدرقه ی جینو جیمینو ته رفت دم دروازه همه اونجا بودن در دروازه باز شدو اون ستا کله شغ با شادی وارد شدن با دیدن شهره داغونو تعداد ادمای کمی ک زنده بودن با چهره های پریشون ریکو بقیه ئو نبودن کارل لبخند هر سه محوشد جین:چی شده...! ساشا:داستانش مفصله جیمین:همچی ب کنار فقد بگید کارل کجاس گابریل اروم سرشو بالا اوردو گفت:حالش خوبه ولی....دیگه یپسر ی چشم داریم جیمینو جینو تیهونگ جا خوردن ته با چند تا گوله اشک تو بغل الوویا پرت شد••اهم:( نقش الوویا برا توئه مینی جونم••جنی با دیدن چهره ی ناراحت جیمین دستاشو باز کردو با حرکت سر گفت: بیا اینجا:( جیمین نزدیک شدو جنیو بغل گرفتو چنتا قطره اشکش لباس جنیو خیس کرد .................اینت اروم دسگیر رو چرخوند از وقتی بقیه برای ملاقات رفته بودنو دنیس گفته بود کارل ب هوش اومده صدبار مردو زنده شد تا بره پیشش با ورود اینت ب اتاق کارل نگاش کردو با لبخند همیشگیش سلام کردو اینتم ی لبخند کیوت زدو سمتش رفتو قبل هرچی ی بوس رو پیشونیش کاشتو کنار تخت نشست بعد دستشو سفت گرفت کارل:منو اینجوریم دوس داری اینا لبخند پر رنگی زدو گفت:من همجوره دوست دارم😽••عررر••
___•هش روز بعد•___جین:میخوام برات جک تعریف کنم الوویا:خوب منتظرم جین:میدونی ب کسی ک س تا کینه ازت داره چی میگم
ته:خدا باز شروع شد الوویا:ن جین:سکینه😂الوویا:😐جیمین در اتاقو باز کردو با دیدن پاستور رو میزو 🍷کنارش گفت:جمع کنین این وضعو ازوقمون کمه جنیو ریک رفتن ببینن چیزی پیدا میکنن ک احتمالا چیزی یافت نمیشه بیاین مام بریم جین بلند شدو تیه.نگو هم بلند کردو گفت:میرم لباس بپوشم ته:منم همینطور .............جینو ته جیمین دم در بودن الوویا دست ب سینه وایساده بود ته:خیله خوب الی من تا دو هفته نیسدم😩الوویا:مواضب خودت باش تاتا😭جینو جیمین:😐😐...................جنی ریکو صدا زدپ ریکم طرفش اومدو با کامیون پراز غذا مواجه شد جنی:ممکنِ تلِ باشِ ریک:میتونیم ریسک کنیم جنی ب ریک نگاهی کردو تو همین هین صدای ی مرد اومد:سلام خانوم و اقا😁ریکو جمی سریاً روشونو ب اون کردنو هردو هفتیراشونو دراوردن دوش ب دوش هم روبه اون مرد مرد دستاشو بالا بردو گفت:اوه عصبی نشین من مسیح هستم (مسیح بالا😽) بعد حرفش جوابی نشنیدو ادامه داد:خوب من از مرده ها فرار میکنم از اون سمت میان ریک:کدوم سمت؟یهو متحرکا از پشت ساختمون ب ریکو جنی هجوم بردنو با صدای گاز کامیون ب خودشون اومدن مسیح کامیونو بردو رف ...............