15 اسلاید صحیح/غلط توسط: ریحانه انتشار: 4 سال پیش 245 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان?? این تست اولین تست من در تستچی هست یه داستان عاشقانه و البته هم وجود که از اسمش پیداست این عشق پنهان بوده?
سلام دوستان من ریحانه هستم این اولین تست من هست داستان جالبیه امیدوارم خوشتون بیاد تست های من همه صحیح و غلط هست و هیچ کدوم حالت تست اونجوری ندارن اگر کا اونجوری امتیازی دوست دارید تو نظراتون حتما بگید
از زبان مرینت:هی تیکی مدرسه ها هم تموم شد منم نگهبان شدم ادرین مال کاگامی شد منم تنهای تنها شدم? از زبان تیکی:مرینت خیلی ناراحت بود باید یجوری ارومش میکردم رفتم پیشش و گفتم مرینت چرا انقدر قصه میخوری دنیا هنوز قشنگیاشو داره فعلا پاشو کلاس های تابستانت شروع شدنا مرینت گفت اره اره زود باش که بریم بازم دیرم شد خندم گرفته بود از دست مرینت? از زبان پلگ:
ادرین من که نفهمیدم تو چه کسی رو دوست داری حالا بگو ببینم لیدی باگ رو دوست داری یا اون سوسک ژاپنی رو ادرین خندید گفت پلگ من به کاگامی علاقه ندارم به لیدی باگ هم نمیرسم اون کس دیگه ای رو دوست داره من راستش من از همون اول مرینت رو دوست داشتم تا اینو از ادرین شنیدم خیلی خوشحال شدم? تو همین احوالات بودم که ادرین صدام کرد پلگ کلاس های تابستونه دوتا پنیر کروم تو دهنم یه جعبه هم گذاشتم تو جیب ادرین و راه افتادم
از زبان مرینت : من به کلاس طراحی میریم الیا به خبرنگاری نینو به خانندگی لوکا به گیتار زنی همه به رشته مورد علاقشون میرن کلا همه کلاس ها توی یه اموزشگاه بزرگی هست که مال مدرسه هست و اونجا هم اقای داماکلیس مدیرمونه توی کلاس خانم معلم داشت طراحی دامن رو یاد میداد خیلی دوست داشتم کلاس تموم شد دوباره فاز غم اومد سراغم از کلاس اومدم بیرون و رفتم روی نیمکت نشستم که یهو لوکا اومد کنارم نشست از زبان لوکا مرینت ناراحت بود به خاطر اون ادرین احمق حالا که دیگه خودشم میدونه که نمیتونه به ادرین برسه پس باید یه کاری بکنم باید مرینت رو مال خود خود خودم کنم اون وقت دیگه اجازه نمیدم چیزی نارحتش کنه بهش گفتم
مرینت من راستش خیلی خیلی ترو د-و-س-ت دارم از زبان ادرین توی حیاط بودم که متوجه ناراحتی مرینت شدم خواستم برم پیشش که لوکا زود تر رفتم چی چی شد بهش گفت خیلی خیلی د-و-س-ت-ش داره وای خدای من سریع دویدم رفتم پیششون تا مرینت چیزی نگفته از زبان مرینت لوکا گفت که خیلی خیلی د-و-س-ت-م داره کپ کرده بودم که یهو ادرین اومد جلومون قیافش عصبانی به نظر میرسید رو به لوکا کرد و گفت میشه یه لحضه مارو تنها بزاری لوکا هم با تردید پاشد رفت نشستم پیش مرینت و گفتم مرینت گفت بله گفتم راستش من ترو د-و-س-ت دارم مرینت تعجب کرد اما زود خودشو جمع کرد و بهم گفت اما تو با کاگامی هستی گفتم نه من اون رو د-و-س-ت نداشتم بلکه من ترو د-و-س-ت دارم از زبان مرینت:
