10 اسلاید چند گزینه ای توسط: Alice انتشار: 4 سال پیش 983 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اینم پارت 4 ببخشید دیر شد لطفا نظر بدید
تغییر شکل دادم و از تراس پریدم و رفتم روی یه ساختمون بلند نشستم داشتم شهرو تماشا می کردم ادرین: رفتم اتاقم سعی کردم بخوابم اما هیچ جوری خوابم نمی برد پلگ طبق معمول داشت پنیر می خورد . پلگ میشه لطفا بس کنی پلگ: ولم کن بابا بزار پنیرمو بخورم ادرین: پلگ کلازت و تبدیل شدم داشتم توی شهر گشت میزدم که لیدی باگو دیدم . سلام بانوی من یه لحظه ترسید و رفت که بیفته که من دستشو کشیدم و کله هامون خورد بهم . ببخشید لیدی باگ: اشکال نداره کت: ما داشتیم حرف می زدیم که یهو یه صدایی اومد و ما تا برگشتیم یه مرد سیاه پوست با موهای سفید و بافته شده به لیدی باگ یه ضربه ی محکم زد و لیدی باگ پرت شد توی یه خونه ی در حال ساخت من رفتم پیشش اوف حالش خوب بود اون مرد اومد و گفت هیچ ابر قهرمانی نباید توی نیویورک باشه زودتر معجزه گراتون رو تحویل بدید من گفتم برای چی باید این کار رو بکنیم
مرد: چون من می گم و یه ضربه به کت نوار زد و کت نوار یه ستون رو خورد کرد و خورد توی ستون بعدی و افتاد زمین مرد: اگر می خواید زنده بمونید زود تر معجزه گراتون رو بدید به من لیدی باگ: هرگز و شروع کردیم یه جنگیدن اون خیلی قوی بود و با ضربه چند تا ستون دیگه رو هم خورد کرد و سقف شروع به ریز کرد . مراقب باش و کت نوار رو حل دادم اون طرف و بیهوش شدم کت نوار: ساختمون داشت ریزش می کرد یه لحظه لیدی باگ منو حل داد و یه تیکه ی بزرگ از سقف افتاد روی اون . لیدی باگ نه رفتم سمتش گیر افتاده بود و بیهوش بود اون مرد از دور به ما نگاه می کرد . خواهش می کنم کمکم کن اون به کمک احتیاج داره اما اون بازم ما رو نگاه کرد و قدمی بر نداشت بی خیالش شدم و با تمام زورم سنگ رو بلند کردم اما حالا چجوری لیدی باگو بردارم یه لحظه سریع اون مرده اومد و اونو برداشت و گفت باید بریم ما از ساختمون رفتیم بیرون و ساختمون خراب شد روی یه خونه نشستیم چند بار لیدی باگو صدا زدم اما بیدار نشد
خیلی نگرانش بودم نکنه چیزیش شده باشه یه لحظه اون مرده یه چیز کوچیک شبیه شیشه ی ادکلن در اورد و برد نزدیک دماغ لیدی باگ بعد چند دقیقه اون بهوش اومد گفت اه این دیگه چه بوی گندیه سریع بغلش کردم و با نگاه از اون مرده تشکر کردم لیدی باگ: چه اتفاقی افتاد مگه ما و اون با هم دشمن نبودیم کت: چرا اما اون توی نجات تو به من کمک کرد و حالا ما می تونیم برات چیکار کنیم مرده: بگید ببینم شما چطوری این معجزه گرا رو پیدا کردید یادم نمیاد به کسی معجزه گر داده باشم لیدی باگ: خب درسته چون ما اهل پاریسیم و معجزه گرای ما رو استاد فو به ما داده و بعد از اون من نگهبان جعبه ی میراکس های پاریسم مرده: پس تو جانشین فو هستی که این طور بسیار خب می تونید برید اما حق ندارید توی شهر من از معجزه گراتون استفاده کنید فهمیدید لیدی باگ: بسیار خب ممنون که به من کمک کردید راستی شما گفتید معجزه گرها شما... مرد: من نگهبان معجزه گرای نیویورکم اما الان باید برم خدافظ . ورفت منم از گربه خدافظی کردم و رفتم هتل رفتم خوابیدم چون فرداش قرار بود بریم چین فردا سوار هواپیما شدیم
