سلام دوستان پارت آخر داستان دخترک یتیم خدمت شما عزیزان. راستی من ممکنه بعداز این داستان یه داستان میراکلسیه دیگه بنویسم.
آنچه گذشت:در پارت قبل آدرس لایلا رو پیدا کردن و پلیسا اونو بردن و مرینت هم آزاد شد و آدرین به مامانش گفت که مرینت رو دوس داره ولی اون مخالفت کرد و مرینت از خونه زد بیرون و میخواست خ*و*د*ک*ش*ی کنه که آدرین جلو شو گرفت و گفت مهم نیس که کی چی میگه من تورو دوس دارم
12 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
افرین ولی کم بود
عاشق داستان ام
جچ: میرم به مرینت میگم : تو گربه سیاه رو دوست داری ولی همیشه داری رویا پردازی زندگی با آدرین رو میکنی و عاشق آدرین هستی مرینت : درسته من : به نظرم اگه با گربه سیاه عروسی کنی به نفعته مرینت : چرا؟ من : وقتی ازدواج کردی میفهمی از آینده اومدم
میرم به آدرین میگم : تو از مرینت خوشت میاد ولی عاشق لیدی باگ هستی آدرین : درسته من : بنظرم با مرینت عروسی کنی به نفعته آدرین : چرا؟ : وقتی عروسی کردی میفهمی من از آینده اومدم و صلاح تورو میخوام من میدونم تو کی هستی یکی از آدم های خیلی نزدیکت دشمنته پدرت
ممنون از جوابت و خیلی هم خوب ولی من اگه جای تو بودم به مرینت میگفتم با ادرین ازدواج کنه نه گربه سیاه
عالی ولی به نظرم خیلی کوتاه بود
خوب دیگه چیزی به ذهنم نمیرسید😅
اگه مکه ببرم به شوند بگم که اونا از من خوششون نمیاد میرم مدرسه شون ثبت نام کردم
عمادمرینت دو جلب کردند اونم به من معجزه گر مبیده و من ابر قهرمان میشم 😎❤️
چه فکر هوشمندانه ای😎❤️