خیلی خوشحال شده بودم تا خواستم چیزی بگم که یکهو از زبان لوکا : ادرین الان چه غلطی کرد سریع رفتم پیششون و یقیه ادرین رو گرفتم با این کارم توجه خیلیا بهمون جلب شد به ادرین گفتم الان چی داشتی به مرینت میگفتی? گفت اولا مرینت نه خانم دوپن چنگ دوما تو حق نداری با من اینجوری حرف بزنی سوما من داشتم ازش سوال میپرسیدم که با داد گفتم مرینت دیگه تو رو دوست نداره فهمیدی ☝???ادرین دیگه جوش اورده بود بلند داد زد مرینت تو من رو د-و-س-ت داری یا این احمق رو از زبان ادرین: با اعصبانیت اینو گفتم و برگشتم تا مرینت رو ببینم برگشتم دیدیم خیلی متعجب شده و اروم اشک میریزه تحمل گریه کردنشونو اصلا نداشتم که دیدیم مرینت میخواد چیزی بگه اون گفت ادرین من تو رو د-و-س-ت دارم
وای خیلی خوشحال شدم و لوکا رو پرت کردم و گفتم جوابتو شنیدی حالا دیگه هری? نگاهمو بلند کردمو دیدم با این اتفاق نه تنها لوکا بلکه کاگامی و کلویی و لیلا و آرور(همون کارشناس ای و هوا که شرور سد بهش گفتن هوای طوفانی) هم عصبانی شدن دختر ها بدجور به مرینت نگاه میکردن که بهو لایلا یه چاقو در اورد و نزدیک مرینت میشد که سریع دست مرینت رو گرفتم و با هم از اونجا فرار کردیم اونا بازم دنبالمون بودن مرینت هم دیگه نای دویدن نداشت سریع کشیدمش طرف خودم و ب-ق-ل-ش کردم تا سریع تر بدوییم از زبان مرینت: وای اخجون ادرین گفت که د-و-س-ت-م داره و حالا هم که ب-ق-ل-م کرد نزدیک های اموزشگاه پارک جنگلی بود ادرین سریع دوید تو اونجا و نشستیم روی یه نیمکت از زبان ادرین:
مرینت با مرینت نشستیم روی نیمکت دیگه نمیتونستم تحمل کنم و به مرینت گفتم میدونم که دوسم داری و منم دوست دارم پس میتونم یه سوال ازت بپرسم گفت حتما بپرس گفتم میشه مال من باشی و هر وقت که زمانش شد ترو رسمن به عنوان همسر خودم به همه معرفی کنم مرینت هنگ کرده بود و یکم سرخ شده بود خودمم سرخ شده بودم بهش گفتم میشه؟؟ لبخندی زد و گفت منم خیلی دوست دادم ادرین باشه قبول میکنم داشتم هلاک میشدم از خوشحالی
مرینتو بغل کردمو تو هوا چرخوندم مرینت میخندید انگار دنیا رو بهم دادن با چشماش نگاه کردم حس کردم لیدی باگ داره بهم نگاه میکنه هر چی بیشتر غرق صورتش میشدم بیشتر منو یاد لیدی باگ می انداخت حالا فهمیدم انگار حسم به مربنت بیشتر بود پس یعنی من عاشق اون بودم نه لیدی باگ اروم گزاشتمش روی زمین بهش گفتم میخوام بیام خونتون و با پدر و مادرت اشنا بشم مرینت یکم سرخ شد و گفت فک نمیکنی زوده سرخ شدمو گفتم درسته اما ته تهش که باید بیام زود تر که بهتره مرینت لبخند ملیحی زد و گفت بایه تو که دست بر دار نیستی پیشی!!!!!! ای وای من الان چی گفتم ادرین گفت چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم هیچی اونهاش پیشی?? ادرین گفت اهان دستمو اروم گرفت و گفت از کجا باید بریم گفتم اول باید از پارک خارج بشیم خندید و گفت وای ببخشید حواسم نبود?