
خب اینم از قسمت9 لایک و نظر فراموش نشه فالو =فالو به تست های دیگم هم سر بزنید
(خب مثل همیشه از اسلاید اخر قسمت قبل شروع می کنیم) از زبان فیلیکس (LK:گفتم گناه داره بیارمش) :مرینت م یخواست بره پس گفتم میرسونمت اما مثل همیشه پرو بازیش گل کرده و دوباره زبون درازی کرد پس منم سریع. اماده شدم و بردمش خونه عمو تام اما در مغازه بسته بود میخواستم بگم بیا برگردیم که دیدم ب. ی. ش. ع. و. ر رفته تو و در رو بسته والا همه دختر عمو دارن منم دختر عمو دارم خداا این چه خ. ر. ی بود نصیب من کردی خدا ایو نصیب گرگ بیابونش نکنه والا دختر عموی منم خله این که رفت پس منم برم والا به خدا که یهو یه صدایی اومد اون صدای مرینت بود یه نگاه به بالا کردم دیدم مرینت از توی بالکن داره میگه:خیل خوب بابا بیا برو تا مغزم نخوردی فیلیکس :نکنه داشتم بلند بلند میگفتم؟ 😳 مرینت په نه په داشتی یواش یواش میگفتی بیو برو تا نزدم داغونت نکردم خداحافظ 👋👋
از زبان الیا :داشتم میرفتم خونه چون خونه نینو بودیم و داشتم در باره اتفاق هایی که افتاده بود حرف میزدیم که دیدم رسیدم جلوی خونه ی مرینت دیدم یک پسره مرینت رو رسوند و داشت بلند بلند حرف می زد که مرینت بهش گفت بیا برو تا نزدم داغونت نکردم خیلی تعجب کردم پس زنگ زدم به ادرین و بهش گفتم :ادرین تو مرینت رو دوست داری؟ ادرین:اول سلام دوم چطور مگه الیا:وای ببخشید سلام چون یه پسره اون رو رسوند دم خونه.... ادرین :وایسا وایسا اینو که خودم میدونم الیا:اخه عجیب بود عجیب نیست؟ ادرین :چرا ولی من اون پسر رو میشناسم اوکی بای 😁 از زبان ادرین : اوف بخیر گذاشتا نزدیک بود همه چی لو بره که یهو دیدم یعنی بهتره بگم (SA:ایشششش زود باش دیگه خره زود بگو دیگه اهههLK:ارومم اروم ارامش خودت رو حفظ کن عزیزم SA: من ارومم عزیزم اگه این این ادرینه منو عصبانی نکنه من ارومم ادرین:به من چه) داشتم میگفتم شنیدم مامانم داره صدام میکنه راستی هنوز پلک بهم نگفته کی نگهبان معجزه گراست فکر کنم بهتره برم چون قراره بریم خونه خودمون پس بعدا بهتون میگم چی شده فعلا، 👋👋 (خب بریم فردا صبح که بچه ها مدرسه دارن) از زبان مرینت :داشتم میرفتم مدرسه که دیدم فیلیکس با ماشین پیاده شد و دید من دارم میام و وایساد دیدم ماریا و اون بز هم رسیدن ادرین و ادلی و امیلیا هم رسیده بودن و منتظر من بودن پس رفتم تا منتظرشون نه گذارم وقتی رفتیم توی کلاس خانم بوستیه گفت از این به بعد کاگامی نمیاد و که من بلند شدم و گفتم خانم چرا نمیاد لایلا که همین جاست پس چرا خواهرش نیست؟ لایلا که از عصبانیت قرمز شده بود گفت اون رفته یک مدرسه دیگههه بعد خانم بوستیه گفت پس به جای کاگامی ما یک دانش آموز جدید داریم بیا تو.....
