
برید بخونید
بهاره : تشنم شده بود رفتم یه آب معدنی خریدم و خوردم داشتم از این طرف خیابون میرفتم اون طرف که دیدم یه خانم حامله داشت از خیابون رد میشدکه دردش شروع شد وسط خیابون موند یه ماشینم داشت باسرعت میومد به سمت خانمه رفتم سمت خانمه دستشو گرفتم کشیدمش کنار که پاهام خورد به سنگ افتادم تو جدول😐 یه سنگ کنارمون بود کنار سنگ هم یه جدول بود بعدش دیگه مردم رسیدن اومدن منو از جدول بیرون کشیدن که سارن رسید سارن : اخی اجی گلم 😢اشکال نداره منم یه بار یه سگ وحشی افتاد دنبالم افتادم تو جدول بینیم خورد رو جدول 😂 بهاره:😶😶 امیر حسین : خب دیگه خانم فداکار و سارن خانم بس کنین 😐بچه ها بیاید بریم بیرون بهاره هم یکم استراحت کنه محمد: منم میرم به خاله مارال خبر بدم نگران نشه امیر : مشکلی نیس من پیشت بمونم بهاره : نه خوشحال میشم 😀 امیر : باشه ولی اول من یه زنگ بزنم مامانم رفت و زنگ زد بعد اومد شب تا ساعت 1داشتیم باهم حرف میزدیم بعد گرفتیم خوابیدیم
وقتی بلند شدم دیدم امیر سرش رو پاهامه و دستش تو دستمه خدایا این بشر چقد ناز خوابیده😍که چشماش رو باز کرد امیر:سلام صبح بخیر بهاره:سلام صبح تو هم بخیر امیر من حوصلم سر رفته میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم امیر رفت با پرستار اومد و کمکم کردن رو ویلچر نشستم و از اتاق رفتیم بیرون خاله مارال رو دیدم رو صندلی نشسته بود منو که دید سریع اومد پیشم و گفت مارال: وااای عزیزم خوبی 😥بهاره: خوبم خاله اصلا نگران نباش مارال:چیشد چرا اینجوری شد منم همه چی رو براش توضیح دادم و بعد از کلی حرف زدن با امیر رفتیم بیرون 4روز بعد با سارن و امیر حسین و اراد تو بیمارستان تو اتاق نشسته بودیم امیر هم رفته بود برامون تنقلات بخره یهو یاد به چیزی افتادم😃 بهاره:بچه ها😈 باهم +ها چیشده بهاره: نفهمیدین 😐یادتون رفته فردا تولد امیر هست 😐 +وااای اره راست میگه خوب الان چیکار کنیم؟ بهاره : اینجا براش تولد میگیریم 😃 اراد: اینجا تو بیمارستان 😐 بهاره :ها اراد تو با سارن برین وسایل تولد بگیرین امیرحسین : من با سارن میرم 🤤 بهاره:چرا؟؟؟ امیرحسین : خب.... اها چون که اراد سلیقش خوب نیس 😌 فک کنم امیر حسین سارن رو دوست داره🤣 اراد: خب نباشه هم بهتر از سلیقه توئه گلم 😌 بهاره :باشه پس تو و سارن برین اراد تو فردا سر امیر رو گرم کن که نیاد بیمارستان اراد: خوبه این کار خودمه 😌 بهاره: محمد تو هم برو کیک سفارش بده محمد: چشم قربان😐 بهاره: آفرین بچه خوب 😃
1روز بعد محمد :بچه ها من کیک سفارش دادم ساعت 7آماده میشه سارن و امیر حسین :ماهم وسایل رو خریدیم محمد :اراد هم با امیر رفتن بیرون بهاره: خوبه 😀 خب بچه ها الان دیگه ساعت نزدیکای 5 هست شروع کنیم اتاق رو تزئین کنیم بعد از تزئین اتاق 👇 محمد: خب من دیگه برم کیک رو بیارم بهاره:ها برو اینقد باهات سر این تزئین دعوا کردم دیوونه شدم ' 😐 محمد: الان دوباره میام دیوونه ترت میکنم 😈 بهاره: برو بابا ۱ ساعت بعد محمد: من با کیک اومدم 😌محمد زنگ زد امیر و گفت : امیر زود بیا که بهاره حالش خیلی بده 🤣
از زبان امیر 👇🏻 با اراد تو کافه نشسته بودیم کح محمد زنگ زد محمد: الو سلام امیر من: سلام چی شده چرا صدات اینجوریه؟ محمد:امیر بهاره حالش بده پاهاش خیلی درد میکنه سریع بیا زودددد من: اومدم اومدم😦 اراد زود بلند شو تا بریم زودد اراد : چی شده من: سوال نپرس بلند شو تا بریم اراد:باش سوار تاکسی شدیم و رفتیم رسیدیم بیمارستان رفتیم داخل و رفتیم سمت اتاق بهاره وقتی رسیدیم چراغای تو اتاق بسته بود😐در رو باز کردم و رفتم داخل و چراغ ها رو باز کردم و بووووووم😀🥺🎊