من:?? نمیدونم چرا ادرین منو یاد پیشی انداخت حالا مهم نیست از پارک خارج شدیم و رفتیم خونه ما رنگ و زدیم مامان بابام تا مارو دیدن کپ کردن اما سریع خودشونو جمع کردن و لبخند زدن پدرم گفت بفرمایید مادر هم گفت خوش اومدید برید بالا تا ما بیایم ادرین هم باهاشون احوال پرسی کرد و با هم رفتیم بالا توی پذیرایی رو مبلا نشسته بودیم ادرین گفت مرینت پدر و مادر مهربونو خوش مشربی داری خانواده خیلی شادی هستین خوش به حالت و سرشو انداخت پایین?من لبخندی زدم وگفتم ادرین زندگی برای همه هرچی هم که بد باشه قشنگی هاشو داره? ادرین سرشو بالا اورد و گفت تو واقعا بمب انگیزه ای مرینت?یهو به تیکی نگاه کردم که گفت:خانم بمب انگیزه حرفاتونو با ذکر منبع بگید لطفا??واقعا داشتم از خنده میمردم اما خودمو جمع کردم تا اینکه پدر و مادرم اومدن بالا و با یک سینی پر ماکارون و کروسان و نوتلا اومدن
اونا اومدن نشستن و به ما لبخند میزدن من رنگ گوجه بودم به ادرین هم اصلا نگاه نمیکردم مادر گفت خوش اومدی ادرین عزیز بفرمایید بخورید همین الان از تو فر در اومده ادرین لبخند زد و گفت بله ممنون پدرم پریید ادرین تو به چه رشته ای علاقه داری ادرین گفت من علاقه زیادی به مد و طراحی دارم پدر و مادرم خیلی خوب باهاش رفتار میکردن بعد از کلی حرف زدن ادرین رو به مادرم کرد لبخندی زد و یهو سرخ شد می خواست یه چیزی بگه که مادرم لبخند زد و گفت ادرین عزیزم میدونم چی میخوای بگی من و پدر مرینت هیچ مشکلی نداریم مهم نظر مرینته ادرین راحت شد و یک لبخند زد و گفت چقدر خوبه مادرا از همه چیز زود سر در میارن و سرشو انداخت پایین و اشک ریخت مادرم سریع پاشد و رفت پیشش که ادرین سریع رفت تو بغلش و شروع کرد به گریه کردن منو بابام که کپ کرده بودیم? مادرم گفت ادرین دنیا چیزای خیلی زیبایی داره که میتونی با اونا خوشحال باشی ادرین هم گفت مرینت دست پرورده خودتونه یهو به تیکی نگاه کردم که لب گزه میکرد و هی غر میزد داشتم از خنده نابود میشدم که یاد اشک های ادرین افتادم و خودمو کنترل کردم پدرم گفت:
بهتره برید بیرون و با هم یکم حرف بزنید?ادرین گفت:اره فکر خوبیه نظرت چیه مرینت؟ گفتم ام اره خوبه بریم ? باهم بلند شدیم ادرین دستمو گرفت و گفت از دیدنتون خوشحال شدم پدر و مادرم:? ما با هم رفتیم بیرون ادرین گفت مرینت نظرت چیه بریم روی برج ایفل گفتم فکر خیلی خوبیه بریم??
روی برج ایفل:ما باهم در مورد چیزهایی که دوست داشتیم حرف زدیم درمورد برناممون برای اینده خبلی همه چیز خوب بود که یهو
آنچه خواهید دید: نه این کارو نکن.......دوسش دارم........توخیلی پستی.........دوست دارم بانوی من.....خب فکر نکنم چیزی دست گیرتون شده باشه ? اگه هم فهمیدید مال باهوشیتونه
این اولین داستانم بود با نظراتون از من حمایت کنین و امید بدین
تاعشق پنهان(ادرین)2 بدرود
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
خوبه گلم
عالی
دارم مینویسم امیدوارم تستچی زود قبول کنه?
نظر فراموش نشه?
از داستان خوشتون اومد؟
نظر بدید منتظرم?
اگه دوست دارید بگید چه اتفاقایی بیوفته حتما اگه بگید تو تستم یجوری میارم