
یک داستان برای میدزی های کیوت
(داستان از زبان تو یا بهتر بگم یک میدزیه)به سمت در خونه رفتم بیرون داشت برف میومد.آخه یکی نیست بگه آنا جان الان چه وقت رستوران رفتنه.خودم رو حسابی پوشونده بودم که سرما نخورم به رستوران که رسیدم آنا تو منتظرم بود
از زبان لیا:وای بچه ها خیلی خسته ام و بی حال هم هسشتم کسی نمیخواد کمکی کنه؟؟؟یجی:چکار کنیم مثلا میخای منچ بازی کنیم؟لیا:آخه منچ؟؟؟؟یونا:فردا پرواز داریم شاید اگه از منیجر بخوایم بزاره بریم بیرون.یجی معلومه که نمیزاره چرا بزاره مگه سر گردنس همینجوری بریم بیرون آخه؟لیا:یجی چقدر زد حالی خوب اگه نمیزاره فرار میکنیم.
یونا:وای آره خیلی هیجان انگیزه خواهش میکنم فرار کنیم از پنجره بریم.چریونگ:مگه زده به سرت اینجا کره اس همه میشناسنمون منیجر میکشتمون.یونا:ای باباااا.ریوجین:بزارید فردا که رفتیم روم اونجا منیجر صد در صد میبرتمون کافی شاپ.یجی:جدی؟؟؟ریوجین:آره خودش بهم قول داد.چریونگ:چقدر خوب منم خسته شدم.لیا:.وااای دیره ولی از هیچی بهتره
از زبان خودتون دوباره.با آنا حرف زدیم و پاستا خوردیم و خیلی خوش گذشت.من و آنا دوستیم ولی مثل خواهریم و از پارسال از کشور.....(هر جور دوست دارید جای خالی رو پر کنید)به ایتالیا اومدیم و داریم باهم زندگی میکنیم.فردا ایتزی قراره به روم بیا و ما هم توی روم هستیم
ما هم کلی زوق داریم و میخوایم اونا رو ببینیم.البته اونا به خاطر کنسرت اومدن و فردای پس فردا اینجا یک کنسرت بزرگ و خیلی قشنگ دارن و ماهم بیلیط خریدیم و داریم میریم.
از زبان چریونگ:حالا ریوجین قراره ناشناس بریم؟؟؟ریوجین:آره احتمالا لیا:چه خوبببببببببببعالی میشه میتونیم آزاد باشیمیجی:آره خیلی خوبه البته اونجوری هم آزاد نیستیم چون باید شال گردن و کلاه بپوشیم که کسی ما ها رو نشناسه.چریونگ:بزار خوشحالی کنن چون همیجوری اینم قنیمته.ریوجین:والا بخدا کم پیش میاد بریم بیرون
به دلیل اینکه زیاد خواسته بودید این داستان رو گذاشتم
پس کامنت زیاد بزارید
همایت کنید ادامه میدم
بایییییی منتظر تست های خفن دیگه باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (6)