
پارت اخر داستانم لذت ببرید 😍😘.

من لیا رو به شهربازی رسوندم و به بهانه خوراکی رفتم تا به جونکوک و بقیه اعضا رو خبر کنم تا برای غافلگیر کردن لیا اماده بشن . لیا:چرا امشب انقدر شهر بازی خالیه ؟؟!! چرا اونی نمیاد نکنه اتفاقی افتاده داشتم میرفتم دنبال اونی که یهو .... اهنگthe truth Untoldبخش شد و جیمین و اعضا با خوندن این اهنگ عاشقانه بهم نزدیک شدن و بعد از اتمام اهنگ منو اعضا جیمین و لیا رو تنها گذاشتیم . جیمین:لیا من اینجا رو اجاره کردم تا عشقی که نسبت بهت دارم رو با تمام وجود بهت بگم با اینکه خیلی دیر اینکارو کردم و باید زود تر اینا باهات صحبت میکردم ولی ازت میخام که منو ببخشی 😊(واییییی فرض کن اینارو جیمین بهت بگه😍😭) .... منم بدون هیچ درنگی پریدم بغلشو گفتم جواب من مثبته جیمین که خنده اش گرفته بود گفت ما که حتی با هم قرار نذاشتیمو با هم تنهایی نرفتیم بیرون 😂😁 منم گفتم خوب الان منو اووردی شهر بازی میتونی هر کاری دوس داشتی کنی🤤😈 جیمین که خیلی خوشحال بود چشمکی زدو بهم گفت پس منتظر باش '__'😂 با هم به طرف وسایل بازی راه افتادیم(:

تو راه رسیدن به وسایل بازی بودیم که یه حوض وسط شهر بازی بود و توش پر از ماهی بود .من که از ماهیا خوشم میومد به جیمین گفتم :اجازه بده که به ماهیا دست بزنم .من خم شدم تا اونارو لمس کنم که دستپاچع شدمو افتادم توی حوض و تمام ارایشامو و لباسم نابود شدن و بوی ماهی میدادم .😑جیمین کمکم کرد تا بیام بیرون ولی پاهام در رفته بود و نمیتونستم تکون بخورم (اون شب میتونستم تا دلم بخوام خرج کنم ولی متاسفانه ماهیای لامصب این اجازه رو بهم ندادن 😫) خلاصه جیمین که فهمید نمیتونم تکون بخورم بهم گفت که بیا بغلم تا ببرمت خونه 😊 منم مجبور بودم و چاره ای دیگه ای نداشتم رفتم بغلش💃 کتشو در اوورد و گذاشت روی شونه هامو بغلم کردو گذاشتتم توی ماشین ...و خوابم برد و دیگه نمیدونم چی شد ..تا اینکه😴

از خواب بلند شدمو دیدم خونه جیمینم و لباسامم یکی عوض کرده تا به خودم اومدم فک کردم ::یعنی کی لباسمو در اوورده عوضش کرده یعنی کس دیگه ای هم تو این خونه هست همینطور که داشتم بلند بلند فک میکردم جیمین و دیدم که با یه پیرهن که دکمه های جلوش بازه اومد رو تخت نشست و گفت نه فقط من تو این خونمو و کس دیگه ای بهت کمک نکرد تا لباساتو ..... من شکه شده بودمو همین جوری داشتم به جیمین نگاه میکردم که جیمین از زیر چونم گرفتو صورتمو اوورد سمت خودش و بهم گفت یادته تو شهر بازی بهم چی گفتی ...فک نمیکنی الان وقتشه من با خنده ای به برق اشاره کردمو ....😈🤤

