
اینم پارت دوم
مرینت تو رویا بود یهو به خودش اومد و گفت:چی؟آدرین: نشنیدی چی گفتم؟مرینت:ببخشید توی فکر بودم آدرین:توباید با من ازد*واج کنی یهو مرینت بلند شد و بلند گفت:چیییییییی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!آدرین:ببین بد برداشت کردی لطفا بشین همه ی کافه دارن به ما نگاه میکنن"مرینت نشست"آدرین:ببین پدرم فکر میکنه من مرد نیستم و میگه باید ازدواج کنم ما با هم جعلا ازدواج میکنم تا موقعی ک پدرم باور کنه که من یه مرد واقعیم مرینت:چرا نیمه ی گمشده تو پیدا نمیکنی و باهاش ازدواج کنی تا این قضیه بسته شه؟ آدرین:من قصد ازدواج ندارم:|مرینت:وچرا من باید همچین چیزیو قبول کنم؟آدرین:چون به کار توی شرکت ما نیاز داری مرینت:باخودم فکر کردم واقعا بهش نیاز دارم مرینت:من باید فکر بکنم آدرین:تا امشب فرصت داری مرینت:فردا شب آدرین:امشب مرینت:اصلا برو یکی دیگه پیدا کن آدرین:دختر برا من کم نیس مرینت:هه کارم برا من کم نیس و خواست بره که آدرین گفت:باشه،باشه تا فردا شب مرینت:ببینم چی میشه و رفت
مرینت:رفتم خونه و فکر کردم واقعا یه کار ارزششو داره؟ من برای یه کار یه ازد*واج جعلی؟ وای من خیلی گیج شدم به هر حال مرینت به پدر و مادر فکر کن که۵سال پیش بعد از فوت پدر بزرگت اونا هم ورشکست شدن از غمشون اونا نیاز دارن که دخترشون کار کنه اوففففف عجب زندگی ای حالا دیگه به جایی رسیدم که قرار باشه با دروغ عروس بشم تا بتونم کار کنم ولش کن فکرشو نکن این سرنوشتمه به هر حال قرار نیست این دروغ چند ماه بیشتر ادامه پیدا کنه مامانم برای شام صدام زد سرمیز دودل بودم که بگم یانه؟اما نه تا به آقای آگرست نگفتم که قبول کردم به پدر و مادرمم نمیگم از سر میز بلند شدم سابین:حالت خوبه عزیزم؟همش تو فکری چرا هیچی نخوردی؟مرینت:نه مامان من خوبم فقط خسته ام و راستی یه کار پیدا کردم به احتمال۹۰درصد از فردا یا پس فردا شروع کنم سابین:عزیزم میدونی که ما راضی به زحمت تو نیستیم کارمون کم کم داره راه میوفته شیرینی فروشی شغل بهتری از ساختمون سازیه مرینت:نه مامان،من دیگه بزرگ شدم مسولیت خودم با خودمه شب بخیر تام و سابین:شب به خیر
فردا صبح:مرینت:بیدار شدم مسواک زدم و بعد از صبحونه به مامان و بابام گفتم که کار دارم و رفتم توی یه کافه نشستم و به آقای آگرست مسیج دادم که بیاد کافه پیش آدرین:صبح بیدار شدم سر میز صبحونه یه مسیج برام اومد مرینت بود بهم گفته بود برم به یه کافه از سر میز بلند شدم امیلی:آدرین تو که هنوز یه لقمه نخوردی چی شده اتفاقی افتاده؟آدرین:نه مامان جون چه اتفاقی؟کار دارم صبحونه رو بیرون میخورم امیلی:چی شده شیطون نکنه خبراییه؟ آدرین خنده ی ریزی کرد و گفت:نوش جان من رفتم آدرین:رفتم توی اتاقم سریع آماده شدم و رفتم به اون کافه مرینت اونجا نشسته بود سر میز:آدرین:خب؟مرینت:من تصمیممو گرفتم،قبوله آدرین:خوبه مرینت:ولی چطور میخوایم به خانوادمون بگیم آدرین: کاری نداره[مامان من میخوام ازدواج کنم]مرینت:واسه همینه که به شما پسرا لقب حیوانو دادن آخه کی میره یهویی به مادرش بگه من میخوام ازدواج کنم؟-_-آدرین:پس چجوری بگیم نابغه خانوم؟
مرینت:من میگم تو باید به مامانم بگی چون به هر حال این پسره که میره به مادر دختری که دوسش داره میگه من دخترتونو دوس دارم و خلاصه بعد میان خواست*گاری آدرین:من اصلا از این مسخره بازیا خوشم نمیاد آخه کی باور میکنه من عاشق تو شدم؟😂مرینت:یخ نکنی بامزه😒 آدرین:نه ژاکتم گرم نگهم میداره😌مرینت:میدونی فکر نکنم مادرمم باور کنه من عاشق توشده باشم باید مثل یه مرد جلوی خونوادم رفتار کنی آدرین:چطوری؟بیام بگم خانوم محترم من عاشق دخترتون مرینتم لطفا اجازه بدید زندگیمو به پاش بریزم؟