سلام ،من فربد هستم ،امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد،لایک ، نظر دادن و دنبال کردن یادتون نره😄بریم سراغ داستان
داستان از اونجایی شروع میشه که ....
از زبان لیدی باگ: از اونجایی که شادو ماث قدرت مند تر شده بود ایندفعه دو ابر شرور داشتیم به اسم (پدر خوانده) و (زامبی مستر)
( قدرت پدر خوانده: با کسایی که پول دوست بودن یا فقیر بودن قرار داد میبست و اونا رو مافیا های خودش میکرد و هر کدوم یک کلت داشتن که اگه بهمون میخورد زخمی میشدیم)
(قدرت زامبی مستر: هرکس رو که گ.ا.ز میگرفت زامبی میشد)
و منو کت باز هم اونارو شکست دادیم اما تا اومدم اکوما و اموک رو کلی ترفدار ریختن سرمون و نذاشتن که من اموک و اکوما رو بگیرم و وقتی از دستشون در رفتم دیگه همچی تموم شده بود ، اونا شروع کردن به زیاد شدن .
از زبان کت نوار: پاهام شل شده ولی روی پاهام وایستادم که دیدم لیدی باگ افتاده زمین و داره گریه میکنه ، سریع رفتم پیشش و گفتم همه چی درست میشه.گفت :نه ، همه چی بهم ریخت ، بدبخت شدیم رفت ، خیلی خیلی کارمون سخت شد ، شاید اصلا باید گفت غیر ممکنه.گفتم به نیمه پر لیوان نگاه کن ، ناسلامتی ما کت نوار و لیدی باگ هستیم ، همیشه پاریس رو نجات دادیم ، ایندفعه هم میتونیم ، اصلا شاید مجبور شدیم هویت هم رو بفهمیم😁😁🤩
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی بود داداش فربد
عالی بود افرین
سلام هفت دقیقه پیش منتشر شده
هنوز نخوندم
ولی فک کنم خوب باشه💕