وسط خیابون راه میرفتن جنی دسمال قرمزش ک همیشه تو جیب پشتی شلوارش بودو رو زمین دیدو برش داشت بعدکمی نگاه کردنش گفت:همین دورو براس ریکم سریع تر قدماشو برمیداشت تا اینکه کنار رودخونه تو جاده از دور کامیون معلوم شد جنیو ریک پشت بوته ها رفتن مسیح کنار رود درحال شستن صورتش بود ریک:اروم از پشت میرم رو سرش جنی بلند شدو عین جت سمت مسیح دوئید مسیح صدای پاهاش ک سنگین رو برگا برشون میداشتو شنیدو با چرخوندن سرشو دیدن چاقوهایی ک تو دست جنی بودنو صورت عصبیو کینه ایشو ک دید مثه یوس پلنگ بلند شدو دوئید جنی دنبالش تو چمنا میدوئید ریک با دیدن این صحنه از جاش پریده بودو با تعجب بهشون نگا میکرد جنی چاقوهاشو رو زمین پرت کردو با سرعت جگوار دنبال مسیح میدوئید مسیح وارد کامیون شدو بلافاصله جنی درشو وا کردو همون لحظه بود ک مسیح تفنگسو رو سرش گرفت جنی قفل وایساده بودو تو چشای مسیح نگا میکرد مسیح لبخندی زدو سرشو تکون دادو گفت:من بردم😜بعد قیافش جدی شدو داد زد:سرتو بدزد جنی سریع خم شدو مسیح ب متحرکی ک میخواست گازش بگیره گلوله شلیک کرد
••ببخشید تو این پارتو پغرت بعد حظور جبنو جیمینو تیهونگ کمه داستان اینطور پیش میره دیگه نیای سرم لاوم••جنی سرشو بالا اوردو ی مشت نصار صورت مسیح کرد ولی بش نخورد چون مسیح جا خالی دادو از در بغلی پرید بیرونو جنیم دنبالش••هردوشون فرزن😜حالا نیاین بگین اینارو شیپ کنم😐••جنی پریدو از پشت پاهای مسیحو قفل کردو تو همون لحظه زمینش زد ک کامیون طرف رودخونه سر خورد دقیقا همونجایی ک جنیو مسیح بودن جنی با ی حرکت هردوشونو چرخوند ولی در اهنی بزرگ کامیون ب سر مسیح خوردو بیهوش شد..............ریک لبخند میزدو از تو اینه ماشین ب قیافه تقص جنی ک درحال بالا بردن سر مسیح. ک با تکون خوردن ماشین رو شونش میوفتاد بود جنی:این ل***ا**شی واسه چتع ریک:باید ازش حرف بکشم کامیون ک ب لطفش رف تو رودخونه حالام هرچی تلاش کردیم ب باد رفتو ازوقه اییم نداریم جنی باز سر مسیحو کنار زدو گفت:ساشائو ابراهام باهمن ریک چند دیقه کپ کردو گفت:رزیتا؟؟؟؟جنی سری تکون دادو گفت:انگار ن انگار وجود دارِ ریک:این نامردیه جنی:ن این نشونه عو**ضی بودنِ ..................اسپنسر:از ریک خوشت میاد رزیتا: اره 😞اسپنسر:حالت خوبه؟ رزیتا:خوبم😞👍اسپنسر:از ریک متنفرم تا اون اومد همه خانوادم مردن رزیتا:اینجا تویله نیس ک هر خ*ری توش ع*ر ع*ر کنه اسپنسر:چی میگی😡رزیتا:فقد خ**را ب داداشه من حرف کیزنن تو همین هین صدای بوق اومدو رزیتا دروازه رو باز کردو ریک ماشینو اورد تو پیاده شد جنیم پیادن شدو رزیتا ب داخل ماشین نگاهی انداختو گفت:این یارو کیه ریک:مسیح...کسی ک باعث شد ی کاکیون ازوقمون بیفته تو رودخونه رزیتا:حیف اسمش ک رو اینه😡ریک:ببریدش زندان رزیتا سری تکون دادو با جنی از ماشین بیرون اوردنشو ب سمت زندان بردنش ریک : گلن کجاست اسپنسر:خونتون ریک سری تکون دادو طرف خونه رفتو به سلام دادو طرف گلن رفتو گفت:ی گروگان داریم میسپارمش دست تو گلن سری تکون دادو طرف زندان رفت ریک روشو ب کارول ک تو اشپزخونه بود کردو گفت :کارل کجاست کارول:با اینت تو جنگله ریک سری تکون دادو سمت اتاقش رفت صدای گابریل از پایین میومد ک میگفت:میشون تازه از شکار اومده خوابه