😂[داره از خنده ریسه میره و مشتشو میکوبه به میز]مرینت:اصلا ازش خوشم نمیاد حیف که به کارش نیاز دارم آخ جون الان حالگیری حال میده😋هردومون کیک سفارش داده بودیم کیک خودشو برداشتم و کوبوندم توی صورتش تمام صورتش کیکی شد خیلی خنده دار بود😂😂😂😂کیک از صورتش جدا شد و افتاد روی میز مرینت:دفعه آخرت باشه با مرینت دوپن چنگ در میفتی آدرین:صبر کن برات دارم و بلند شد رفت سمت دستشویی مرینت:وقتی رفت دستشویی یهو تازه نگاهم به مردم افتاد که داشتن به میز ما نگاه میکردن بعضیا میخندیدن😂😆و بعضیا تعجب😳😲کرده بودن بعضیام قیافشون این بود😱😳😂 آدرین برگشت مرینت:من دیگه از حضور شما مرخص میشم آدرین: کجا با این عجله؟ترسیدی؟😏مرینت:میخوام بیشتر از این خجالت نکشی کوچولو آدرین یه نگاه به دور و برش انداخت و متوجه شد همه دارن بهش میخندن مرینتم رفت
آدرین:بعداز این که مرینت رفت منم رفتم خونه امیلی:کجا بودی؟آدرین:مامان راستش من………من……امیلی:توچی؟؟؟؟بگو دیگه آدرین:مرینت گفت کار راحتی نیستا مسخرش کردم الان ممکنه کلمو بکنید امیلی:قضیه چیه؟مرینت کیه؟آدرین:راستش مرینت.....مرینت دوست دخترمه و چند وقته همو میبینم و قرار گذاشتیم باهم ازدواج کنیم(اینا رو تند گفت)امیلی:بامزه😒من موندم توی دوران حام*لگی چی خوردم که تو اینجوری شدی آدرین:ماماااااانننن😡من جدی بودم خیلی خیلیم جدی امیلی که دید آدرین هم جدیه هم جوش اورده:چیییییییی؟؟؟؟!!!!!من قراره ....من قراره یه عروس داشته باشم؟؟؟؟؟؟پرید بغل آدرین و چند بار گونه شو بوسید💞💋آدرین:مامان بسه امیلی دست آدرینو گرفت و کشوند سمت در و گفت:همین الان باید منو ببری پیش عروسم من که تاحالا ندیدمش زود باشششششش زود زود زوددددددد آدرین:مامان من تازه از پیشش برگشتم بهش چی بگم؟؟؟حداقل بذار فردا بشه امیلی:عمرااااااا گوشیتو بده من آدرین:گوشیمو میخواین چیکار؟
امیلی:بدههههههه آدرین:باشه بفرمایید"گوشیو داد"امیلی رفت توی گوشی آدرین و شماره ی مرینتو گرفت مرینت:الو؟امیلی:الو؟؟مرینت!!!عزیزم من دارم میام پیشت عروس گلم لوکیشن خونتو بفرست💋مرینت:چی؟امیلی:فقط لوکیشنو بفرست و قطع کرد آدرین:مامان بیچاره هنگ کرد آخه شما چرا اینجوریین؟امیلی زد پشت گردن آدرین و گفت:حرف نزن عروس گلم لوکیشنو فرستاد زودباش منو ببر پیشش آدرین:هعییییی "خونه ی مرینت اینا"مرینت درو باز کرد و گفت:سلام امیلی:سلام عزیزم تو مرینتی؟؟؟؟؟مرینت:بله خودمم!؟امیلی:وای عزیزمممممم و پرید بغلش گفت:چرا زود تر شما ها تصمیم به ازدواج نگرفتین تو خیلی بامزه ای{خطاب به مرینت} و رفت پیش پدر و مادر مرینت آدرین:اِ ایشون....مرینت:فهمیدم ایشون مادرتونن آدرین دستی پشت گردنش کشید و گفت:آره و لطفا منو توی جمع شما صدا نکن میتونی عشقم صدام کنی😌مرینت:هنوزم بامزه نیست و درو بستن شما رو بیرون جا گذاشتن دیگه نمیتونین ببینین توی خونه چه اتفاقی میفته😅😝پارت بعد اجازه میدن داخل خونه رو ببینین😜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالی به رمان تغییر مسیر رو هم بخون
اجی تست کجای چرا تست نمی سازی🙃
تستام توی بررسین اما بیرون نمیان امروز باید2تاش متشر میشد اما نشده
داستانت عالی بود عاجی میشی؟😊
آتنا هستم ۱۱ ساله
وايييييييى خيلى باحالههههههههه
مرسی😍😘
اره همونو میگم
ن من گفتم ک ندیدمش
نه به نظرم کاربر حرفه ای اضافه شده
ن کاربر حرفه ایو تازه زودتر از اونا گرفته بودم
راستب توی این داستان میراکلس هم هست
ن توی پارت اول و توی قسمت آخر داستان قبلیم گفتم ک هیچ میراکلسی درکار نیست
اجی تبریک می گم 😘🥳دست آورد جدید ت رو😍😍💗
با منی؟من ک هموناس درستاوردام
عالبود خیلی با حال بود
ممنونم💖💞
این شبیه عشق مشروط
منظورت تو در خانه ام را بزنه؟
اگه منظورت تو در خانه ام را بزن ک فارسیا الکی بش میگن عشق مشروط باید بگم ک من ندیدمش فقط میدونم ادا باید نقش نامزد سرکان رو در بیاره همین یکمیشو خواهرم بهم نشون داده