
پارت ۶ هست
💖مری...❤تیکی 💖یا خدا حتما هستن ولی...❤نه نه بابا چیمیگی آدرین با کت جور در میاد آخه؟.💖شاید.❤😓.💖چیه؟.❤امم هیچی ولی شاید ادرینا،پوینت بلانک باشه.💖حتما اینجوری هست.❤شاید😓 آدرینا💙...💛نیت از زبان آدرینا::::::امروز قرار بود با نیت بریم بستنی آندره.بهش زنگ زدم(چون نیت ابرازش رو به آدرینا گفته و اونم عاشقش شده)💙سلام عزیزم.💛سلام.💙امروز یادت نره که بریم بستنی بخوریما.💛باشه یادم میمونه.💙الان کجایی.💛جلوی در خونتون.💙😱یا خدا چرا زنگم نزدی الان میام.💛بدو.💙اومدم.💛آفرین رفتیم روی پل... آندره:به به دو عاشق اومدن تا بیان بستنی دوستی رو بخورن خب بستنی با طعم کاکائویی و باطعم شاتوت بفرمایید....هردومون:ممنون. ورفتیم کنار رود سن و باهم بستنی میخوردیم و باهم تمومش کردیم که یهو:::؛:::؛:::؛:::
نیت اومد نزدیکم رفتم نزدیکش شدم که یهو آدرین زنگم زد.آدرینا:ببخشید منباید برم روز خوبی داشتیم.. .💚ادرین....خواهرش💙.. .💚الو سلام...💙سلام😒...💚چی شده چرا عصبی هستی...💙بد موقعی زنگ زدی ....💚آهان ببخشید تو مگه کلاس طراحی نداشتی؟ ....💙داشتم...ها چی؟ای وای یادم رفت....💚اولین جلسه ت هم هست...💙ای وای رفتم رفتم...💚آفرین..💙ممنون...رفتمکلاس و دیدم نیت هم هست و دیدم یکپسر هم پیشش بود... 💙آدرینا....💛نیت...⚡مارک 💙سلام...💛سلام..⚡سلام..💛اِ عشقم تو کجا پیدات شد؟...💙😐...⚡😂..💙یعنی تو صدامو نشناختی؟..💛نه..💙خب ایشون کی هستن؟...💛معرفی میکنم ایشون مارک هستن همکار کمیکی من...⚡خوشبختم...💙همچنین...میخواستم ببینم که چی داشتن میکشیدن که نیت زد کنار و گفت:هنوز تموم نشده هروقت تموم شد نشونت میدم...._باشه...بعد از نیم ساعت بالاخره نشونم داد وایی منو توی
لباس عروسی کشیده بود😍😱...رفتم بغلش کردم و گفتم خیلی قشنگه بعد گونشو😘کردم .بیچاره مارک دستشو جلو چشماش گذاشت که نبینه😂..بعد از عشقول بازیا رفتم خونه:::::: اوفـــــ وای ساعت ۷ونیمه...رفتم توی اتاق و دیدم داداشم نیست تبدیل شدم و رفتم ببینم کجاست که دیدم بالای پشت بوم داره برای یکنفر آواز میخونه..همش داخل شعرش بانو بود.پس داره برا لیدی میخونه😏..رفتم بالای سرش و گفتم داگی..بعد یهو پرید هوا مثل گربه ای که خیار میبینه... گفت:اوفف چرا ترسوندیم؟..._باز رفتی شعر کیتی و بانو رو میخوندی؟ما آدم نیستیم؟😐..._اِ...ِاِچرا هستی.اتفاقا داشتم قبلشو میخوندم..._چی بود بخونم برام.._اِ باشه.یک پرنده داخل آب. تنهاست بدون ماهیش..._😐🔪این دیگه چی بود و سلاحم رو برعکس کردم و هی دنبالش میکردم...کت:خیل خب باشه خواهر جون غلط کردم😂😭...که یهو دیدم:::::::: لیدی اومد و تا میخواستم داداشمو نابود کنم که لیدی اومد وسط کارمون....لیدی:سلام چیشده پوینت داری چیکار میکنی؟...(پ:پوینت...ک:کت نوار....ل:لیدی باگ) پ←ام هیچی داشتیم بازی می کردیم...ل←😐.....ک←آ...آره راست میگه...ل←خیل خب باشه😐..ک.پ←😸...ل:هویتتون رو اگه بخوایین میتونین لو بدید...ک:باشه.پلگ پنجه ها داخل...ل:هی کت.چیزی شده چرا رفتی تو فکر؟...ک:ببخشید بانوی من
بعد منو کت رفتیم خونه و به حالت عادیبرگشتیم و به داداشم گفتم:موقع حرفای لیدی داشتی به چی فکر میکردی؟...._هیچی بابا فقط یکم خسته م برم بخوابم..._باشه برو...فردا صبح از زبان مرینت:امروز تعطیل بود و منو آلیا و با دخترا رفتیم گردش آدرینا هم برامون نودل پخته بود و منم بالشت هایی که درست کرده بودم رو اورده بودم و رز هم سبد پیکنیک اورده بود که داخلش ساندویچ های میلن داخلش بود کلویی هم به دلخواه خودش اومده بود چون باهاش دوست بودیم و برامون هم شربت اورده بود که دیدم لوکا هم از راه رسید آخه ما اونو دعوت نکرده بودیم حتما کلویی بهش گفته بود و اونا همو بغل کردن و روی چمنا غلت زدن و کلی دیوونه بازیای دیگه...