___•صبح روز بعد•___مسیح :خوب اسم اونجا هیلتاپه ی رئیس داریم ب اسم گَرِگوری خوب خدایی ادم بیش*ع*وریه اون فقد دستورو میدادو ما باید میساختیم ادمای هیلتاپ کمن ولی ب حرفای گرگوری اهمیت میدنو اونو رئیس هیلتاپ میدونن میشون:خوب ما میایم اونجا ولی دقیقا برای چی مسیح سرشو بالا کردو گفت:نیگان گلن:این یار نیگانه؟؟ کیه دقیقا جنی:ادمای همین عو**ضی تیرکمونو موتورمو کش رفتن مسیح:خیله خوب این یارو نیگان وقتی وارد جایی میشه ی ادمو ب ترض دلخراشی جلو چش بقیه میکشه تا ادمای اون منتفقه تحت صلته ی اون باشن همین بلا سر هیلتاپ اومد اون ی پسر 18 ساله رو ب قتل رسوندو ما نتونستیم کاری کنیم ادماش زیاد بودن اونا هفته ای ی بار مینانو همه ی ازوقه هامونو میبرن اگرم ازوقه ی کافی نداشته باشیم یکیمونو میکشن مگی:خوب اینطور ک معلومه ب کمکمون نیاز دارین مسیح:دقیقا من با ریکو جنی روبرو شدم اونا فقد دو نفر بودنو تو همون چند دیقه کلی چیز ازشون دسگیرم شد جنی دس از کارش بر نمیداره وقتیم عصبی میشه چیری جلودارش نیس این برای مقابله شدنبا نیگان عالیه ریک منتقیو ارومه همیشه ی نقشه داره اینم عالیه مطمعنم هرکدومتون ی ویژگی خاص دارین کارول:خیله خوب فرض کن ما نیگانو ادماشو مشتن اونوق چی ب ما میرسه مسیح:صحمیه 5 سال ازوقه...! یوجین:طبق تحقیقات من باید این کارو انجام بدیم تارا:اگه واقعا صحمیه 5 سال آزوقه رو داشته باشیم دیگه نیازی نیست هرکدوممون دو هفته بریم دنبال ازوقه ریک سری تکون دادو نزدیک میزی شد ک مسیح روش نشسته بود ریک:همچیو بسپار ب ما مسیح:عالیه حالا فقد میمونه راضی کردن گرگوری ................ریک:مطمعنی نمیای کارل:اره پیش جودیت میمونم تنهاست ریک:اگه میخوای بیای میزاریمش پیش الوویا کارل:....اره خوبه بعد طرف خونه ی الوویا رفتو در زد الوویا:اوو سلام کارل کاری داشتی کارل:خوب اینت خونه تنهاست میتونی پیشش باشی الوویا:البته😊کارل:عالیه بعد طرف ریک اومدو سوار ون شدو راه افتادن..................دیوارای چوبی بلند در چوبی کوتاه!ادمای نیزه دار؟مسیح پیاده شدو ب نگهبانای نیزه دار نگاهی انداختو گفت:دروازه رو باز کن مهمون داریم اون دونفر سری تکون دادنو مسیح دوباره سوار شد کارول:چرا نیزه دستشون بود مسیح:نیگان همه ی اصلحه هارو برده...!