اون شب خونه جیمین موندمو فردا با هم به سمت کمپانی رفتیم . وقتی رفتم می سو سریع ازم درباره دیشب پرسید منم از کاری که کرده بودم یه زره خجالت کشیده بودم بدتر صوتی دادمو گفتم کی بهت گفته که ماباهم ...... می سو که نمیدونست، گفت توچییییییی کاااارررررر کررردیییییی 🤐🤐 من فقط سرمو انداختم پایینو بدو بدو رفتم اتاق میکاپ😂تا راه بودم که یهو با سر رفتم تو شکم RMکبیر :) اقای کبیر که از زبون جیمین اون کارو شنیده بود و گفت ::خوب انجامش دادی !!؟؟؟ منم فقط گفتم اره و رفتم😂 تو راه جونکوک و دیدم اونم اومد سراغمو بهم گفت به منم یاد بده چطوری این کارو کردی که مخ جیمینو زدی منم مخ می سو رو بزنم منم گفتم:برو از جیمین بپرس اون منو منحرف کرد باهوش جان👯♂️🤦🏻♀️ خلاصه که خبر اون کارمون همه جا پیچیده بودو ماهم انگار نه انگار به هر حال جونکوکم که کم اوورده بود یهو یه فکری به سرش زدو رفت دست به کار شد تا بره می سو رو از راه به در کنه😂😍

تور امروزم تموم شد که کوکی به هممون زنگ زدو گفت ::امروز زود تر از دیروز برین خونه و به می سو نگین منم کلید کمپانی رو از مدیر میگیرمو بهش میگم امشب دیر تر میرم هتل .بعد ادامه داد: لیا تو زود تر برو منم بدون اینکه به می سو بگم رفتم خونه و بعد از من همگی پشت سر من اومدن بیرون و فقط کوکی و می سو تو کمپانی موندن 😈 می سو ::ساعت که هفته چرا برقارو خاموش کردن نکنه برقا رفته .. از زبان می سو:: من که همین طور داشتم بچه های کمپانی رو صدا میزدم صدای جونکوک شنیدم که میگه ::می سو به نظرت اینجا خیلی بزرگ خوشگل نیست نمیخوای امتحان کنی 🙄راستی من یه تخت بزرگم اونجا اماده کردم فک کردم دوس داشته باشی روش استراحت کنی ؟؟؟!! من که منظورشو نفهمیدم گفتی کوکی حالت خوبه الان میدونی داری چی میگی😳 کوکی:اره من کاملا خوبم فقط دلم یه چیزی میخواد 🤤 می سو ::نکنه مث اون دفعه میخوای منو ببری تو دشویی مردونه واقعا که😑 یهو کوکی اومد سمتم و هی به طرفم قدم بر میداشت و میگفت میخواستم یه چیزی بهت بگم همین طور که داشت با مِن مِن این جمله رو تکرار میکرد من به دیوار رسیدمو دیگه جایی نبود که بتونم عقب عقب برم کوکی اومد جلوی صورتمو جوری نزدیکم بود که ......

منم که فهمیده بودم قراره چی بشه چشمامو بستمو کوکیم لبخندی زدو ادامه داد😅 همونطور که تو حال و هوای خودمون بودیم کوکی دستشو دور کمرم انداختو خودشو بهم نزدیک تر کرد و در همین حال انداختتم روی تختی که برام مرتب کرده بود تا استراحت کنم😂 بعد از مدتی کوکی گفت که بریم خونش منم قبول کردم 😂😁 کوکی منو برد خونشو اونجام... فردا شدو با هم رفتیم به طرف کمپانی 😆 وقتی رسیدیم همه دور منو کوکی رو گرفتن انگار میخواستن ازمون باز جویی کنن🤦🏻♀️ (راستشو بخواین خیلی فضول بودن ) منم اعصابم خورد شدو داد کشیدمو گفتم خوب خودتون برین مخ بزنین انقدرم درباره کیفش از من و کوکی نپرسین بعد جیمینو لیا هم بلند تایید کردنو و کوکیم یه چشمک بهم زدو رفتیم سراغ میکاپ و تا برای اجرا اماده بشن 😍

کارامونو مث روزای قبل انجام دادیمو کلی خسته شدیم .....تا اینکه کنسرت و تور تامام شد . بعد از ماه ها ماجرا و دردسر و فضولی کردن اعضا ...جیمین و کوکی ازمون به طور رسما درخواست ازدواج کردن و بهمون گفتن ارزو دارن که تو تور های بعدی هم همچین اتفاقایی بیفته 😂 منو لیا که خوشحال بودیم که بالاخره این رابطه به ازدواج ختم میشه قبول کردیمو اماده شدیم برا ازدواج ..💋

خوب دوستان اینم پارت اخر داستانم که امیدوارم خوشتون اومده باشه😍😘
لطفا لایک و کامنت فراموش نشه😘

دوستون دارم منتظر داستان بعدی باشید💋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)