دختر ریس

سلام دوستان راستش هیچ اسمی به زهنم نرسید برای همین یه کوچولو اسمش با داستانش فرق داده این تست درباره ی دختری به نام کلارا هستش که اتفاق های جالبی براش رقم می خوره

رفته بودم دانشگاه اونم اولین روز دیر رسیده بودم و معلم اجازه نداد بیام تو کلاس . وقتی کلاس زیست تموم شد یه نفر رو دیدم

که امدم گفت سلام اسم من لیا هست اسم تو چیه منم گفتم سلام لیا اسم من کلارا هستش . بعد از اشنای با لیا زنگ خوارد

زنگ علوم بود خانم گفت سلام بچه ها من خانم نیاسو هستم میخوام گروهتون کنم و بعد گفت خانم کلارا با اقای ارین لیا با کاچو لوسی با ساجو ووو

من ارین همو می‌شناختیم از سال قبل اما عین یه کدوتنبل رفتارمیکردم . چند تا زنگ دیگه هم داشتیم انا هم تموم شدن من عادت داشتم تا ساعت یک قدم بزنم پس رفتم قدم زنی بعد دیدم یه نفر دنبالم میکه

برگشتم دیدم لیا داره دنبالم میاد گفتم چرا دنبالم میای اما ان هیچی نگفت ساعت دوازده بود هنوز لیا داشت دنبالم میمد برگشتم دیدم پشتم نیست رفتم ادامه ی قدم زنی رو بدم که دیدم

لیا جلومه خواستم یه چیزی بگم که بی هوش شدم وقتی به هوش امدم دیدم بغل ارین هستم خودمو جمع جور کردم ارین گفت خوبی گفتم ایه یعنی اره بع بغلم کرد گفت فکر کردم مردی

بعد رفتیم دانشگاه از شانس خوبمون معلم ها امروز مدرسه نیمده بودند و من برگشتم خونه و خوابیدم خیلییییییییییی خوابیده بودم بیدار که شدم ساعت ۷ صبح بود لباسم رو پوشیدم راستی من هر روز یه لباس می پوشم امروز یه تیشرت با یه شلوارک روی تیشرت هم یه کت جین پوشیدم و یه کلاه گذاشتم به رنگ سیاه

بعد رفتم به دانشگاه وقتی رسیدم پسرا حتی ارین به دخترا دستور میدادن منم که زورم از همه دخترا بیشتر بود رفتم یه جای بلند گفتم های پسرا چی شده کم اوردید رو به ما دخترا رو اوردید بعد هم گفتم من یه رقابت دارم ما دخترا با شما پسرا مسابقه میدیم و هرکی تونست زود تر دل مدیر رو به دست بیاره برندس و

هرکی باخت باید از دستور ان گروه اطاعت کنه یه پسر گفت کلارا مطمعنی گفتم بلللللللللله گفت هرچی خود دونی . همه دخترا ترسیده بودند اما من اتمینان کا،ل رو داشتم که میبریم چند روز گذشت و یه گروه برنده شد ان کسی نبود جز

خوب این پارت هم تموم شد نظرات فراموش نشه بای بای ♥️♥️????