همجا گِلی بود 12 تا ادم اونجا بودتو چنتا کانتینر ی ساختمون سفید وسطش بود مسیح:انجا براتون اشنا نیست کارل:خیلی اشناس ولی...؟؟
ریک:کاخ سفید مسیح:درسته این کاخ سفیده ک مال 300 سال پیشه کارول:واو!! مگی دستشو رو شکمش فشردو کمی خم شد گلن متوجش شدو دستشو رو شونش گزاشتو سرشو جوری خم کرد ک صورت مگیو ببینه گلن:هی حالت خوبه!!!مسیح مکسی کردو گفت:گلن...ما اینجا ی دکتر داریم گلن سرشو بالا کردو با استرس گفت:کجاست! مسیح:دنبالم بیاین مگیم با کمک گلن اروم اروم سمت کانتینر دکتر رفت مسیح داد زد:اسکات درو باز کن ی مرد مو طلایی درو باز کردو با دیدن حال خراب مگی سریع با گلن بردش تو مسیح سمت ریکو بقیه اومدو حال پریشونشونو م دید اروم گفت:نگران نباشید چیزی نیست خیله خوب بریم پیش گرگوری بعد جلو رفتو بقیه هم دنبالش وارد کاخ سفید شدن همه چی نوستالژی بود صدای ویولن تو کل کاخ میپیچید پله ی طلایی رنگ کاخ ک موج دار ب سمت بالا رفته بود روبروی در بود مسیح:شما همینجا وایسید الان میام بعد با سرعت از پله ها بالارفتو گرگوری رو صدا میزد ساشا:خدایا این واقعنی کاخ سفیده! آبراهام:آاا یادش بخیر تو سال اخر دبیرستان بود کارل:مامان همیشه عکساشو رو درودیوار میزد ریک:آاا یادش بخیر لوری عاشق اینجا بود کارول:اره همیشه دربارش حرف میزد ابراهام:جنی نمیخوای یکم عکسارو ناخونک نزنی؟ جنی بدون توجه ب حرف ابراهام تابلوهای دیوارارو در میاوردو اینور اونور کاخ میزاشت مگیو گلن وارد کاخ شدن جنی تابلوی تو دستشو رو میز گزاشتو از دور نگاهشو ب مگیوگلن کردو گفت:چی شد گلن:چیزی نیست فقد تحرکش زیاد بوده کارول:ااا مگی گفتم ک نباید اینهمه اینورو اونور بری مگی:بیخیال بابا نکنه میخوایین همش تو الکساندریا باشم با صدای ببندی ک داد میزد:با دستای کثیفتون کاخ منو دست مالی نکنید همه روشونو بالاکردنو با گرگوری روبرو شدن گرگوری:کی تابلوهای قشنگمو دست زده با اون دستای گلیو کثیفش حتما ی ادم آش**غال بوده جنی دستاشو مشت کردو با عصبانیت سمتش رفت ک ریک دستشو جلوش گرفتو گفت:معذرت میخوایم گرگوری:خیله خوب همتون برین بیرون شماهایی ک من میبینم از پس نیگانو ادماش بر نمیایین مسیح بگو بیان اینجارو تمیز کنن اینا همجارو ب گند کشیدن
مسیح:گرگوری اونا منحصل ب فردن هرکدومشون تنهاییم میتونن پایگاه نیگانو داغون کنن گرگوری:بزار قانع شم مسیح:تیرکمونو سیبو بیارید ما میریم رو تپه ی همین جاها ریکو بقبه نمیدونستن مسیح میخواد چیکار کنه ولی همراهش رفتن تیرکمونو اوردنو مسیح دادش دست جنیو سیبو تو دستش گرفتو گفت بقیه عقب وایسنو با تمام قدرت سیبو ب آسمون پرت کردو داد زد :بزنششش جنی تیرکمونو بالا برد کمی تمرکزو بعد تیرو پرتاپ کردو دقیقا خورد وسط سیب مسیح پایین رفتو سیبو اوردو ب گرگوری نشون داد گرگوری:اوم خوبه تیراندازیش خوبه مسیح:همشون همینطوری خوب تیراندازی میکنن باور کن گرگوری:پس قراردادو میبندیم!