که دیدم فیلیکس اومد داخل و گفت سلام من فیلیکس اردن هستم پسر عموی مر اوه ببخشید پسر عموی مارسل و ماریا و همینطور پسر خاله ی ادرین و امیلیا و ادلی خب من کجا بشینم که خانم بوستیه گفت برو بشین پیش لایلا منم چون نزدیک بود لو برم پام رو گذاشتم جلوی پای فیلیکس و فیلیکس هم خورد زمین و گفت چه م. ر. گته مرینت منم بهش گفتم :بعدا به حسابت میرسم فاتحت رو بخون 😏☺️ فیلیکس :مرینت اروم باش باشه مرینت: حتما اروممم ☺️🔪🔪🔪🔪🔪 از زبان الیا : مرینت خیلی داشت عجیب میزد اصلا اون پسره اسم مرینت رو از کجا میدونست دیدم خانم بوستیه داره اعصبانی میشه پس به مرینت گفتم :مرینت سر کلاسیم مثلا مرینت به خانم بوستیه گفت :ببخشید خانم یادم نبود میتونیم درس رو شروع کنیم خانم بوستیه درس رو شروع کرد و مرینت هم مثل همیشه به درس گوش میکرد که زنگ تفریح خورد مرینت رفت بیرون از کلاس و مارسل هم رفت گوش فیلیکس رو گرفت و رفت دنبال مرینت ادرین و امیلیا و ادلی و ماریا هم دنبالشون رفتن. من و نینو هم که خیلی شک کرده بودیم یواشکی رفتیم دنبالشون دیدیم فیلیکس داشت میگفت :مرینت به خدا غلط کردم که یهو مرینت دستش رو گرفت و دستش رو پرداد و فیلیکس رو هم بلند کرد و یهودفیلیکس رو زد زمین اوههه خدا کنه کمر فیلیکس نشکسته باشه یهو زنگ کلاس خورد و همه رفتن سر کلاس دیدم هنوز فیلیکس نیومده و یهو در کلاس رو زدن و فیلیکس اومد داخل فکر کنم خیلی درد داشت خانم مندلفین که معلم اون زنگمون بود گفت چیزی شده فیلیکس؟ گفت : نه خانم چیزی نشده فقط به خانم متشخص و کنگفو کاری عصبانیتش رو سر من خالی کرد اونم به خاطر یک اشتباه کوچولو خانم مندلفین گفت:اون کی بوده؟ فیلیکس گفت :تنها کسی که اینجا کنگفو بلده مرینت مندلفین: خوب ازش شکایتی نداری؟ مرینت:واسه چی باید شکایت داشته باشه حقش بود مگه نه ادرین، ادلی، امیلیا، ماریا و مارسل :اره حقش بود فیلیکس : بله خانم من هیچ شکایتی ندارم
از زبان امیلیا: الیا دیگه داشت خیلی شک میکرد ما فهمیده بودیم اما اون نمیدونست خیلی عحیب بود برام که چرا ول کن نیست الیا که یهو یک پیام برام اومد اون بابا بود گفته بود امشب به مهمونی دعوتیم پس لباس های خوشکل بپوشین امشب به مهمونی تولد فیلیکس داخل خونه عمو مارک دعوت بودیم به اون ادلی خره و اون ادرین م.ن.گ.ل هم گفتم گفتن بابا هم بهمون پیام داده دقیقا همین پیامو از مرینت که پرسیدم گفت ما خودمون ترتيب این جشن و دادیم پس خوشکل ترین لباستون رو بپوشید باشه؟ وا اونا کی وقت کردن ترتیب مهمونی بدن 🧐🧐😳 والا از همه چیز غجیب تر شدن من زیادی مرینت رو دست کم گرفتم مثل اینکه از زبان الیا :امشب مامانم به یک مهمونی دعوت شده بود چیه فکر کردین همینجوری نه بابا همین جوری که اون نویسنده از خود راضی میدونه (SA:هییی حق نداری به دوستم بگی از خود راضی خودت بیشتر از خود راضی هستی ایششش😒😒 LK:چرا بهم میگی از خود راضی؟ الیا:خب من سه تا دلیل دارم یک که مهم ترین بخشه اینه که تو منو زیاد نمیاری تو داستان دو نمیزاری بفهمم مرینت چیرو داره ازم قایم میکنه و سه چرا ادرین و امیلیا و ادلی میدونن و من نباید بدونم LK: خیل خب بیا برووو) مامانم یک اشپز هست و امشب اون برای درست کردن غذا به اون مهمونی دعوت شده و قرار هست از دو ساعت قبل اونجا باشه و من هم برای کمک میرم اونجا