من رفتم تا با تلویزیون هواپیما اخبار ببینم که نوشته بود ادرین اگراست همراه با دوست دخترش در شو مدلینگی که توسط ادری بورژوا تدارک دیده بود نواختند و حالا ... و تلویزیون رو خاموش کردم ( ادرین بغلش نشسته ) مرینت: اخبار چه چیزایی می گه ها لابد دو روز دیگه هم میگن همراه با همسرش نواخت . یه لحظه از حرفم جا خوردم به ادرین که نگاه کردم دیدم خشکش زده خجالت کشیدم و قرمز شدم بعد رومو کردم اون طرف ادرین: از حرف مرینت خشکم زد اما بعد که نگاش کردم فهمیدم همین جوری گفته خواستم بحث رو عوض کنم . مرینت میای بریم پشت هواپیما تا با هم گیم بازی کنیم ( پشت هواپیما قسمت ویژه هست که هیچ کس نیست ) مرینت: می خواستم حال وهوا رو عوض بشه پس قبول کردم ادرین: بازی رو شروع کردیم . بیا یکم تغییرش بدیم هر دستی که می بریم یه کاری کنیم مثلا سوال بپرسیم مثل بازی جرعت و حقیقت مرینت: قبوله اما مطمئینم من می برم ادرین: باشه بازی رو شروع کردیم و دست اول رو مرینت برد مرینت: خب جرعت یا حقیقت ادرین: حقیقت مرینت: خب بزار فکر کنم .... بگو ببینم اونی که دوسش داری چه خصوصیاتی داره؟ ادرین: ااا خب اون خیلی باهوش و مهربونه و همیشه ایده های خوب داره و چشمای ابی و موهاشم سرمه ای هست و موهاشو همیشه مثل تو می بنده مرینت: چقدر خصوصیاتی که گفت به من می خورد اما فکر نمی کنم من باشم ست بعد رو ادرین برد و من حقیقت رو انتخواب کردم
ادرین: خب بزار ببینم ... اهان چند تا عکس از من تو اتاقت داری؟ مرینت: خیلی از سوالش جاخوردم . اممم ... خب ... من ... ااه ... تا حالا نشمردم ... نمی دونم اما زیادن ... نه یعنی دو سه تان ... اه این دیگه چه سوالیه که می پرسی ؟ ادرین: داشتم با تعجب نگاش می کردم که زدم زیر خنده . خیل خب باشه فهمیدم . دست بعد رو هم من بردم . خب جرعت یا حقیقت ؟ مرینت: با توجه به سوال قبلت جرعت رو ترجیح می دم ادرین: خب باشه می خواستم امتحانش کنم پس گفتم منو ببوس مرینت: این رو که گفت احساس کردم که تمام بدنم شل شد . حرفم رو پس می گیرم حقیقت بهتر بود ادرین: نه راه دیگه نیست زود باش . مرینت اصلا زیر بار نمی رفت پس گولش زدم . باشه بی خیال این یکی .. خودم انجامش می دم مرینت: ادرین وقتی اول حرفشو گفت رفتم یه نفس راحت بکشم که بقیشو گفت من متوجه منظورش نشدم اما یهو دستش رو گذاشت رو صورت و منو کشید جلو و بوسید چشمام داشت از کاسه در میومد اما بعد که یکم اروم شدم صورتش رو گرفتم و بوسیدمش