بعد طرف هیلتاپ رفتنو وسط محوتش وایسادن درحال حرف زدن بودن ک نگهبانا دروازه رو باز کردن 4 تا از ادمای هیلتاپ وارد شدنو گرگوری نزدیکشون شد یکیشون روبروی گرگوری وایسادو گفت:نیگان گفت ی چیزیو بهت بگم گرگوری:چی؟ مرد چاقورو از تو جیبش دراوردو بلافاصله تو شکم گرگوری فرو کرد با افتادن گرگوری رو زمین آبراهام با دو سمت اون مرد رفتو زمینش زد اون 3 نفر رو بقیه اصلحه کشیدنو ریکو جنیو گلن نگاهی ب هم کردن جنیو گلن سرشونو تکون دادو ریک جلورفتو کنار ابراهام ک رو بدن اون مرد نشسته بود رفتو هفتیرو از جیبش دراوردو رو سرش نشونه گرفتو روبه اون 3 نفر گفت:آسیب مثاوی آسیب یکی:نه تو نمیتونی خمچین کاری کنی ریک:میتونم بهو اون س نفر بیهوش رو زمین افتادنو جنیو گلنو کارول پشت سرشون معلوم شدن مسیح جلو رفتو کنار گرگوری وایسادو چاقوی کوچبکی ک کنارش بودو نگاه کردو با قیافه ی 😐ب بقیه نگاه کردو گفت:اندازه بند انگشته ریک ب گرگو ی نگاهی کردو ب بقین کمک کرد تا ببرنس پیش اسکات بعد بخیه زدنش بردنس تو اتاقشو ریک ب اسکات گفت دست جنیو پانسمان کنه چون چند روز پیش بدجور داغون شده بود
جنی رو صندلی نشستو اسکات پانسمانو اوردو با لبخند گفت:دستتو بده من جنی دستشو ب اسکات دادو اونم با دقت پانیمانش کرد(بالا)بعد بهشون کلی ازوقه دادنو اونام راهی الکساندریا شدن تا فردا شب ب پناهگاه نیگان حمله کنن........کارل:این سیبا واقعا خوش مزن🍏ساشا:اره واقعا شما خوبن نمیخورین ریک:من خوردم کارول:همچنین جنی:ن
ریک دستاشو رو نقشه کشیدو گفت:فردا صبح قراره حرکت کنیم ما نمیدونیم قراره با چجور ادمایی بجنگیم حتی نمیدونیم قراره کی زنده برگرده ولی باید انجامش بدیم لیست کسایی ک میانو میخونم: گلن_ میشون_ جنی _ آبراهام _ رزیتا _ ساشا_ مسیح _ لاد _کارول _ تارا نمیتونیم همه رو ببریم خطرناکه کارل پیشتون میمونه تا حواسش ب مگیو جودیت باشه مگی:ریک منم میام ریک:مگی تو با این وضعت نمیتونی بیای مگی:بیخیال من مثه مامانای دیگه نیستم بچم قرار نیست تو شرایط خوب ب دنیا بیاد ممکنه مثه لوری پیش هیچ دکتری ب دنیا بیاد باید براش قوی بشم کارل:قضیه مامان فرق میکرد مگی اگه اون موقع من بزرگ تر بودم هیچوقت نمیمرد..! مگی:میدونم کارل منظورم این نیست الوویا:شاید منظورش این باشه ک برای ب دنیا اوردنش امادگی داشته باسخ ریک اوفی بلند کشیدو گفت:خیله خوب توئم با ما میای.............