
نفرتی که باعث عشقش شد 4
تهیونگ گفت : من میرم کار های ترخیصت رو انجام بدم ا/ت : نیازی نیست خودم میرم ممنونم از لطفتون آقای کیم تهیونگ: خواهش میکنم وظیفه بود من رو لطفا تهیونگ صدا کن ا/ت : ولی آخه.... تهیونگ پرید وسط حرفش: نه مشکلی نداره اهان راستی من تو ،وشی شما رو گشتم فقط شماره ی برادرتان بود اون هم گفت میاد ولی هنوز نیومده متاسفانه شماره پدر مادرتون رو پیدا نکردم ویلا به اون ها زنگ میزدم ا/ت : یا خدا چرا به داداشم خبر دادی بدبخت میشم 😯😢 در ضمن دیگه تو کارای من دخالت نکنید من پدر مادر ندارم زیر لب گفتم: خدایا حالا چیکار کنم اگر بفهمه من رو میکشه تهیونگ:من معذرت میخوام ولی خیلی دارید توهین میکنید ها من جونتون رو نجات دادم اصلا به من هیچ ربطی نداره من میرم کارها رو انجام بدم (حرف های توی دل ا/ت ×) داداشم بیاد اینجا میگه باید ازدواج کنم ولی من دلم نمیخواد با اون مرتیکه ازدواج کنم پس باید ازش کمک بخوام خیلی باهاش بد رفتار کردم😟 تهیونگ وارد اتاق شد و گفت : خوب شما خونه دارید؟ ا/ت : من ؟ آها من نه اینجا خونه ای ندارم امممم میرم فرودگاه منتظرتون میمونم تهیونگ: نه لازم نیست میتوانید بیاید خونه من بمونیم تا برادرتون بیاد ا/ت: ب...برادرم؟ اون رو خبر نمیکنم نباید من رو ببسنه سریع باید از اینجا برم تهیونگ: چرا ؟ البته ببخشید نباید دخالت کنم ا/ت : نه آقای کیم من معذرت میخوام بد رفتار کردم شرمنده 😔 تهیونگ: اشکالی نداره حالا میاین یا برم؟ ا/ت : اممممم (یاد حرف رئیسم افتادم 😮مراقب خودت باش )باشه میام تهیونگ : پس من میرم بیرون تا بیای اگر میتونی با من رسمی حرف نزن ا/ت : چشم رفت بیرون و منم لباسامو پوشیدم و اسلحه رو گزاشتم پشت شلوارم و جوری پوشوندمش که حتی جن هم پیداش نکنه😂😂😐😈 رفتم باهاش سوار ماشینش شدم × عجب ماشین خفنی داره 😮😂😄 ظبط رو روشن کردم صدا رو گزاشتم رو 10000 تهیونگ یهو پاش رو گزاشت رو ترمز ظبط رو کم کرد و گفت : چیکار میکنید مگه دیوونه شدید من تو حال خودم نبودم یجورایی انگار تو فضا بودم یهو گفدم : اهومممم اره😂 دیوونممممم تهیونگ گفت: خدایا خودت عاقبت مارو بخیر کن😐😐 (حرف های توی دل تهیونگ€) € دختره رسما دیوونس😐 باید ببرمش سریع بخواهی ویلا یه کاری دستم میده😑😧 منم مث دیوونه ها با آهنگ هم خونی میکردم و میخندید😐😂که یهو خوابم گرفت و خوابیدم😴