از زبان مرینت :رفتم خونه منظورم خونهی خودمون نیستا خونهی عمو تام و خاله سابین و گفتم امروز تولد فیلیکس هست بیاین خونه گفتن باشه و رفتم پایین دیدم مارسل اومده دنبالم و منم رفتم سوار ماشین شدم و رفتیم سمت خونه وقتی داشتیم میرفتیم به مارسل گفتم میدونی که باید چیکار کنی مگه نه گفت اره منم گفتم خوبه اگه گند بزنی من میدونم و تو و رسیدیم خونه رفتم داخل دیدم فیلیکس داره میره بیرون بهش گفتم مارسل تو ماشینه بای و رفتم دم اتاق ماریا و در زدم و بعدش با هم رفتیم بیرون تا یکم خرید کنیم هم برای خودمون هم برای تولد فیلیکس هنوز کارت مارسل دستم بود و هنوز دو میلیون توش بود پس با همون رفتم خرید
اول رفتیم برای خودمون لباس بخریم همین جور که میدونید خانوم ها مقدمن خب رفیتیم داخل یکی از مغازه ها و یک لباس زرشکی اکلیلی چشمام رو گرفت و همون رو برداشتم ماریا هم مثل همون اما بنفشش رو برداشت برای مارسل هم تازه خریدیم یک دست کت و شلوار مشکی توپ بعدش رفتیم توی یکی از مغازه های ساعت فروشی و برای فیلیکس من ساعت خریدم بعد رفتیم توی مغازه گوشی فروشی و ماریا براش یکی از اون آیفون ها رو خرید فکر کنم آیفون 12 یا ایفون 10 بود نمیدونم اما یکیش بود بعد رفتیم خونه اخه هم باید واسیل رو کادو میکردیم هم خودمون اماده میشدیم میدونین که دخترا چه قدر حساس هستن روی اماده شدن

رفتیم اماده شدیم و همینطور قبلش کادو ها رو بسته بندی کردیم من لباسم رو پوشیدم و مو هام رو باز گذاشتم یکم ارایش هم کردم یک جفت دست کش مشکی و یک کیف گلبهی هم دست گرفتم (عکس اسلاید عکس مرینت و لباسش) کادو ها رو گذاشتیم روی میز چون همه جا رو از قبل تزئین کرده بودیم نیازی به تزئن نداشت همه مهمون ها رسیده بودن و همینطور دوست های بابا و عمو بابا داشت ما رو به دوستاشون معرفی میکرد که یهو یک نفر که نباید میدید مارو دید اون کسی نبود جزززز.....

خب خب اینم از قسمت لایک و نظر فراموش نشه فالو =فالو به تست های دیگم هم سر بزنید اگر داستان مشکلی داشت حتما بگید خب چالش داریم :این داستان حدودا چند قسمت باشه؟ حتما جواب بدید 😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی 👌🌹
چراااا نظری ک من دادم ثبت نشده 😐🔪
حالا...
چراااا بعدیی نمیادد😑
ممنون
بعدی رو دارم مینویسم فقط شاید یکمی دیر بشه چون چشمام ضعیف شده
چرا بعدی نمیاد🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
به خدا چشمام ضعیف شده مامانم زیاد نمیزاره بیام توی گوشی امروز میخوام کاملش کنم
عالی مثل همیشه👌🏻🍒
تا هر چند تا که ادامه بدی من میخونمش نگران نباش😁😅
مرسی گلم 🥰😘
عالى من امروز با داستانت آشنا شدم
بعدى رو كى ميزارى؟
مرسی بعدی رو دارم مینویسم
عالی بود حدود بیست تا
مرسى چشم
عالی بود عشقم
مسى جيگر
داستانت قشنگه ولی خیلی داری مرینتو پرو و بی احساس می کنی و آدرینم به نظرم زیادی داری بچه مثبت می کنی
ممنون گلم چشم مرینت رو از بی احساسی در میارم ادرین هم از بچه مثبت بودن 😉