نزدیک ب پناهگاه وایساده بودن هر ون تقریبا 1 متر از اون یکی فاصله داشت گلن: حواست بهش باشه دیگه تاکید نمیکنم کارول:خیالت راحت باشه گلن گفتم ک هواسم هست گلن سری تکون دادو با لادطرف جنگل رفتو چند ساعت بعد با سر ی متحرک برگشتن سر متحرک شباهت زیادی ب گرگوری داشت مسیح نزدیک شدو اروم سرو تو دستاش گرفتو گفت:نقشه جور شد گلن سری تکون دادو طرف مگی رفت گلن:خوبی؟؟ مگی:اوهوم گلن:اا بازم میگم برای نیومدن دیر نشده عزیزم میتونم برسونمت مگی نگای زیر چشی ب گلن کردو گفت:رو حرفم هستم گلن:...باشه شب شده بودو همه پشت بوته ها قایم شده بودن مسیح وارد پایگاه شد ماشینو جلوی در پارک کردو پیاده شد همون لحظه 3 نفر از در بیرون اومدن نفر اول نزدیک ب مسیح شدو ب سر بریده نگاهی کرد مسیح: ضاحرن نیگان سر گرگوری رو میخواست ن؟ مرد:به به مسیح خانوم خوش زبون شدی مسیح نفس عمیقی کشیدو گفت:متاسفم مرد سرو برد توئو بلافاصله همه از پشت بوته ها بیرون ریختنو اون دونفرو کشتنو نفر سومم تا بیرون اومد کشته شد همه بجز کارولو مگی وارد شدن خیلی اروم حرکت میکردن همه توی پایگاه خواب بودن ساعت 2:27 شب بود گلنو لاد جدا شدن جنیو ریک جدا میشونو ابراهام با رزیتائو ساشا مسیحم تنها میرفت نقشه این بود ک تو خواب بکشنشون...!
لاد در اتاقو باز کرد طرف تخت رفت مردی ک تو اتاق خواب بودو دید چاقورو کنار سرش گرفت ولی...نتونست گلن کنارش زدو اروم چشاشو بستو چاقورو تو سر فرو کر بعد باز کردن چشش ب عکسایی ک رو دیوار چسبیده شده بود نگاهی کرد لاد بیرون رفته بودو گلن با دقت چشاشو رو عکسا زوم کرده بود سر متلاشی شده ی ادما همه افتاده بودنو مغزشون متلاشی شده بود....با صدای داد لاد ک کمک میخواست همه از اتاقا بیرون اومدنو با مرد مصلحی ک با لاد درگیر بود مواجح شدن گلنو جنی سمتشون دوئیدن گلن لادو از عقب کشیدو جنیم مرده بعد محکم ب دیوار کبوندش مرد اخر جونی دستسو رو دمکه قرمزی ک رو دیوار بود فشرد گلنو جنی نفس نفس زنان سمت بقیه اومدن تو همون ثانبه بود ک صدای اژیر با نور قرمز همجا پخش شد ادمای تا خرخره مصلح از همه طرف سمتشون حجوم بردن دوباره همه از هم جدا شدن جنی با سرعت سمت در خروجی میدوئید ک با ریک هم مصیر شد سمت در دوئیدهو اصلحه های بزرگی ک دم در گزاشته بودنو برداشتنو همه ی پایگاهو داغون کردن همه بیرون اومدنو ادمای نیگان مردن ریک:همه سالمن؟! مسیح ب اطراف نگاهی کردو گفت:ضاحرن گلن:خیله خوب بهتره بریم پیش مگیو کارول ریک سری تکون دادو همون لحظه بود ک جنی با ثدای ارومی چیزی زمزمه کرد ریک:چی؟! جنی:لعنتی...