عشق میراکلسی 5

از زبان وسرپریا یا دایانا : رفتیم برای جنگ . لما متاسفانه هرچی تلاش میکردیم نمیتونستیم خیلی قوی تر شده بود . لیدی باگ: اینطوری نمیتونیم باید یه از یه راه دیگه ای وارد بشیم ‌. گردونه خوش شانسی . یه چسب ؟؟؟

لیدی باگ : خب حالا باید باهاش چیکار کنم !!! اها خیلی خب هردو اماده شید کت نوار : کتاکلیزم وسپریا : نیش زنبور لیدی :خیل خب ببینید چی میگم وقتی منو گرفت چسبو به دستاش میزنم تا نتونه حرکت کنه بعد وسپریا تو نیشتو به کلویی میزنی و تو کت نوار وقتی بی حرکت شد کیفشو نابود کن

همه کارا رو انجام دادیم . و کلویی به حالت عادی برگشت . کلویی : چی معجزه گر من !!؟ نزدیک معجزه گرو ازم بگیره اما دستمو گذاشتم روش و گفتم : ولش کن مال منه . کلویی : لیدی باگ چطور تونستی منو بایه دیوونه جایگزین کنی معجزه گرو ازش بگیر و به من بده ‌😤😡😠 لیدی باگ: نه کلویی دیگه نه کلویی : تو بد ترین کویین بی هستی . وسپریا : راستش اسمم وسپریاس 😡

خلاصه از زبان دایانا : بلاخره تموم شد یه جنگ دیگه رو کنار لیدی باگ گذروندم .☺حالا وقتشه برم سرکلاسم چیی؟!!! دیمین : وای تو خیلی قشنگی کلویی : اه واقعا معلومه خیلی قشنگم ااا البته توهم خیلی قشنگی دایانا : 😵😭 میخواستم جلب توجه نکنم بخاطر همین با غرور از کنارشون رد شدم 😎. مرینت : حالت خوبه دایانا . دایانا : با اینکه خیلی ناراحت بودم . با خوشحالی جواب اره چیزی نیست مرینت : میدونی من چیز زیادی در موردت نمیدونم ولی میدونم که ( بغض یعنی خنده های ساختگی ) پس سعی نکن منو بپیچونی دایانا : خیله خب بهت میگم

همه چیز رو براش تعریف کردم اون هرکاری میکرد تا منو اروم کنه اما فایده نداشت . مدرسه تعطیل شد من چترمو به مرینت دادم و ازش خداحافظی کردم تو ماشین بودیم که ادرین گفت : چیزی شده ؟؟ گفتم: امم چرا باید ناراحت من از همه خوشحال ترم 😯😆😟اما ناراحتم بودم

رفتم تو اتاق خودم وقتی لباسامو عوض کردم یه لباس ابی رنگ پوشیدم ولی انقدر نا راحت و عصبانیی بودم که با دعوا موهامو شونه میکردم یه جوری موهامو بستمو و رژ ابی و یه کفش ابی هم پوشیدم و از اتاقم بیرون رفتم و رفتم توی شهر (موها و کفش و رژمو میتونید در اسلاید بعد ببینی)

جوری که موهامو بستم 💙💙

اینم رژ

بچها عکس کفششو هرکاری میکنم بالا نمیاره تو تست بعد قرار میدم

خیلی ممنون که تسامو انجام دادی 😻😻 فقط یه لطف کوچیک کن دستتو بزار رو اون قلب سفید پایین نوشتار و قرمزش کن😍😍