از زبان تهیونگ : آخی چقدر ناز خوابیده خداوکیلی خیلی خوشگله حتما یه دوست پسر خوشگل هم داره € خوب که چی اصلا دوس پسرش هم خوشگل نی که اینطوری دوست دختررو ول کرده اصلا نه نه امکان نداره من چرا دارم برا این دختره با خودم بحث میکنم یهو با صدای گریه ی ا/ت به خودم اومد ماشین رو نگه داشتم و و آروم برش گرداندم دیدم تو خواب داره گریه میکنه € چیکار کنم حالا داره گریه میکنه آها فهمیدم آروم دستم رو حلقه کردم دور کمرش و بغلش کردم و نوازشش کردم اونم زیر لب گفت : مامان جونم مامانی 😴😢 دلم براش سوخت یکم بعد رسیدیم خونه بغلش کردم و بردمش رو تخت و آروم خوابوندمش فکر کنم باید پیشش بمونم میترسم چیزیش بشه کمی بعد جین داد زنان گفت : تهیونگ کیمممم ولکام تو هوم چطوری فضایی از پله ها پایین رفتم و گفتم میتونی ساکت باشی هیونگ؟ جین : 😐 باز چی شده تهیونگ؟ هیچی نشده فقط دوست دخترم رو آوردم تو خونم😏 جین: دوست دختر؟ خونم؟ 😐😳😖 اگر خوابم یکی بیاد منو بیدار کنه بزار ببینم داداشم مرد شده مرددددد😇 تهیونگ : امممم اره فقط بین خودمون بمونه جین : حله حالا دوست دخترت کجاش !؟ خوشگله؟ قد بلنده؟ چشاش چه رنگیه؟ زن داداششششش زن داداشششش کجایی؟ تهیونگ : جین آروم بگیر بابا خوابیده جین : آهان گرفدم☺ جیمین و کوک کجان ؟ جین : جیمین که پیش تاینی عه کوک هم که با اینو داره شیر موز میخوره😐😂 باشه پس مایشی کجاس؟ جین: اونم که کچلم کرده که برم باهاش بیرون تو هم با دوست دخترت بیا راستی اسمش چیه؟ آها باشه ببینم چی میشه اسمش ،.. اممم اسمش ا/ت هستش جین: چه اسم قشنگی یادت نره بیای ها باشه جین: راسی فضایی بلع جین: حواست باشه از کارامون بو نبره حله جین: من رفدم بای بابای
رفتم تو اتاق و ا/ت رو خیل آروم بیدار کردم از زبان ا/ت : همممممم 😴 من کوجام😶 تهیونگ: پیش منی عشقم😇 € اوه اوه چی گفتم ها الان بدبخت میشم این آرامش قبل طوفانه😐😐😨😵 ا/ت: آهان 😴😊 صبر کن ببینم هاننننن😐😶 عشقم؟ 😑 خیلی خودمونی شدی ها آقای کیم 😒 تهیونگ : ببخشید راستی باید یچی بهت بگم نه قبلش من باید بگم😯 تهیونگ: خوب بفرما خوب راستش بدون مقدمه میگم من یه برادر دارم که میگه با دوستم ازدواج کن و من اینو نمیخوام و اون رو دوستش ندارم و ازت کمک میخوام تهیونگ: چه کمکی از دستم بر میاد؟ خوب میخوام که راستش امممم چ... چطوری بگم😞😶 میخوام برای یکی دوماه یه دوست پسر اجاره ای بشی تهیونگ:😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐 چی؟ تکرار کنم؟😑😄 تهیونگ : نه ، امممم قبوله واقعا😄😄😄😃😀😀 ممنونم عاشقتم مممنونننننننمننن😀 همانند اشتباه شد منظورم اینکه امممم😳 تهیونگ: اشکال نداره خجالت نکش☺ امممم هان چی کجا 😅😁 تهیونگ : اتفاقا منم به دوستام حسادت میکنم و میخوام دوست دختر اجاره ای داشته باشم که تو اومدی و قضیه حل شد😅😅 خوب دیگه خدا رو شکر😀😂😂😂 خوب یزره از خودتون و کارتون بگید تهیونگ: خوب من کارم خصوصیه باشه اشکالی نداره من باید اینجا زندگی کنم؟😮 تهیونگ: اره باید به دوستام خبر بدم لباس و وسایل هم ندارم آقای کیم تهیونگ: مثلا دوست دخترمی ها دیگه کیم صدام نکن وسایل هم برات میخرم ممنونم ، تهیونگ خوبه؟ تهیونگ: نه😟 خوب چی بگم دیگه تهیونگ: نمی دونی یعنی؟😋😌 نه😐 یهو با صدای در زدن به خودتون میاین و جفتتون میگیم بلهههه😊 کوک و دوس دخترش : ببینم فضایی نمیخوای دختر خوشگله رو بهمون معرفی کنی!؟😝 تهیونگ رو کرد به من و گفت : بریم عشقم😊 با ..باشه برویم برویم😐😅😄