اون موتور منهههههههه با داد سمت مرد موتور سواری ک داشت از پایگاه فرار میکرد دوئید ابراهام:خدای من اون موتور خودشه!! رزیتا اصلحه رو بالا بردو مردو نشونه گرفت همون لحظه جنی مردو از موتور کشیدو زمین انداختشو ب جونش افتاد بقشو رو زمین چسبیدو داد زد:از کجا اوردیش مرد:نمیدونم نمیدونم!! کم کم همه کنارش اومده بودن ریک پاشو رو قفسه ی سینه ی مرد فشردو داد زد:از کجا اوردیش مرد:دووایتتتتتت اون بهم قرض دادش جنی دست کشیدو طرف موتورش رفت جوری ک معلوم بود وایه فهمیدن اینکه دووایت کیه هیچ کاری نکرد ریک:میشناسیش جنی:این یارو ع و ض ی موتورو تیرکمونم با چاقوهائو تفنگمو کش رفتِ ریک مردرو بلند کردو یقشو چسبیدو با داد گفت:کجاستتتتت مرد:پیش نیگانه😟اون تیرکمون مدل آر 4 جی هم با دوتا چاقوی جنگیو کلت سیاه سنگین دستشه ریک:گروگان میگیریمش یعو ی صدایی تو بی سیمی ک تو جیب مرد بود اومد:مطمعنید میخواید گروگان یگیریدش ریک بی سیمو دراوردو گفت:مشکلیه زن: اوممم نه فقد..مگی کارول د حرف بزنید مثه اینکه ریک اصلا از بودن شما پیش ما خبر نداره مگی:ریک...اون...مردو ول کن جون ما تو خطره ریکو بقیه با شنیدن صدای مگی با دلهره ب اطراف نگاه میکردن
هوای تاریک اطرافو حال خراب مگی کارولو کفری کرده بود کارول:بت گفتم نیا مگی:آ..آیییییی دستشو رو شونش گزاشتو سعی کرد کنار درخت بخابونتش کنارش نشستو گفت:مگه نشنیدی دکتر اسکات چی گفت چرا حرف گوش نمیدی؟؟ مگی:نگرانم نباش کار همیشگیشه آیییییی این بچه ب باباش نرفته شرو شوره کارول لبخند ارومی زدو گفت:بلند شو بریم پیش ماشین بعد مگیو بلند کردو سمت ماشین راه رفت میون راه کمی از مگی فاصله گرفت تا تفنگش ک رو زمین افتاده بودو برداره ک وقتی روشو برگردوند با مردی ک گردن مگیو تو دستاش گرفته ئو چاقورو کنار چشش گرفته مرد:بهتره چاقوتو بندازی بنو کارول با دهن باز ب حال بده مگیو افکار منفیش فکر میکرد تا اینکخ تصمیم گرفت افمار منفیشو پیاده کنه دستاشو بالا بردو سعی کرد چند قدم جلو تر بیاد مرد:جلو تر نیا خانومی وگرنه این خانوم داغونه نفله میشه کارول سری تکون دادو سر جاش ایستاد مگی:برو کارول!!!کارول بی توجه ب حرف مگی سر صحبتو وا کرد:ما خیلی زیاد تر از چیزی هستیم ک تو فکر میکنی اونا از همه طرف مهاسرتون میکنن مرد نیش خندی زدو با گلوله ای ک ب
پاش خورد داغون رو زمین افتاد مگی با حال بدس سمت کارول اومدو هردو بعد ی بغل کوچیک سمت ماشین رفتن ک ی زن موهویجی رو کنار ماشینا دیدن تفنگی ک سمتشون گرفته بود شاتگان بودو از نزدیک اگه تیری بشون میخورد متالاشی میشدن مگیو کارول دستارو بالا بردنو همون لحظه ی پیر زن سر رسیدو دستاشونم بستو سوار ماشینشون کرد زن مو هویجی با دیدن هم تیمیش ک ب دست جنیو بقیه گرفته شده بود بی سیمو دراورد................ریک:شما کجایین!!! زن:آااا اول رفیق منو ول کن ریک:گروگان در مقابل گروگان زن خنده ایکردو گفت:اوهههه پس خیلی باهوشی پس 100 متر دور تر اینجا تا ی ساعت دیگه وگرنه این دوتا خوشگله تیکه تیکه میشن گلن مردو تو دستاش فشرده بودو چاقورو روی گردنش گرفته بود نگران خواهرشو همسرش و نینی کوچولوش بود...!