
خب اینم از پارت ششم ^-^♡♡♡♡♡ ببخشید که دیر شد 😿♡♡♡♡♡

هرماینی با تعجب به هاگرید گفت :(( درباره چی؟؟!!!! 😳 )) هاگرید صندلی را کشید و روی آن نشست و گفت :(( خب........ شاید بهتر باشه همه چی رو از اول بگم.......)) هری و رون و هرماینی با اشتیاق به هاگرید نگاه میکردند. هاگرید ریش های بلندش را خاراند و شروع کرد به گفتن همه چی.....

هاگرید گفت :(( خب......همه چی از وقتی شروع شد که داشتم توی حیاط هاگوارتز قدم میزدم. داشتم به یاد خاطره هایی که تو هاگوارتز داشتم ، فکر میکردم 😔. همینجوری داشتم برای خودم میگشتم تا اینکه ، احساس کردم صدای یه نفر داره از پشت هاگوارتز میاد. سریع به پشت هاگوارتز رفتم.

هاگرید ادامه داد :(( به سمت پشت هاگوارتز رفتم. دیدم که اصلا هیچی و هیچکس اونجا نبود 😐. به دور و برم نگاه کردم. دیدم اصلا خبری نبود 😐. نمیدونستم چیکار کنم. خواستم به سرجام برگردم تا اینکه احساس کردم یه چیزی از بالا افتاد رو سرم 😐. به سرم دست زدم ولی هیچی رو سرم نبود. تا اینکه به زمین نگاه کردم. یه نامه اونجا بود.....))

هاگرید :(( نامه رو برداشتم. بازش کردم و یه چیز عجیب و غریب و توش یه چیز عجیب و غریب نوشته شده بود. انگار که اون نامه از یه کشور دیگه اومده بود!!!!! 🙁. همینجوری که داشتم رو نوشته هاش فکر میکردم احساس کردم یه نفر پشت سرم ظاهر شده 😩....

هاگرید :(( اون اسنیپ بود که با همون نگاه بی روح داشت بهم نگاه میکرد 😟...... اسنیپ با همون نگاه بی روح ازم پرسید :(( اتفاقی افتاده؟؟ 😒 )) من نامه رو از دستم انداختم تا فکر نکنه چیزی شده 🙁. من که هول شده بودم گفتم :(( نه...... مگه چیزی شده ؟! 😄 )) اسنیپ دوباره با همون نگاه بی روح به من نگاه کرد و گفت :(( فکر نکنم..... 😒 ))

هاگرید :(( سریع از اونجا فرار کردم..... اسنیپ همینجور که داشتم فرار میکردم داشت بهم نگاه میکرد..... )) رون با تعجب به هاگرید نگاه کرد و گفت :(( یعنی میگی کار اسنیپه؟؟!!! 😟 )) هاگرید :(( شاید 😬 )) هری :(( امکان نداره کار اون باشه!!! اگه باشه خب یعنی اون میدونه چه چیزی تو نامه نوشته شده بود؟!!! 🙁 ))
خب بچه ها این پارت رو همینجا تموم میکنم ^-^ اگر حدسی درباره داستانم دارین حتما تو کامنتا بگین 😉♡♡♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاجی میشه داستان منم بخونی کم بازدید میخوره 😔
چرا؟ 😢♡♡
عاجی گرفتاریام انقدر زیاد شده که خیلی کم میتونم تو تستچی باشم ولی حتما میخونمش 😃♡♡
باحال
مرصی 😻♡♡
های عاجی چطوری؟
عاج اسمتو عوض کردی نشتاختمت😐🔪
سلام بر عاجی صبا گل 😻😹♡♡
دیگه از فاز جینی بودن اومدم بیرون 😹✌♡♡
عالی بود😍 نظر خاصی ندارم و حس می کنم که اسنیپ و هاگرید مشکوک نمیزنن!😐
مرصی 😻♡♡
به به 😐😹♡
عالی بود آجی ❤
من اینو بررسی کردم 😘
اولین بازدید 💚
اولین لایک ❤
اولین کامنت💛
مرصی عشقم که برسیش کردی یه دنیا ممنونم 😻😘♡♡