رفتم تو اتاق و ا/ت رو خیل آروم بیدار کردم از زبان ا/ت : همممممم 😴 من کوجام😶 تهیونگ: پیش منی عشقم😇 € اوه اوه چی گفتم ها الان بدبخت میشم این آرامش قبل طوفانه😐😐😨😵 ا/ت: آهان 😴😊 صبر کن ببینم هاننننن😐😶 عشقم؟ 😑 خیلی خودمونی شدی ها آقای کیم 😒 تهیونگ : ببخشید راستی باید یچی بهت بگم نه قبلش من باید بگم😯 تهیونگ: خوب بفرما خوب راستش بدون مقدمه میگم من یه برادر دارم که میگه با دوستم ازدواج کن و من اینو نمیخوام و اون رو دوستش ندارم و ازت کمک میخوام تهیونگ: چه کمکی از دستم بر میاد؟ خوب میخوام که راستش امممم چ... چطوری بگم😞😶 میخوام برای یکی دوماه یه دوست پسر اجاره ای بشی تهیونگ:😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐 چی؟ تکرار کنم؟😑😄 تهیونگ : نه ، امممم قبوله واقعا😄😄😄😃😀😀 ممنونم عاشقتم مممنونننننننمننن😀 همانند اشتباه شد منظورم اینکه امممم😳 تهیونگ: اشکال نداره خجالت نکش☺ امممم هان چی کجا 😅😁 تهیونگ : اتفاقا منم به دوستام حسادت میکنم و میخوام دوست دختر اجاره ای داشته باشم که تو اومدی و قضیه حل شد😅😅 خوب دیگه خدا رو شکر😀😂😂😂 خوب یزره از خودتون و کارتون بگید تهیونگ: خوب من کارم خصوصیه باشه اشکالی نداره من باید اینجا زندگی کنم؟😮 تهیونگ: اره باید به دوستام خبر بدم لباس و وسایل هم ندارم آقای کیم تهیونگ: مثلا دوست دخترمی ها دیگه کیم صدام نکن وسایل هم برات میخرم ممنونم ، تهیونگ خوبه؟ تهیونگ: نه😟 خوب چی بگم دیگه تهیونگ: نمی دونی یعنی؟😋😌 نه😐 یهو با صدای در زدن به خودتون میاین و جفتتون میگیم بلهههه😊 کوک و دوس دخترش : ببینم فضایی نمیخوای دختر خوشگله رو بهمون معرفی کنی!؟😝 تهیونگ رو کرد به من و گفت : بریم عشقم😊 با ..باشه برویم برویم😐😅😄
در همین حد بماند متاسفانه تا دوماه فعالیت ندارم
بیاید یکم بگیم بخندیم دلمون باز شه😐😂
تو راه شمال بودیم که پلیس جلوی ماشینمون رو گرفت و گفت : از کجا میآیید و به کجا میروید دوستم نگاهی به من کرد و گفت از کنعان میآییم و به مصر میرویم پلیسه به همکارش گفت این شتران را به کنعان برگردان و قبض500 هزار تومن جریمه را در توشه آنان قرار ده😐😂😂😂😂
خوب بهم بگید که چوری داستان رو ادامه بدهم ؟😄😇😚😚😌 درمراسم خاکسپاری بودم و کل ملت داشتن گریه میکردند کهیهو بچه عه برگشت و گفت : مامانی بابا بزرگرو که الان میکارن کی در میاد؟😐😂😂😂😂اخه اینم سو اله بچه جان برو از معلم دینیت بپرس😂😂😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)