از زبان مرینت:تیکی بیدارم کردبرا مدرسه(مثل همیشه ?) رفتم مدرسه آلیا رو دیدم. رفتیم سر کلاس دیدم آدرین نیمده از آلیا پرسیدم چی شده گفت پدرش نذاشته بیاد. از زبان ادرین: تیکی بیا تبدیل شیم بریم بیرون یه نفر شرور شده. همون لحظه مرینت هم تبدیل شد. از زبان راوی داستان:لیدی باگ کت نوار شکستش دادن و موقع رفتن گربه گفت لیدی باگ ما باید بالا خره هویت همو بفهمیم. لیدی باگ گفت نه هیچ وقت نباید اینکارو بکنیم.اون روز تمام شد و فردا شد. گربه سیاه به گربه گفته بود بیاد پیشش قرار ساعت 8:00 بود. اززبان مرینت:من رفتم سر قرار دیدم گربه اونجاست و همه جا تاریک بود و هیچی نبود آنجا جز منو گربه. گربه گفت باید هویت همو بدونیم. سریع گفتم نه. گربه داد زد باید هویت همو بدونیم. منم گفتم نه نمیشه دیگه بس کن.
وایی عالیی بود
خیلی کوتاه بود ولی خوب بود