یک روز بد توی فروشگاه🖤

درمورد یک روز خیلی بد توی یک فروشگاه

خب بچه های عزیز ممنون که تیکه من رو میخونین خواستم بگم که من طوری مینوسم که انگار امروز اتفاق افتاده 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💓

امروز خیلی کسل کننده بود کله روز رو توی گوشی بودم به دوستم پیام دادم گفتم میای بریم یه گشتی بزنیم اون هم که کلی طول کشید تا حواب داد ولی گفت باشه کلی منتظر موندم تا وقتش برسه که بریم رفتم لباس بپوشم که یهو....

که یهو مامانم گفت باید با بابات بریم فروشگاه منم محلش ندادم گفتم من میرم بیرون با دوستم گفت پس وقتی رفتی یکم بمون زود بیا جوابشو ندادم رفتم با دوستم البته من عادت داشتم با کفش های قديمي مامانم برم ولی خب یکم خراب بودن و زایه ولی من زیاد برام مهم نبود فقط برای راه های کم اونارو می‌پوشیدند خلاصه پوشیدم رفتیم خوشگذرونی یکم بعد خوشگذرونی دیدیم بابام با ماشین اومد گفت سوار شد نتونستم دیگه بمونم مجبوری رفتم یهووووووو

یهووو وقتی رفتیم داخل پان به یه جا گیر کرد بعد که نگاه کردم دیدم هم همون کفش های زایه پام هست یعنی اب شدم مامان بابام هم گفتن اشکال نداره رفتیم توی فروشگاه دیدم یه زنه به دوستش کن کفشاش آروم گفت ولی من شنیدم فقط رفتم حرفی نزدم بعد از کلی خجالت بلاخره خرید های تموم شد فقط من سریع رفتم سواره ماشین شدم

تموم شد رفتم پیشا دوستم و ماجرارو براش گفتم البته بگم که کفشام عوض کردم 😅😂😅😂🤣😂 الان هم کلی بهش میخندن ولی در کل خیلی ضایع شدم😐😐🤨

تموم شد رفتم پیشا دوستم و ماجرارو براش گفتم البته بگم که کفشام عوض کردم 😅😂😅😂🤣😂 الان هم کلی بهش میخندن ولی در کل خیلی ضایع شدم😐😐🤨