6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Chuuya انتشار: 3 سال پیش 50 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام. دلم براتون تنگ شده بود. الان آخرای امتحان ترمه و وقت اضافی آوردم چون....برق رفته راستش . خب چند تا پارت پشت سر هم گذاشتم و طولانی که نبودم جبران شه. دوستون دارم.❤️
اولا یه آنچه گذشت :« آقا توماس رف تو یه دنیای دیگه ، با آقای کستر آشنا شد و...با مار روی کتفش داره دوست میشه^^»
بهش گفتم :« سلام»
سرش رو به سمتم برگردوند و کجش کرد ، تو چشماش لبخند دیده میشد.
تصمیم گرفتم براش یه اسم بزارم ، گفتم :« میخوام برات یه اسم بزارم.....خب....با....الکس چطوری؟»
قیافه مار وا رفت. مثل اینکه از این اسم خوشش نمیومد. گفتم:« خب...لئو؟»
مار سرش رو با ذوق بالا پایین آورد . گفتم :« خب ، لئو ، امروز رو قراره درباره تو یه چیزایی کشف کنیم.»
مار انگار از همه اینها خوشحال بود ، اما یکدفعه به قیافه اش چینی داد ، مثل این بود که بخواهد عطسه کند.
سعی کردم ازش فاصله بگیرم و در کمال تعجب بعد از چند ثانیه یک آتش آبی رنگ از دهنش بیرون زد.
گفتم :« ع...ع...عطسه ات اینه؟!»
ما بدون هیچ جوابی در سکوت بهم خیره شد.
آه....خدا رحم کنه ، اگه عطسه اش اینه پس قدرت زیادی داره ، اما...آتشی که بیرون اومد سرد بود اما سوزوند. رفتم پایین و تقریبا بلند گفتم :« سلام»
یکدفعه از ناکجاآباد آکی اومد و پرید بغلم :« سلام توماس! صبح بخیر! صبحانه چی میخوری؟ نظرت درباره نون و مربا چیه؟ امروز قراره چه کاری انجام بدیم؟ میای...»
حرفشو قطع کردم و گفتم :« کوه انرژی ای تو بچه! یکم آروم بگیر اول صبحی»
آکی لبخند رو مخی زد و به لئو اشاره کرد و گفت :« سلام...مار؟»
گفتم :« اسمش لئوناردو هست ولی بهش میگم لئو»
لئو اطراف خانه رو بررسی کرد.
آکی:« وایییی....پس از نوع بلومون است»
با خودم فکر کردم .بلومون؟ این دیگه چه صیغه ای هست؟
گفتم :« چی؟»
گفت :« بلومون نژاد لئو ، از رنگش و خالکوبیت میشه فهمید! بلومون از بلو و مون درست شده به معنای ماه آبی ، یکی از پنج ارتش اصلی هستن و خیلی قوی ان!»
خمیازه ای کشیدم و گفتم:« خیلی چیزا هست که باید بفهمم...»
آکی :« تو الان خمیازه کشیدی.»
گفتم :« آره....چطور؟»
گفت:« ببین تو فرمانده ، رهبر و قهرمان آینده این دنیایی. میگن اگه روز اولت تو این خانه خمیازه بکشی....تو....خواهی مُرد »
سرمو خاروندم و با پوکر ترین و بی احساس ترین و کسل کننده ترین لحن ممکن گفتم :« به خرافات اعتقادی ندارم.»
آکی انگار میخواست منو بزنه . گفتم :« گفتی صبحانه چی بود؟»
گفت :« نون تست با مربا»
گفتم :« هممم...خوشم اومد»
به سمت میز صبحانه رفتیم و من روی صندلی ای نشستم که تقریبا میشد گفت ... از بقیه صندلی ها بزرگتر بود. بعد صبحانه وقت تمرین بود ، تا شب نتونستم آقای کستر رو ببینم. در طی روز شمشیر بازی و جنگ تن به تن رو یاد میگرفتم و در طول شب هم مبارزه با تفنگ و قدرتم. قدرتم چیز جالبی بود ، یجورایی هیپنوتیزم کننده و همچنان درمانگر . خیلی چیز جالبی بود ، تونایی های دیگه ای هم داشت. یه سری مُهر که با دستام انجام میدادم و قدرتم رو کنترل میکنم. در طول یک ماه تونستم دو هیولای رتبه ۱ رو بکشم. هیولا ها توی پنج رتبه اند. از کوچیک به بزرگ ، کوچکاشون اندازه یک بچه هفت ساله اند و بزرگاشون اندازه یک سایکلاپس ( توی اینترنت بزنید میاره یکم از انسانا بزرگ تر )
کشتنشون راحت بود فقط باید نقطه ضعفشون رو تشخیص میدادم که من توی این کار خوب بودم. خانم جانسون معلم شمشیر بازیم بهم گفته بود با این اوضاع میتونم تا دو ماه دیگه از اینجا برم. اما وقتی از خودش پرسیدم گفت من توی این دنیا جاودانه ام و نمیتونم ازش خارج بشم ، من همیشه اینجا خواهم بود تام.
در طول مدتی که اینجا بودم با آکی خیلی صمیمی شدم. و اون یکم بد خلق شد در طول زمان که بزرگ میشد. یک استاد دیگم که برای هنر مبارزه تن به تن بود ، آقای پاول ( پُل بخونید ) ، گفت که آکی رقیبمه و نباید باهاش دوست بشم ، راستش آقای پاول یک دکتر هم هست . آکی خیلی خوبه و کمکم هم میکنه ، بعد یک سال اون هم قد و اندازه من شده بود و دم و گوشاش رو از دست داده بود ، گرچه خودش اینکارو کرد ، از یه جادوگر خواست اونارو برداره تا شبیه من بشه. حالا اونم یه انسانه. توی همون سال با یه پسر دیگه هم آشنا شدم که اسمش ریچارد بود، اون موهای مشکی و چشمای قرمز داشت و به عبارتی برعکس من بود ، اون رقیبم بود ولی باهام مثل یک دوست رفتار میکرد.
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی
ممنون💙
سلام به نظرم یکم داستانو هیجانی کن چون از هیجان تازگی ها افتاده و یکم پیچیده شده یه وقت بهت بر نخوره🙂
باشه ، چشم
نه باو اتفاقا بگید که درستش کنم💙💙💙