دیگه صدایی از اون زن دیگه ب گوششون نخوردو همه با سرعت زیاد سمت ماشینا رفتنو سوار شدن...............توی راه بودن مگی درد داشتو کارول استرس اسم زن مو هویجی مارتا بودو مردی ک کارول ب پاش گلوله شلیک کرد همسرش بود و پیر زنم مادرش تموم نفرتو میشد تو چشای مارتا خوند بی سیمی ک باش سعی میکرد با نیگان ارتباط برقرار کنه تو دستش بودو دیگه توی سینش قلبی وجود نداشت میشد ناراحتی رو توی نفرتس حس کرد
رسیده بودنو ب دوتا میله تو اتاقی ک خون سرتاسرسو قرمز کرده بود بسته شده بودن پیرزن مدام سیگار ب لب میزاستو با سرفه هایی ک همراه با خون بودن حال خراب مگیو بدتر میکرد مارتا نشسته بودو شوهرشم بیهوش رو زمین کارول فکر کرد ک شاید بشه مخشو زد پس سعی کرد بهش بفهمونه نفس تنگی گرفته ئو باید پارچه رو از تو دهنس بیرون بدن بعد کلی سرفه الکی مارتا مجبور ب برداشتن پارچه شد کارول با علامت سر ب پیرزن گفت ک دستشو تو جیب شلوارش کنه پیر،ن خم شدو صلیبیو از جیب کارول بیرون کشید کارول ب ظاحر صلیبو از دست پیرزن قاپیدو تو دستاش فشرد پیرزن: پس بعد این هفت سال ایمانتو از دست ندادی قابل تحسینه مارتا:مامان😠کارول چند وقت پیش اتفاقی صلیبو تو جیب ی متحرک پیدا کرده بود...اومد اوعضارو درست کنه کارول:من مهم نیستم ولی لطفا ب اونو بچه اسیبی نرسونین م.ت:خدای من پس بارداری مگی ب پیرزن نگاه کردو بعدش ب مارتا ک داشت میگفت:اونو پدرش و مادرش ب زودی میمیرن...........•خیله خوب تا پارت بعد بمیر😐✌•پارت بعد همون پارتیه ک.....میمیره
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
هوی جنی...شماره بدم...میتونی سیو کنی؟...من نمت سیو کنم...بعد که سیو کردی بیا تو شاد بهم پیام بده...بعدش شمارم و پاک کن...تو شاد یه نفر و اگه یه بار سیو کنی تا عبد میمونه...شاید نتونم بیام تستچی...ولی تو شاد میتونم حرف بزنم😊❣
عاجو کجاییی؟😐🔪
عررررررر صل اجو اره اره بدههههه
واسا واسا برم سیوش کنم
عررررررر مینی بت پ دادم برو شاد
منم جواب دادم ولی نمیبینی کهههههههه🙄😬🤐
اخ اخ ببخشید بیرون بودم تا الان مینی راستی شادم رو گوشی مامانمه بخواطر اون دیر ب دیر بش میسرم
عاجوووو...تا پارت بیست خوندم...الان دارم میرم پارت بیست و بخوننننم🤤🤤🤤
بیست و یکم خوندددددم🤤🤤🤤
موفق باشی شیگولم💋
ممنان💋⚘
هعی
عالی بود و غم انگیز
ابجی ی حسی بهم میگه که روی مسیح کراشیا😂
مرسی داداش ن من قبل اینکه بگی داداش داری این قسمت داستانو نوشتم فقد دیر منتشرش کردم چون کار داشتم زیاد😂ولی رو اسمش کراشم از بچگی چون م س ی ح ی م😐✌
Wow