و همراهشم آدرین بود یا خدا اون اینجا چیکار میکنه و ۱۰ دقیقه بعدش نیت هم اومد بابا اینجا چخبره ؟و بعدش آدرینا پرید بغلش😳داداشم ۵ دقیقه بعد هم اومده بود.... ظهر که شد رفتیم غذا بخوریم ...میلن: وایی آدرینا چقدر نودل هات هوشمزه ن؟...آدرینا:ساندویچهای تو هم حرف ندارن...رز:کلویی میشه بهمون بگی شربتو چجوری درست کردی؟.._خب راستش نمیدونم.چون آشپز برامون درست کرده...لوکا:هی متیو میشه بگم داری چیکار میکنی؟..._خب معلومه دارم هیزم میارم چای درست کنیم..._اهان...آدرینا:داداشی و نیت دارین چیکار میکنید بیایید غذا سرد شد ...هردو:ماهم داریم هیزم بیاریم..._باشه... ما دخترا هم رفتیم کمکشون ..لوکا:پس من چیکار کنم؟.پس منم میام...مری:خب باید یک نفر مراقب اینجا باشه...کلویی:پس من میرم پیش لوکا جونم مراقب همه وسایلا باشیم...همه دخترا:آخیییییی عزیزم😍..کلویی: حرف نباشه😬..._باشه.
.از زبان مرینت:::::ما دخترا رفتیم کمک پسرا و کلی هیزم جمع کردیم و توی راه به پسرا برخوردیم که چادر زده بودن...نینو:سلام عزیزم..آلیا:سلام. شما اینجا چیکار میکنید؟...ایوان:خب ماهم میخواستیم بیاییم استراحت کنیم و دیدیم شما اینجا اومدین ماهم اومدیم اینجا فقط از شما دور تر بودیم ...آدرین و نیت و متیو هم اومده بودن اینجا هیزم بردارن...دخترا:ای وای پس چرا این همه هیزم برداشتیم آخه؟!..الکس:این منسفانه نیس چرا بهمون نگفتید که میخوایید اینجا هیزم بردارید؟...هر سه:اخه....ببخشید که بهتون نگفتیم...رز:اشکالی نداره.به شرط اینکه همه چیتونو جمع کنید و بیایید پیش ما..دخترا هم تایید کردن...پسرا همه چیشونو جمع کردن و همه رفتن پیش دخترا ...
کیم هم هیزم هارو روی دوشش گذاشت و برد اونجا ...مکس هم اینترنت سرچ کرد که چجوری باید چای روی هیزم رو درست کنند 😐...زویی هم چای درست کرد و همه خوردنو خندیدن...از زبان آدرینا:: ساعت ۶که شد همه وسایلاشونو جمع کردن و رفتن خونه هاشون که دیدم یک نفر شرور شده...آدرین:آخ به خشکی شانس آخه وقت شرور اومدن بود؟ آدرینا:یه کسی بگه من که خیلی خسته م بریم شکستش بدیم.... ادرین هم تایید کرد تمام💖🍫🍭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عععاااللیی بود اولین نظر و اولین لایک بعدی کی میرسه
اگه تونسی بتستای منم سر بزن
ممنون🍑❄
چشم🌈