خوب خوب من اومدم با یه پارت جدید از داستانم 😊 ببخشید که دیر به دیر میزارم چون این مدت امتحان داشتم و بلاخره از شر این امتحان خلاص شدم راستش من همه داستان رو نوشتم فقط وقت نکردم این مدت بزارم😄 ..... خوب قبل از خوندن ادامه داستان لطفا یه عنایتی بکن روی اون قلب بزن و لطفا کامت بزار😂😊 .. خوب بریم سراغ ادامه داستان😊😊😊
نویسنده:اکرم رفت که در رو باز کنه (راستیاکرم خانم اسمه مادر ا/ت و بنیامین هستش از این به بعد اینطوری مینویسم )
اکرم: سلام مریم دخترم خوبی 😊😊 مریم: ممنون خاله جون خوبم
اکرم : بیا تو دخترم ....وای یادم رفت 😨😨😨 مریم: چی خا.....مریم تا اومد جملش رو کامل کنه با صحنه روبهروش مواجه شد.
مریم: خ خخخخخخ....خخخخ نویسنده: ( داره سعی میکنه جلوی خندش رو بگیره که یدفعه......
.....
مریم: وایییییییییی یاع یاع یاع ( خنده های شیشه پاک منیه جین😂)
واییییی خداااااااا
مریم و بنیامین افتادن رو زمین و دارن از خنده میترکن کم مونده خودشونو خیس کنن.
همینطوری داشتن میخندیدن که یدفعه........................
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
یااااااا جای حساس ؟ خیلی بدی 😂😂ولی خیلی خنده دار مینویسی جرر خوردم خو😂 رفتم پارت بعد
میدونم خیلی کرم میریزم آجی😂😂
نظر لطفته گلم 😘😘😘😘😘
حالا این یذرشه تازه جاهای خنده دارش مونده
راستی آجی اون قضیه خون آشام شدن چی شد؟؟
سلام خوبی من همون نویسنده داستانه فکرشم نمیکردم هستم اکانته اول پاکید مجبور شدم اکانته دیگه بزنم اگه خواستی بیا این اکانتم بقیه داستانم رو بخون😘😘😘