ادرین: حس خوبی داشت بعد که جدا شدیم هر دو مون قرمز بودیم اما مرینت بیشتر خب ازمایش بدکی هم نبود اگه مرینت منو دوست نداشت منو پرت می کرد اون عقب و نمی بوسید اما بعدش دیگه جرعت نکردیم بازی جرعت و حقیقت بازی کنیم و فقط گیم بازی کردیم بعد که رسیدیم قرار بود بریم هتل رفتیم هتل اما فقط دو تا اتاق با تخت های یک نفره داشتن مرینت: من زنگ زدم به عمو چنگ قرار شد منو ادرین بریم خونشون و ناتالی و گابریل هم بمونن هتل راننده ما رو رسوند وقتی رفتیم توی خونه اول یه باغ بود واقعا فوقولاده قشنگ بود ادرین: تا حالا خونه ی عموت نیومدی؟ چی نه تا حالا نیومدم ادرین: واقعا خونه ی قشنگی داره مرینت: همین طوره رفتیم جلوی در خونه ی اصلی و عموم در رو باز کرد و ادرین یه چیزی به چینی گفت ادرین: از دیدنتون خوشحالم اقای چنگ چنگ: منم همین طور ادرین جوان شما رو به یاد دارم ( تا اینجا به چینی بوده بعدش به چینی می گه ) اوه سلام مرینت عزیز خوشحالم می بینمت
مرینت: منم از دیدنتون خوشحالم چنگ: از این طرف من دو تا اتاق با تخت های دو نفره دارم که یکیش برای شماست و یکیش برای پدر و مادرت که می خوان بیان این اتاق شماست یه چیزی به چینی به ادرین گفتم ( ادرین بعد اینکه کاراتو کردی بیا پایین کاریت دارم ادرین: ( بسیار خب الان میام ) . رفتم و وسایلم رو گذاشتم تو اتاق مرینت: ادرین عموم بهت چی گفت ؟ ادرین: اه هیچی چیز خاصی نگفت من میرم پایین تو هر وقت کاراتو کردی بیا ( اتاق ها طبقه بالا هستن ) من رفتم پایین چنگ: بیا بشین ادرین ( از الان باید بگم تمام حرفاشون چینه ) ادرین ما فردا شب یه جشن بزرگ داریم و این جشن در تمام چین برگزار می شه می خوام توی این مدت و فردا خیلی به مرینت خوش بگذره و این بهترین مسافرتش بشه می تونی این کارو برام انجام بدی؟ ادرین: البته من خیلی دوست دارم با مرینت وقت بگذرونم
چنگ: ممنونم ادرین راستی تو چه نسبتی با مرینت داری؟ ادرین: ااه ... خب من ... راستش . یکم قرمز شده بودم چنگ: ههههه نیاز نیست بگی خودم فهمیدم به نظر من شما خیلی بهم میاید اما بازم انتخواب با خودتونه ادرین: از این حرف اقای چنگ خیلی تعجب کردم و قرمزتر شدم بعد مرینت اومد یه لباس سفید بلند پوشیده بود که گل های صورتی روش بود و موهاشو بافته بود و گذاشته بود رو شونش خیلی خوشگل شده بود . وای مرینت این مدل مو خیلی بهت میاد
مرینت: کارامو کردم و گفتم برای تنوع یه کاری بکنم بعد رفتم پایین ادرین بهم گفت که خیلی خوب شدم یکم قرمز شدم و موهامو بردم پشت گوشم . ممنون ادرین من می رم توی حیاط هوا بخورم فعلا . رفتم توی حیاط و یکم قدم زم و بعد رفتم وروی یه تاب که توی حیاط به یه درخت بسته شده بود نشستم و چشمام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ادرین: داشتم از پنجره مرینت رو نگاه می کردم که دیدم رفت و روی یه تاب نشست رفتم بیرون و بی سر صدا رفتم پشت سرش
ممنونم که خوندید سعی می کنم بیشتر بنویسم اما خب تایپ زمان می بره ببخشید بخاطر تاخیر سعی می کنم زود به زود بنویسم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
داستانت عالیه! 👍👍👍👌👌👌👌👌
چرا بعدی رو نمیزاری
عالیییییییی
عالی ولی قسمت 3 کو