
سلام،اینم پارت دو ، امیدوارم کلی حال کنید و کلی لذت ببرید،دوستتون دارم شدید،بزن بریم♥️♥️♥️
بلاخره روز اینکه پدرخوانده رو شکست بدیم فرا رسید و منو کت آماده شدیم و رفتیم به مخفیگاهشون. از زبان کت: رسیدیم به مخفیگاهشون اما تا اومدم بپرم یهو پام لیز خورد و با کله رفتم تو دل مافیا ها که همشون روی من هدف گرفتن و من چاره ای نداشتم و تسلیم شدم که یهو یکی با پشت تفنگ زد تو کلم و دیگه هیچی نفهمیدم (بیهوش شد) از زبان لیدی باگ: دیدم که کت رو بیهوش کردن که گفتم نههههه و پریدم تو و باهاشون مشغول مبارزه شدم سه نفر از پشت منو گرفتن و یکی از جلو با مشت زد تو صورتم و دیگه هیچی نفهمیدم(این بنده خدا هم بیهوش شد،چرا یاد لست آف اس ۲ افتادم🤨؟)
از زبان شادو ماث : گفتم کارت عالی بود پدر خوانده . پدرخوانده:حالا باهاشون چیکار کنیم؟ شادو ماث:وایستا الان میام پیشتون ، میخوام ش.ک.ن.ج.ش.و.ن بدم. پدرخوانده:باشه ، منتظرم.سریع رفتم پیش پدرخوانده و اون بهم اتاقی که توش زندانی بودن رو نشون داد .شادو ماث:لطفا تنهامون بذار پدرخوانده.پدرخوانده:باشه ، و رفت ، از زبان لیدی : وقتی بهوش اومدم دیدم کت هنوز بیهوشه اما وقتی رو به روم رو دیدم ، ااوو..نن.شادو ماث بود، لیدی:لعنت بهت ، چرا دست از سرمون بر نمیداری؟؟؟شادو: چون من معجزه گر هاتونو میخوام.لیدی:خب چرا نمیگی میخوای باهاش چه آرزوئی بکنی؟شادو:اون به تو مربوط نیست و تا خواست معجزه گرمو بر داره
که کت گفت کاتاکیلیزم و باهاش طنابش رو پاره کرد و با چوبش زد تو سر شدو ماث و اون زمین گیر شد و منو آزاد کرد و با هم از پنجره ها رفتیم بیرون که یکی از زامبی ها پرید روم و مافیا ها اومدن بهم شلیک کنن که من زامبی رو گرفتم جلوشون و اون زامبی مرد و خشاب اونا هم تموم شد و ما از فرصت استفاده کردیم و سریع فرار کردیم و وقتی مطمعن شدیم کسی دنبالمون نیست رفتیم خونمون . از زبان کت : رسیدیم خونمون و دیگه شب هم شده بود و رفتیم تو که گفتم بانوی من حالت خوبه؟ لیدی : ممنونم حال خودت خوبه؟ کت : به لطف شما من عالیم😊لیدی:باشه من میرم شام درست میکنم تو هم تا زمانی که من غذا درست میکنم دوش بگیر.گفتم باشه و رفتم دوش گرفتم .
از زبان لیدی:شاممون رو خوردیم و رفتیم که بخوابیم ، ساعت ۳:۵۶ بود اما خوابم نمیبرد که صدای ناله کردن کت از اون ور دیوار میومد ،گفتم کت حالت خوبه؟ کت:اره خوبم فقط یکم چیزه ..... یکم ناراحتم همین.تو لطفا بخواب ، من حالم خوبه،گفتم باشه ، دلم واسه کت سوخته بود ، حتما دلش برای خانوادش تنگ شده بود . تو خیالات خودم بودم که نفهمیدم چطوری خوابم برد. از زبان کت:باورم نمیشد ، اون...ا.و...ن مادر و پدرم بودن،خیلی خوشحال بودم ، رفتم بپرم بغلشون که دیدم از جسمشون رد شدم ، باورم نمیشد،یعنی مرده بودم؟
هرچی صداشون زدم اما جوابم رو نمیدادن،رفتم دنبالشون ، رسیدن به یک جنگل ، درخت های قشنگ ، طوطی ، خرس سیاه ، پرنده ، و کلی حیوون دیگه که مادر و پدرم رو گم کردم ، یهو صدای ج.ی.غ مادرم اومد ، خیلی سریع رفتم سمت صدا ، همه جا ترسناک شده بود ، رسیدم که دیدم ، مادرم د.ا.ر زده شده بود و پدرم کنارش خودش رو ک.ش.ت،فریاد خیلی بلندی زدم که یهو از خواب پریدم که دیدم از پشت در لیدی منو صدا میکنه و داد میزنه میگه:کت ، کتتتت ، کتتتتتتت ،حالتت خوبه ؟؟؟؟!!!لطفا جواب بده ،
گفتم : اره بانوی من ، حالم خوبه ، فقط خواب دیده بودم ، و تبدیل شدم رفتم بیرون که لیدی پرید بغلم و گفت خیلی منو ترسوندی،داشتم سکته میکردم ، گفتم معذرت میخوام بانوی من،و خلاصه صبحانه خوردیم و رفتیم بیرون دوباره نبرد با مافیا ها اما وقتی رسیدیم دیگه کسی اونجا نبود،نقل مکان کرده بودن. از زبان شدو ماث : خیلی نزدیک بود که پیروز بشم اما بازم شکست خوردم،اما به زودی که خیلی نزدیکه پیروز میشم . به زامبی مستر گفتم که به زامبی هاش دستور بده که دنبال اونا بگردن و به پدرخوانده گفتم که نقل مکان کنه و به خودم برگشتم و رفتم سر تابلوی امیلی و گفتم:امیلی ، میدونم کارهای ترسناک و وحشتناکی انجام دادم و حتی پسرم رو از دست دادم،ولی قول میدم که زود هر دوتون رو به زندگی بر گردونم،قول میدم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
ادامه بده جالب داستانت فقط یک مشکل داره
خیلی ممنون دوست عزیز ، چه مشکلی؟؟