کلی برف شادی رو سرم خالی کردن 😐😂بهاره با پای شکستش البته پاهاش خیلی خوب شده بود اومد جلو و بغلم کرد و گفت بهاره :تولدت مبارک امیر 😍 من: مرسی عزیزم 😻خیلی خوشحال شدم من اصلا یادم نبود تولدمه😂 بعد از اینکه همه بهم تبریک گفتن رفتیم و رو مبل تو اتاق نشستیم و کیک رو گذاشتن جلوم خواستم فوت کنم که بهاره گفت بهاره:اول آرزو کن من:باشه ارزوم اینه که در آینده با بهاره ازدواج کنم و یه خانواده خیلی بزرگ تشکیل بدیم💜😽 بعد از ارزو کردن کیک رو فوت کردم صدای دست و جیغشون تا اسمونا میرفت😂 اراد: چی آرزو کردی 😈 من: به تو چه 😉😂 اراد: ممنون که اینقد قشنگ ر.ی.د.ی بهم 😐 من: خواهش میکنم😂
سارن: خب موقع کادو هاس😈 اول من کادو میدم سارن کادوش رو بهم داد ازش تشکر کردم و در جعبه رو بارش کردم یه عطر بود از همونی که عاشقش بودم اراد هم اونو جلو و یه جعبه بهم داد بازش کردم یه ساعت بود محمد هم یه تیشرت سفید بهم داد رو تیشرته اسمم رو انگلیسی نوشته بودن خیلی خوشکل بود 😍 امیر حسین هم یه کوت مشکی برام خریده بود خیلی شیک بود بهاره: و در آخر نوبت به من میرسه😂 بفرمائید یه جعبه بود بهم داد بازش که کردم
دیدم توش به دستبند پسرونه بود خیلی ظریف و خوشکل بود 😍 محمد: این سلیقه منه😌بهاره بهم پول داد و گفت دستبند بخر منم اینو خریدم😌 بهاره: هوووی چرا دروغ میگی 😐یادت رفته عکس از چند تاش گرفتی من گفتم اینو بخر 😡😐 محمد:یه غ.ل. ط.ی. کردم😐 بهاره: دیگه نکن عزیزم 😄 بده ببندم دور دستت و برام بست از همشون تشکر کردم کیک رو برش دادن یه دفعه حس کردم یه چیزی تو صورتم خورد نگاه به خودم کردم که با یه صورت پر از کیک مواجه شدم همه داشتن بهم میخندیدن 😂 از زبان بهاره 👇 بعد از کلی خوش گزرونی تولد تموم شد ساعت 12 بود که دکتر اومد و گفت حال بهاره خانم کاملا خوبه و همین الان میتونه مرخص شه خیلی خوشحال شدم خاله مارال هم اومده بود دنبالم و کارای مرخصی رو انجام داد و رفتیم تو راه خیلی حرف زدیم محمد و امیر هم به خاله مارال گفتن که پسر عمو هستن و بعدش همه رفتن خونه خودشون
از زبان امیر 👇 مامان و بابا اصلا یادشون نیست که من امروز تولدم بوده😐😂 در خونه رو باز کردم چراغا بسته بود رفتم سمت اتاقم که چراغا باز شد مامانم و خالم و بردیا رو دیدم 😐(بردیا پسر خالمه) وای به خدا زهره ترک شدم آخه چراغا بسته بود یه دفعه همشون باهم جیغ زدن تولدت مبارک 😂 اولش خیلی خوشحال شدم ولی بعدش ناراحت شدم آخه مثل همیشه بابام تولدم رو یادش رفته بود بیخیال شدم و ازشون تشکر کردم و وقتی که تولد دومم تموم شد😂 گرفتم خوابیدم 😴
صبح که بیدار شدم دست و صورتم رو شستم مامانم صدام زد که صبحونه حاظره گوشیمو برداشتم و رفتم سر میز نشستم در حال صبحونه خوردن بودیم که یه پیام از طرف بهاره اومد پیام رو باز کردم وقتی خوندمش حالم بد شد بغض گلوم رو گرفت اشک تو چشمام جمع شد نتونستم تحمل کنم داد زدم و گفتم نه بهاره نرووووووو😢😢
خب تیمام شد😂 باز هم چالش😂 کسی تو تستچی هست که دوسش داشته باشی (پسر😈) خودم هم انجام بدم 😈 اره هست😂 ولی اسمش رونمیگم از نظر خودم فقط یه هوسه😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
الان دو ساله بهاره نست کسی خبری ازش نداره؟
این داستان واقعیه؟؟؟
سلام تجی بهاره جونممم. منو یادت میاد؟ من ارمیتام. من چند ماهی نبودم. الان برگشتم. انگاری توهم رفتی. هر وقت برگشتی. من همیشه چشم به راهتم. منتظرتم اجی جونم ❤😘
8 ماه شد که رفتی :') 💔
نمیدونم فکر میکردم کامنتام منتشر میشه ولی....
خودایااا ممددد 🥲💔
بهاره جان کجایی دقیقا؟ چرا نیستی؟ رفتی؟ خدای نکرده مردی؟ زنده ای؟ اقااا یکی به من بگه بهاره کجاست؟
کنیچیوا واتاشی نه ایکی😍
خوشحالم برگشتی😘😘💕👑😍
مدونی آخرین بارقبل رفتن کی حرف زدیم؟!😉😅
راستی چرا رفتی؟!😐🔪😪♥
سلام . داستانت خیلی خوبه . چرا پارت بعد رو نمی زاری؟
بهاره عاجی دلم برات تنگ شدع کجایی خبر بدع 😢🥺
عاجی من دوست دارم💗💗💗 نرو از سایت لطفاااا🥺🥺🥺😭😭 (میدونم نرفتی و یه روز برمیگردی😥❣)
تولد دوم😂
چالش: نه😐
عاجی گوجایییی؟! :(
دوماه میشه خبری نداریم ازت😭😢
بهاره جان کجایی قسمت بعدی کوش؟ 😕