
سلام دوستان پارت آخر داستان دخترک یتیم خدمت شما عزیزان. راستی من ممکنه بعداز این داستان یه داستان میراکلسیه دیگه بنویسم.
آنچه گذشت:در پارت قبل آدرس لایلا رو پیدا کردن و پلیسا اونو بردن و مرینت هم آزاد شد و آدرین به مامانش گفت که مرینت رو دوس داره ولی اون مخالفت کرد و مرینت از خونه زد بیرون و میخواست خ*و*د*ک*ش*ی کنه که آدرین جلو شو گرفت و گفت مهم نیس که کی چی میگه من تورو دوس دارم
از زبان کاگامی:اونا رو دنبال کردم و دیدم که رفتن تو یه کوچه و همه ی حرفاشون رو شنیدم و تصمیم گرفتم که
با ا*ز*د*و*ا*ج*ش*و*ن موافقت کنم و بعد رفتم تو کوچه. از زبان آدرین:یهو دیدم که مامانم در حال دست زدن اومد تو کوچه و گفت:خوشم اومد و فهمیدم واقعا ع*ا*ش*ق همین پس تصمیم گرفتم که بزارم با هم ا*ز*د*و*ا*ج کنین. با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم وسریع مرینتو💏💏💏 و خیلی خوشحال بودم و مرینت هم همینطور
(دوستان میریم به چند روز جلوتر و تو این چند روز لایلا محاکمه شده و یه حبس ابد محکوم شده و آدرین داره مقدمات یه جشن رو آماده میکنه که فقط خودش و مرین توشن و میخواد از مرینت خواستگاری کنه)از زبان آدرین:به مرینت گفتم میای بریم رستوران و اونم قبول کرد و
مرینت رفت آماده شد و اومد پایین و رفتیم رستوران. از زبان مرینت:رفتیم اونجا و دیدم که همه ی صندلی ها خالیه و به آدرین گفتم چرا اینجا اینجورین گفت چون میخواستم کسی نباشه و همه رو رزو کردم. بعد از اینکه نهار رو خوردیم آدرین جلوم زانو زد و درخواست ازدواج کرد منم قبول کردم و بعد همو......
(میریم به روز عروسی) از زبان آدرین:دو تا آرایشگر اومدن و پدرم منو برد تو یه اتاق و مرینت هم رفت توی یه اتاق دیگه و بعد وقتی کارم تموم شد رفتم دم اتاقی که مرینت توش بود و در زدم که مامانم درو باز کرد و گفتم:کار مرینت کی تمومه ★یه چند دقیقه ی دیگه و بعد از چند دقیقه
دیدم مرینت اومد بیرون و خیلی زیبا شده بود و. بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم تالار و از فرش قرمزی که اونجا پهن بود عبور کردیم و بزرگ کلیسا اومد و روبه مرینت گفت:آیا قسم میخورید که تا آخر عمر کنار آقای کوفائین باشین و اون گفت بله و به منم همینو گفت منم گفتم بله و همو.....
از زبان مرینت:بعد از عروسی به خونمون رفتیم خونه ی زیاد بزرگی نبود اما خیلی باحال و شیک بود و بعد با آدرین رفتیم رو تخت کنار هم خوابیدیم😴😴
(دوستان میریم به چند سال یعد والان مرینت بارداره و 9 ماهشه و توی بیمارستان تا مرینت بچشو یه دنیا بیاره و بچشون دختره و اسمش آدریناست) از زبان آدرین:پشت در اتاق عمل منتظر مرینت بودم که دیدم صدای بچه میاد و از خوشحالی داد زدم آرهههه آدرینا کوچولو ی بابا به دنیا اومد و بعد مرینت رو بردن تو بخش بستری و گفتن که دیگه میتونه مرخص شه منم رفتم کارای ترخیصش رو انجام دادمو رفتم پیشش و آدرینا رو بغل کردم
از زبان مرینت:الان آدرینا 3 سالشه و خیلی شیرین زبون شده که آدرین گفت:آره درسته از زبان آدرین:گفتم دیگه مرور کردن خاطرات بسه و بهتره شام رو بیرون بخوریم و آدرینا هم داد زد آره فکر خوبیه
خب دوستان تموم شد. ممنون که داستان منو خوندید و تا اینجا همرام بودید
فالو:فالو لایک و کامنت فراموش نشه برو نتیجه چالش داریم👈👈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
افرین ولی کم بود
عاشق داستان ام
جچ: میرم به مرینت میگم : تو گربه سیاه رو دوست داری ولی همیشه داری رویا پردازی زندگی با آدرین رو میکنی و عاشق آدرین هستی مرینت : درسته من : به نظرم اگه با گربه سیاه عروسی کنی به نفعته مرینت : چرا؟ من : وقتی ازدواج کردی میفهمی از آینده اومدم
میرم به آدرین میگم : تو از مرینت خوشت میاد ولی عاشق لیدی باگ هستی آدرین : درسته من : بنظرم با مرینت عروسی کنی به نفعته آدرین : چرا؟ : وقتی عروسی کردی میفهمی من از آینده اومدم و صلاح تورو میخوام من میدونم تو کی هستی یکی از آدم های خیلی نزدیکت دشمنته پدرت
ممنون از جوابت و خیلی هم خوب ولی من اگه جای تو بودم به مرینت میگفتم با ادرین ازدواج کنه نه گربه سیاه
عالی ولی به نظرم خیلی کوتاه بود
خوب دیگه چیزی به ذهنم نمیرسید😅
اگه مکه ببرم به شوند بگم که اونا از من خوششون نمیاد میرم مدرسه شون ثبت نام کردم
عمادمرینت دو جلب کردند اونم به من معجزه گر مبیده و من ابر قهرمان میشم 😎❤️
چه فکر هوشمندانه ای😎❤️