
سلااااام❤خوبید؟☺
(از زبان گربه هست هنوز) منم گفتم: سلام بانوی من🤩🤭 مرینت گفت: سلام . بانوی من؟؟!!😮 نمیدونم از چی داری حرف میزنی😬 (الکی میگه ، خیلی هم میدونه چی داره میگه😆) که یهو صدای مامان مرینت اومد که داشت صداش میکرد و میگفت: دیر میرسی مدرسه ها🙃 و همینطور که داشت میگفت ، میومد داخل اتاقش . مرینت گفت: باید یه جا قایم شی و منم خودمو بزنم به خواب. من هم گفتم باشه و رفتم روی پشت بوم🤭 مرینت هم رفت توی تختش و خودش به خواب زد😅 مامانش اومد توی اتاقش و (مثلا) مرینت رو بیدار کرد☺️
مامان مرینت که از اتاقش رفت بیرون ، من اومدم توی اتاق مرینت و بهش گفتم: راستی داشتیم درمورد چی حرف میزدیم بانوی من؟😉 مرینت گفت: مگه تو به کفشدوزک نمیگی (بانوی من)؟؟😶 منم گفتم: خب چرا😆 مرینت گفت: خب پس چرا به من میگی بانوی من؟🙄 گفتم خب الانم دارم به کفشدوز بانو میگم بانوی من😍 مرینت گفت: یعنی تو فکر میکنی من کفشدوزک هستم؟؟!😯 گفتم: شک ندارم😌 مرینت گفت: چیی؟ شوخیت گرفته پیشی؟ آخه میشه یه دختر دست و پا چلفتی ، یه ابر قهرمان بشه؟؟!😐
منم گفتم: اولا اینکه ، فقط بانو کفشدوزک بهم میگه پیشی😍 دوما😄 تو یا بهتر بگم بانوم اصلا هم دختر دست و پاچلفتی ای نیست😌 مرینت گفت: اوففف😖 نمیشه با تو کَل کَل کرد🙄 اره من کفشدوزکم ، اما این باید بین خودمون باشه هاا🥰🤫 گفتم: وایییی بالاخره تونستم هویت بانوم رو بفهمم😍🤩 بعد روی دیوار های اتاق مرینت کلی عکسای خودمو دیدم.😯 (عکس های آدرین منظورمه😊) از مرینت پرسیدم: تو چرا همش عکسای این پسره رو زدی به دیوار های اتاقت؟😮 مرینت گفت: میدونی چیه پیشی ، حالا که هویتم رو فهمیدی دیگه نیازی نیست چیزی رو ازت مخفی کنم🙂 اون همکلاسیمه ، و من.......... ، من اونو ، دوست دارم😍 اما هر وقت میخوام باهاش صحبت کنم به لکنت میفتم و نمیتونم باهاش حرف بزنم . حتی وقتایی که تبدیل میشم😓 از زبون گربه: وای مرینت🤭 تو چه راز هایی داری😍🤩 مرینت گفت: پیشی جون☺️ حالا تو نمیخوای بهم بگی کی هستی؟🤭 گربه گفت: معلومه که میخوام بگم😍 ولی اول چشماتو ببند. مرینت: باشه🥰 پیشی: (پلگ پنجه ها داخل)😊
از زبان آدرین: حالا چشماتو باز کن☺️ از زبان مرینت: وقتی چشمام رو باز کردم😯 باورم نمیشد😮 اون......اون آددرینههه😲😍 آدرین گفت: مطمئنی اون موقعی که تبدیل میشی هم ، وقتی باهاش حرف میزنی به لکنت میفتی؟☺️🥰 از زبان مرینت: یهو دیدم دری که از اونجا به بالکن راه داشت ، بازه و یه آدم شرور شده اونجاست😱
یهوووووو.............😰

ممنون که داستان رو خوندید ، امیدوارم خوشتون اومده باشه😊❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااالی بود رفیق😍🤏🏻🍃🌸
میسییییییییی نپصم🥺🥺🥺💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
عالیییی❤❤❤❤❤❤
سلام💜
ممنووونم❤🖤❤
خیلی عالی بود
سلام💜
مرسی❣🌹
سلام عالی بود
سلام💙
ممنونم💜💞
عالی بود دمت گرم ... یکم داستان رو عاشقانه تر کن ... ایول ... بعدی رو زود بزار
سلام🌹
ممنونم🌸
باشه حتما😊
چشم💓
عالی بود
سلام🌸
ممنونم❤😚